#ویتانژے
[مـــــوضوع:موسیقے😄🎺🎻🎤]
دیـــــرین دیـــــرین🎈
سلام!✌️
میگم که سازو آواز
دوس دارین؟
منم دوس دارم⛏😐
ولےشنیدم میگن آدموعصبانی میکنه😐
جدی،کلی دانشمند گفتن،
یه سرچ توگوگل همه چی رو
روشن میکنه👌🎈
تواین اوضا اقتصادیه بد،
همینجوریشم همگی
از دم عصبی طوریم😂💛
#موسیقیم بیاد
عصاب مصاب نزاره دیگه بدتر!😑
حالــــــــــا اینابه کنار!😐
یه عده دورازجونه شماها😂🙊
عاشقه آقای #خواننده ی
#موسیقی هم میشن!
فکرکنم داریم به قهقرایی
که نقےمعمولےگفت میریم😐
مثلاخواننده های #ارزشی
مثل اقای #حامدزمانی🌹🍃
که مجازهم میخونند
(خدابه دورچادریامونم عاشقشون شدن😐)
خوبه گوش دادنه گهگاهی به موسیقیاشون که
روح حماسه رو زنده کنه!
اما نه این مدلیات😐
طرف زن داره خب!😡
من عاشقه شوهره شمابشم،
چشامودرنمیارین؟😂😐
هرچیزی #اعتدالش خوبه☺️🎈
نمیگم گوش ندید،
اما بیاین کنارهم کمش کنیم،
یا حداقل ۲ثانیه نشده
عاشقه خواننده نشیم⛏😐
حیفه گوشاتون نیست میزارین
چرت و پرته بعضی از
خواننده هاروگوش بدن؟😐📢
#موسیقیامونم که شده این:
نروووو تواگه بری دووم نمیارم😐
بروووو دیگه ازت خستم😐
آخرش بره یانره؟⛏😂
بنظرم نیم خیزشه!
♡جدےطور:
[میگم یوقت زشت نباشه،قرآنامون خاک میخوره روتاقچه،ولےهندزفری همش توگوشمونه😑❗️
داریم آهنگه فلان #بند رو گوش میدیم!
چی بهتراز نوای #قران
یکم بریم سمتش...
آرومه مطلقه❤️🍃
باهم کنارهم،
ازهمین امروز شروع کنیم!
شاید فردا دیرباشه🙏☺️]
☆پےنوشت:
کسےروببینم عاشق خواننده و ماننده شده،
ریموو د کانال عاشقانه های حلال😂
یاعلے😄🌹🎈🍃
🎈||• @asheghaneh_halal
🍃
❤️🍃
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
😜°| #خندیشه |°😜
از یڪنفـ🗣ــر
میپرسن سوتفاهم ایـ🇮🇷ــران وغرب
از ڪجا اغاز شد طرف میگه: سوتفاهم
ایران وغرب از آنجایے آغاز شد ڪه به وزیر
100 ڪیلویےما میگن ظریف😶 و به خانم 60
ڪیلویے طرف مذاڪره کننده میگن هشت تن‼️
و به وزیر امور خارجه آمریڪـ🇺🇸ـا ڪه اومده به
مذاڪرات گوش ڪنه میگنڪرے😂😂
[خنــدیـ😜ـشـــه نـــوشــتــــ✍]
اینو دیگه محال
شنیده باشیــدهنگ ڪردیــد نه⁉️
تااڪتشافات بعدے شمارو به حال
خودتون میسپارم😅
ڪلیڪ ڪن نابغـــه میشے😉👇
|•😜•| @asheghaneh_halal
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
#آقامونه
خودتان را از لحاظ علمـ📜
مجهز کنید.
علم از جملہ چیزهایے ست
کہ تا آخر عمربراے انسان
مفید است.👌
اگر بر این علم،عمل خوبـ🍃
و ماندگارے مترتب شود،
براے بعد از مرگـ☠ هم
مفید خواهد بود.😌
درس خواندنـ📖...
یڪ فریضہ ے اصلے
براے شماست.☝️
#ازبیاناتامامخامنہاے(دامظلہ)
#دردیداراعضاےاتحادیہهاے
#انجمنهاےاسلامےدانشآموزان
{🌹} @asheghaneh_halal
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
۱۶ تیر ۱۳۹۷
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| ز بــوے ڪفـــر و نفــاقـ😒
/° و ز بــوے فتـنه و تزویــر😐
°\ در ایــنـ زمــانهے سالــوسـ
°| شـــــدے تـــو آقــا پیــــر😔
°| دلــ شڪـسـتهے مـــا را💔
°\ و قفـــلـ بســتهے مــا را⛓
/° فقــط بـــدســـتـ تــــو😍
°| و صاحـبـالــزمانـ(عـج) تدبیــر💚
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🙏
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(80)📸
🌹| @Asheghaneh_Halal
۱۶ تیر ۱۳۹۷
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_پنجم5⃣
°•○●﷽●○•°
با باز شدن در خونه از بوی قرمه سبزی سرم گیج رفت .خلاصه همچی و یادم رفت و بدون اینکه توجه ای ب لباسام ک ازش آب میچکید داشته باشم
مستقیم رفتم آشپزخونه
مثه قحطی زده ها شیرجه زدم سمت گاز و در قابلمه رو برداشتم و ی نفس عمیق کشیدم
تو حال خوشم غرق بودم ک یهو صدای جیغی منو از اون حس قشنگم بیرون کشید
فاااااااااااطمهههههههههههههههههههههه
با این وضع اومدییی آشپزخونه ؟؟
مگه نمیدونیییی بدممم میادد؟
بدووو برو بیروووون
به نشونه تسلیم دستام و بالا گرفتم قیافم و مظلوم کردم و گفتم :
چشمم مامان جان چرا داد میزنی زَهرم ترکید
مامان :بلااا و مامان جان بدوو برو لباسات و عوض کن
چشمممم ولی خانوم اجازه هست چیزی بگم ؟؟؟
یجوری نگام کرد و اماده بود چرت و پرت بگم و یچیزی برام پرت کنه که گفتم :سلامممم
مامان:علیییککک،برووو
فهمیدم اگه بیشتر از این بمونم دخلم در اومده
داشتمم میرفتم سمت اتاقم ک دوباره داد زد
+فاااااااطمههههههههه
_جانمممممممم
+وایستا ببینم
با تعجب نگاش میکردم
اومد نزدیکم
دستش و گرفت زیر چونه ام و سرم و به چپ و راست چرخوند
یهو محکم زد تو صورتش
چند لحظه ک گذشت
تازه یه هولی افتاد تو دلم و حدس زدم ک چیشده
+صورتت چیشدهه؟؟
به مِن مِن افتادم و گفتم
_ها ؟ صورتم ؟ صورتم چیشد ؟
چپ چپ نگام کرد جوری که انگاری داره میگه خر خودتی
دیدم اینجوری فایده نداره اگه تعریف نکنم چیشده دست از سرم بر نمیداره
گلوم و صاف کردم و گفتم : چیزی نشده فقط اون شب که خودم مجبور شدم برم کلاس
یهو یکی پرید وسط حرفم و گفت : خب ؟؟؟
نفسم حبس شد و برگشتم عقب
با چشمای جدی پدرم روبه رو شدم
تو چشاش همیشه یه نیرویی بود که اجازه نمیداد دروغ بگم بهش. نگاهش نافذ بود.حس میکردم میتونه ذهنم و بخونه اگه به چشمام نگاه کنه .
واسه همین سرم و گرفتم پایین و بعد چند لحظه مکث گفتم :سلام
وقتی جوابم و داد یخورده امیدوار تر شدم و ادامه دادم : هیچی دیگه داشتم میگفتم تو راه بودم که یهو پام ب یه سنگ گنده گیر کرد و خوردم زمین
منو هم ک میشناسید چقدر دست و پا چلفتیم ؟
اینارو که گفتم بدون حتی لحظه ای مکث رفتم سمت اتاقم و گفتم : میرم لباسم و عوض کنم
اگه میموندم مطمئنا بابای زیرک من به این سادگیا نمیگذشت و همچی و میفهمید
لباسامو عوض کردم دوباره یخورده کرم زدم به صورتم تودلم به بارونم بد و بیراه گفتم که باعث شد صورتم مشخص بشه
دوباره رفتم آشپزخونه قبل اینکه برم داخل ی نفس عمیق کشیدم و سعی کردم ریلکس باشم
نشسته بودن سر میز
یه صندلی و کشیدم بیرون و نشستم روش
برای اینکه جو و یخورده عوض کنم و بار سنگین نگاهشون برام سبک تر شه
گفتم
_بح بح مامان خانوم چ کردهه دلارو دیونه کردهه
مادرم به یه لبخند ساده اکتفا کرد ولی پدرم همون قدر جدی و پر جذبه غذاشو میخورد و واکنشی نشون نداد فقط گاه و بیگاه زیر چشمی ب صورتم نگاه میکرد
سعی کردم ب چیزی جز قرمه سبزی ک دارم میخورم فکر نکنم
تازه همچی و یادم رفته بود که بابام گفت : حالا مجبور نبودی انقدر اذیت کنی خودتو
نفهمیدم منظورشو منتظر موندم ادامه بده که گفت :صورتت و میگم. لازم نبود انقدر رنگ آمیزی کنی روشو حالا که دیده شد چیو پنهون میکنی ؟
چیزی نگفتم
مامانم بابام و نگاه کرد و گفت : میشه بعدا راجبش صحبت کنید ؟
بابام دوباره روشو کرد سمت من وانگار ن انگار ک صدای مادرم و شنیده ادامه داد :خب منتظرم کامل کنی حرفتو
سعی کردم دستپاچه نشم که فکر کنه دروغ میگم :گفتم دیگه
خیره نگام کرد ک ادامه دادم
_خب یه دزد دنبالم کرد منم فرار کردم خوردم زمین. بعدشم ی چند نفر اومدن و اونم ترسید در رفت
بابام پیروزمندانه به مادرم نگاه کرد و پوزخند زد و گفت
+خب دیدی که حق با من بود ؟
چیزایی ک من میگم محدودیت نیست
اونارو میگم ک از این مشکلا پیش نیاد
همیشه نیستن ادمایی ک اینجور مواقع سر برسن و آقا دزده فرار کنه
روش و کرد سمت من و گفت
+شماهم بدون مادرت دیگه جایی نمیری تا وقتی که ی سری چیزا و بفهمی
بعدم بدون اینکه اجازه بده حرفی بزنم یا اعتراضی کنم رفت
کلافه دستم و به سرم گرفتم و برای هزارمین بار تکرار کردم : کاش تک فرزند نبودم.
رو به مادرم گفتم : یعنی چی مگه من بچم؟؟شیش ماه دیگه کنکور دارم
دارم میرم دانشگاه اخه این با عقل کی جور میاد ک با مامانم برم اینو اونور
یه نگا ب بشقاب انداختم کوفتم شد نتونستم دیگه بخورم از جام بلند شدم و رفتم تو اتاقم و درو محکم پشتم بستم ...
#NAHELEH_ORG
بہ قلمِ🖊
ــ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
۱۶ تیر ۱۳۹۷