•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌿|• اسم خواهرم مهیــن بود و اسم من شهیــن. اردیبهشت ۱۳۶۰ بود. پدر و مادر علیآقا آمدند خانه ما. وڪالت داده بودیم بروند پیش روحانی محل عقــد موقـت را جار؎ ڪنند.
🌺|• شب تولد حضرت زهــرا(س) بود.
مادرم داشت برا؎ ڪار؎ میرفت بیرون. گفت: شهین حاضــر شو. به علی گفتم امـروز بیاید و باهم بروید راهپیمــایی.
🌹|• همان جا بود ڪه علی پیشنهاد ڪرد اسمم را عوض ڪنم. همان ڪار؎ ڪه یڪی دو سال بود میخواستم انجــام دهم.
🌼|• علی چند تا اسم پیشنهاد ڪرد. نسیبه را انتخاب ڪردیم. قرار شد بعد از عقــد دائم به خانوادهها بگوییــم.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #علی_تجلائی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۴ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
👈تفاوت زندگی مجردے با متاهلے در فضاۍ مجازے💫
إنشاالله به میمنت ماه رجب و شعبان و رمضان جوانهاتون خوشبخت بشن 🎀🤲
ازدواج درست وبه موقع👌😍❤️
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
۴ بهمن ۱۴۰۱
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
بدترین ویروس ڪشنده
زندگے زناشویے، #مقایسه
همسر با دیگران است⛔️
هر شخص ویژگے و شرایط
خاص خود را دارد، براے
داشتن زندگے سالم همسرتان
را در هیچ موردے با دیگرے
مقایسه نکنید.🙂👌
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
۴ بهمن ۱۴۰۱
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 با مامانم داشتیم نماز اول ماه رجب (که
آخرین شب جمادی الثانی هست میخوندیم ثواب
داره) خیلی طولانیه و سخته...
تصمیم گرفتیم از رو گوشی من به مامانم بگم
بخونه اونم برای من و 😑😂
آقا من نماز مامانم و گفتم تموم شد نوبت بمن
رسید؛ (مامانم ترک هست) شروع کردم و مامانم
میگفت چیکار کنم آخرین رکعت بود رفتم سجده
که باید ذکر میگفتم سه بار مامانم تکرار میکرد
میگفتم
یدفعه مامانم با زبون خودش گفت یا آلاهُ یا رح..
منم حواسم نبود و گفتم یا آلاهُ... با لهجه ترکی
که متوجه سوتیم شدم سر سجده منفجر شدم از
خنده 😂 لامصب یبارم نبود ۳ بار بود ۳ بارشم با
همون لحجه تکرار کردم
مامانم که بدتر از من 😐🤣 هیچی دیگه
نمازمون خنده خنده تموم شد امیداورم که
با اون مشقتی که نمازو خوندم خدا قبول
کرده باشه😕😂✋
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 536 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۴ بهمن ۱۴۰۱
@Rozekhon | روضہ خونkhoda dost dare bargardi.darestani.mp3
زمان:
حجم:
3.58M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حجت_الاسلام_دارستانی🎙
یکی رو با خدا آشتی بده...
نکنه..؟!
باعث قهر یکی با خدا بشی😒
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
۴ بهمن ۱۴۰۱
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
پسممکنشکن😊...
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
۴ بهمن ۱۴۰۱
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
من بهت قول نمیدم که
قراره همیشه
کنارم خوشحال باشی،
ولی قول میدم بابتش
هرکاری از دستم بر اومد
برات بکنم..💍♥️
#وفادارتوخواهمماند
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
۴ بهمن ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدم ] به خانه که رسیدم پر از انرژی بودم ت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدویکم]
با لبخندی عجیب خیره همسر رفیق بابا شده بودم که با لهجه غلیظ جنوبی حرف میزد ؛ دل آدم ضعف می رفت اصلا !
رفیق و همسرش تک دخترشان را همراه خود نیاورده بودند
و خوب من طاقت سکوت نداشتم
رو کردم سمت خانمش :
ببخشین چرا دخترتون نیومده ؟!
مادرم چشم غره ای حواله ام کرد
همسر رفیق بابا با خوشرویی گفت :
ای دختر مو کاکاش رو بعد یه چند ماه دیده ، ذوق کرده
آهانی زمزمه کردم
همراه مادرم مشغول چیدن میز شام بودیم .
لیوان را از دست مادرم گرفتم :
راستی مامان اصلا اسم این دوست بابا چی هست ؟!
_ تازه یادت افتاد بپرسی ؟
محمد نواب ، اسم خانمش هم معصومه است
مات ماندم
نواب ...
لهجه جنوبی ...
یعنی ...
احتمال داشت از اقوام نواب باشند ؟!
با سوزشی که در دستم حس کردم ، حواسم پرتِ حال شد
از بس محو فکر شده بودم که تیزی لبه لیوان دستم را خراش داده بود
_ ریحانه حواست کجاست پس ؟
فقط سرم را تکان دادم و سریع به طرف روشویی رفتم
نگاهی به خودم در آیینه انداختم ،
چرا باید این همه پریشان شوم از تشابه یک فامیلی
و نام شهر ؟!
چسب زخمی روی خراش دستم چسباندم!
ریحانه نکنه دل بستی ؟!
بعد همه تحقیقات هنوز هم نگاهم به مردان همان دید قبلی بود
مخصوصا از تجربه دل بستن قبلی !
آن شب هم گذشت
با تمام دل مشغولی های من ؛ گذشت !
رفیق بابا و همسرش سه روزی مهمانمان بودند
معصومه خانم چپ می رفت ،
راست می آمد قربان صدقه من می رفت
معلوم بود حسابی به دلش نشسته ام !
بابا و آقای نواب هم بعد این همه سال یک دل سیر حرف زدند
مامان و معصومه خانم هم حسابی صمیمی شده بودند
و این وسط فقط سر من بی کلاه مانده بود که این هم تقصیر دختر
آنها بود که نیامده بود !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۴ بهمن ۱۴۰۱
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدویکم] با لبخندی عجیب خیره همسر رفیق باب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدودوم ]
بعد یک هفته غیبت به دانشگاه رفتم
سعی کرده بودم از طریق جزوه های ارسالی سارا عقب نمانم
هر چند زیاد نمانده بود تا فارغ التحصیلی !
هر دفعه پدر یا مادرم حرف از بعد فارغ التحصیلی حرف می زدند ، بحث را عوض می کردم
حالا که بیشتر فکر می کردم ، رویا های من مال بچگی بود
آتلیه ای مجهز ؛ عکس های دلبر از بچه ها
و عکس های مختلف عاشقانه عروس و داماد
ولی بعد رفتن به بیش مله یک مورد دیگر هم اضافه شده بود
...تدریس ...
باید سراغ آموزشگاه های هنری می رفتم
معلمی را دوست داشتم مخصوصا اگر تدریس عکاسی باشد
چیزی که جانم بود !
بعد کلاس ، همراه سارا راهی کافه جمع و جور دانشگاه شدیم
مشغول صحبت بودیم که اسم نورا بالای صفحه گوشیم افتاد
همانطور که کیک را می خوردم ، پیامش را باز کردم
^سلام عزیزدلم خدا قوت
خوبی ؟! یادته اون بار قرار بود بریم یه جایی ؟!
اگه وقت داری امروز با هم بریم
اومدی به فاطمه جان هم بگو
یا علی ❤️^
لبخندی به روی گوشی زدم !
سریع برایش تایپ کردم که حتما میایم ، به فاطمه که گفتم
گفت کلاس دارد ، نورا زنگ زد و هماهنگ کرد که خودمان برویم سراغ فاطمه !
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_ یادته دیوونم کرده بودی که اون عکس ها کجاست ؟!
این شما و اینم گمنام های سرزمین ما
با ذوق به نورا نگاه کردم
یکی از چیز هایی که برایم گنگ مانده بودم
همین قضیه گمنامی بود !
از قبل نورا و فاطمه با هم هماهنگ کرده بودند !
نورا بازویم را کشید
و کنار یکی از همان سنگ ها که عین هم بودند نشستیم !
- خب !
عرضم به حضور مبارکت ریحانه خانووم
اینا قهرمان های گمنام ما هستن
حالا گمنام یعنی چی ؟!
معنی اخلاص میدونی چیه ؟!
یعنی بی ریا کار کردن
یعنی همون چیزی که الان به شدت کم شده !
همه دنبال اسم و شهرتن
فاطمه با بغض گفت :
همه دنبال اسم و شهرتن
غافل از اینکه فاطمه گمنام می خرد !
دوباره نورا ادامه داد :
موقع عملیات ها
یکی از شهدا رو روایت می کردن
که تو اون وضعیت که محاصره شده بودیم
دیدیم این پلاکش رو از گردنش در آورد
گفتیم:
داری چیکار میکنی ؟! این نباشه بی هویت میمونی که
با یه لحن خاص گفت :
فلانی الان فکرم رفت
که اگه شهید بشم چه تشیعی قراره بشه پیکرم !
چه مراسم هایی قراره بگیرن
خواستم با این کار شهوت شهادت رو خشک کنم !
الان اگه شهید هم بشم دیگه مراسمی نیست
تازه مگه نشنیدی شب ها شهدای مفقود الأثر
و جاوید الأثر مهمون بی بی زهران!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۴ بهمن ۱۴۰۱
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
آن حرفها که گفتهام👀
از دور، آقا با شما🙂
با یک «امین الله» در✨
این صحن کامل میشود💕
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
۴ بهمن ۱۴۰۱
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
سلام بچه ها 😍
خوشگله روسری سفیدم؟ 😁
خیلی باهاش خوشگل شدم؛
تازه اینطوری به نفعمم هست و خدا هم دوست داره🤩
🏷● #نےنے_لغت↓
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت محمدﷺ:
هرکس کودک گریان خود را
راضی کند تا آرام شود،
خداوند از بهشت آنقدر
به او میدهد تا راضی شود.
#بهـبهـ💓
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
۴ بهمن ۱۴۰۱
۴ بهمن ۱۴۰۱