«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
من و میمویی موژ🍌🍌•
عیلی دوش دالیم .😍😍•
الانم اونژا تو آپشزعونه عیلی موژه
تشمامون بق میژنه🤩🤩•
مامام عواشش نیش🤪•
🏷● #نےنے_لغت↓
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
☝️اصرار بر كنترل کودک براي اينكه
دقیقاً "همانی بشود كه ما می خواهيم”
✌️دو نتيجه در پی خواهد داشت:
👆يا يك رُبات حرف گوش کن و
همیشه تسلیم خواهیم داشت
✌️و یا یک آشوبگر و یاغی که هر
مرزی را در می شکند.
👌نتیجه وسواسها و اصرارهای
بیمورد والدین بر آنچه الگوی از
پیش ساخته تربیتی خود ساختهاند،
این دو مورد است و حد وسطی هم ندارد!
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
↲ قــســـم به✋
أَشْــہــــدُ أَنْ لا إِلَـــهَ إِلاَّ اللهُ🌱
که دوست دارمَـت🥰
بِینـی و بِیـنُ الله😉 ↳
#یلدا_کولیوند /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1738»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت:
عالم پر است از تو و خالی ست جای تو😢
#امام_زمان 💫
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🍂 شاید اینڪه بین هر زن و شوهر؎ بحث و جــدل پیش بیاید و عصبانیت باشد، طبیعی به نظــر برسد.
🌼 اما علی هیچگاه نمیگذاشت ناراحتیاش آنقــدر زیاد شود ڪه بخواهد به شدت عصبــانی شود.
🍶 تا میدید این حالت در او به وجود آمده یا یڪ لیوان آب میخورد یا شربت آب لیمــو میخورد، سپس دوش میگرفت.
📿 بعد از آن یا میخوابیــد یا نمــاز میخواند و به مسجــد میرفت. همیشه و در همه حال عڪسالعملش همین بود.
🌸 علی مشڪلات را با صبور؎ حل میڪرد.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #علی_سعد
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
یه ازدواجِ خوب👩❤️👨
از قانون ۳۰-۷۰ پیروی میکنه.♨️
یعنی شخصی که باهاش ازدواج کردید هفتاد درصد از ویژگیهای خوب موردنظر شمارو داره✅
و سی درصد از ویژگیهاش مورد پسند شما نیست.❎
این انتخاب شماست که روی اون هفتاد درصد تمرکز کنید و هر روز زندگیتون شادتر بشه.🥰
یا روی اون سی درصد متمرکز بشید و انقد منفیها رو ببینید که دیگه نقطه مثبتی وجود نداشته باشه.❌
واسه همینه که خوشبختی ساختنیه!!!😍🤌
این شمایید که انتخاب میکنید کدوم سمت برید.➡️❓⬅️
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 چند شب قبل خواب دیدم مادر
بزرگم میگه از اینجا بلند شو الان مار
رد میشه😂 بخدا بیدار شدم هرچقد
خواستم خودم متقاعد کنم خواب بود،
نشد؛ آخر رفتم تو آشپز خونه🤣🤣🤣
خوابیدم! گفتم حتما توش حکمتیه که
من این خواب رو دیدم🤣
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 579 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۳_۰۳_۰۹_۲۲_۲۴_۵۷_۹۳۱.mp3
13.58M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#حسین_طاهری🎙
برای رسیدن به سیدالشهداء از کم شروع کنید،
به زیارت امام حسین(؏) بریدحتی شده از پشت
بام، بعد می بینید همین کم ها چطور جمع می شوند ...
#استادصفاییحائری(ره) 🌱
.
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
@Lakcher_i.attheme
113.5K
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
پشتکِمتفاوت😉📱
ذهنت رو برای مثبت اندیشی تربیت کن.
سعی کن در هجوم شرایط منفی، چشم اندازی خوش بینانه داشته باشی.!💛^^
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_سی_وچهارم (حسام می گوید) ساعت که از زمان بازگشت حوریا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_سی_وپنجم
جراحی نمونه برداری حاج رسول انجام شده بود و منتظر نتیجه بودند. فقط یکی از امتحانات حوریا باقی مانده بود که سه روز دیگر برگزار می شد. حسام به حوریا قول داده بود بعد از امتحانش او را به شیراز ببرد که خودشان را به حاج رسول و زنش برسانند. این سه روز باقیمانده برای حسام به سرعت نور می رفت و برای حوریا کشنده و جانفرسا. حسام دلش می گرفت از تنهایی و آپارتمانش. این چند روز گرچه با حوریا مثل نامزد که نه اما مثل یک هم خانه ی عزیز و نور چشمی زندگی کرده بود، دیگر بعد از این طاقت تنهایی و سکوت آپارتمانش را قطعا نخواهد داشت. همسایه ی دیوار به دیوار حاج رسول در حال تعمیرات بود و دو روز بود صدای ضربات ابزارها آرامش و سکوتی که حوریا برای درس خواندن محتاج آن بود را سلب می کرد. از همه بدتر میان تعمیراتشان دیوار را زیادی کنده بودند و لوله ی آب حمام منزل حاج رسول با ضرباتشان شکسته و دردسری جدی برایشان درست کرده بود که توی این وضعیت فعلا باید فلکه ی اصلی انشعاب آب ساختمان را می بستند و قطع می کردند که حسام بتواند تعمیرکار منظور را برای رفع این گندکاری بیاورد و اوضاع را درست کند. حوریا علنا گریه اش می آمد. امتحان سخت و غولِ اَبَر امتحانش از یک طرف، سر و صدا و نداشتن تمرکز از یک طرف دیگر و مشکل اصلی، ساختمانِ بدون آب و لوله ی ترکیده به واقع، روال عادی زندگی را مختل کرده بود. مگر می شد بدون آب زندگی کرد. حسام با تعمیرکار وارد خانه شد و بعد از بررسی به این نتیجه رسید که اقلا دو روز کار دارد و از فردا برای تعمیر می آید و این یعنی سه روز پیش رو را در قحطی آب به سر می بردند. حوریا کلافه روی تختش نشسته بود و سرش را میان دستش گرفته بود. حسام تعمیرکار را راهی کرد و به اتاق حوریا رفت. حال حوریا را که دید کنارش روی تخت نشست و دستش را دور شانه اش انداخت و او را به سمت خودش کشید.
_ اینهمه ناراحتی برای چیه؟
حوریا نیم نگاهی به حسام انداخت و به سکوتش ادامه داد. حسام دست حوریا را گرفت و او را بلند کرد.
_ وسایلتو جمع کن بریم آپارتمان من.
حوریا متعجب لب زد:
_ اونجا چرا؟
_ با این وضعیت و بی آبی مگه میشه اینجا سر کرد؟ چه فرقی داره؟ بریم اونجا تا تعمیرکار اوضاع رو درست می کنه. اینجوری از دست سر و صدای همسایه هم خلاص میشی درستو میخونی.
پیشنهاد حسام منطقی و عاقلانه بود اما از رفتن به آپارتمانش حس جالبی نداشت. کمی هم در دل به حسش خندید. با حسام که تنها باشد چهاردیواری که فرق نمی کند کجا باشد. تا حسام دوباره جای پارک ماشین خودش را با ماشین حاج رسول عوض کرد، حوریا هم آماده شده بود و وسایلش را برداشته بود. حسام نگران شلختگی آپارتمانش بود و دوست داشت در موقعیت بهتری او را به آنجا ببرد اما چه می شود کرد؟ شرایط اینطور ایجاب می کرد. وسایل حوریا را از او گرفت و باهم راهی شدند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_سی_وپنجم جراحی نمونه برداری حاج رسول انجام شده بود و منت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_سی_وششم
انگار رنگ و روی خانه با ورود حوریا عوض شده بود. تک تک ذرات خانه غرق شادی بودند و حسام مست این انرژی ها... حوریا دستپاچه بود. انگار بار اولش بود که با حسام تنها می شد. نمی دانست چطور برخورد کند. جو غریب آپارتمان روی رفتارش تأثیر گذاشته بود. لوازمش را گوشه ای گذاشت و همانجا روی کاناپه نشست. حتی چادرش را از سرش در نیاورده بود. حسام متعجب به سمتش آمد و کنار کاناپه ایستاد.
_ چرا نشستی؟ نمی خوای لباستو عوض کنی؟
_ حالا میرم... دیر نمیشه که...
حسام متوجه حالات او شد. کنارش نشست و متمایل به او به چشمان کنجکاو و پر استرسش خیره شد. دستش را گرفت و کش چادر را از سرش عقب کشید و آن را روی دوش حوریا انداخت.
_ غریبگی نکن. الان دو هفته س که با هم تنهاییم. از من رفتار بدی دیدی؟
حوریا دلش برای حسام و لحن کلامش رفت. با لبخندی رو به او گفت:
_ نه ندیدم. خیلی هم احساس آرامش دارم در کنارت. فقط... خب... اولین باره که... نمی دونم چی بگم. خونه خودمون فقط کمی خجالتی بودم اما اینجا انگار اومدم یه شهر دیگه.
حسام از این حرف خنده اش گرفت و دست حوریا را گرفت و محکم از روی مبل بلندش کرد. چادر روی مبل جا ماند. دست حوریا را رها نکرد و او را کشاند سمت اتاق خودش. حوریا نمی دانست چه کار باید بکند و فقط همراه حسام که محکم و خندان دستش را گرفته بود، کشیده می شد. وارد اتاق حسام که شد قالب تهی کرد اما حسام او را به سمت بالکن برد. در بالکن را باز کرد و با حوریا به آنجا رفت. انگشت اشاره اش را به سمت خانه ی حاج رسول گرفت و دست دیگرش را دور کمر حوریا حلقه کرد و گفت:
_ فقط انقد از خونه ی بابات دور شدی. اصلا فکر نکن که اومدی یه شهر دیگه.
و قهقهه ی خنده اش پخش شد و حوریا را به خودش چسباند. از حالت های محجوبانه و خجالتی این دخترِ متفاوت لذت می برد. حوریا زومِ حیاط و ایوان شده بود که آرام لب زد:
_ از اینجا منو میبینی؟
حسام جدی شد و گفت:
_ معبد من اینجاست...
حوریا متوجه لحن عاشقانه و برق چشمان حسام شد. دیگر از آن همه غربت و دستپاچگی خبری نبود و انگار سالهاست خانم این خانه شده بود. به اتاق حسام بازگشت و حسام هم به دنبالش. رو به حسام گفت:
_ نمی خوای خونه تو نشونم بدی؟
حسام نوک بینی حوریا را کشید و گفت:
_ خونه م نه... خونه مون...
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
دعا کردم دلت آرام و خوش باشد😌
به زودی زائر صحن و سرای این حرم باشی✨
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦