eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 #چفیه🕊 وصیت نامه شهید{📝} برایم گریه نکنید{😊} برای حضرت زهرا (س) گریه کنید{😔} برای مظلومیت فرزندانش گریه کنید{😢💔} #شهید_مصطفے_آقاجانی🌷 #شهیدرایادڪنیم_باذڪرصلوات🕊 •[ @Asheghaneh_Halal ]• 🌷🌷🌷🌷🌷🌷
°•| 👶 |•° بازخوردهاےمثبت معجزه میکنند حتےبعد از گذشت زمانـــ😊👌 یکےاز روشهاےنهادینہ کردن رفتارهاے مطلوب "یادآورےو تحسین آن کار براےکودک است." بہ طورمثال بگوییم:🗣 "یادتہ هفتہ ےپیش توےکارهاے خونہ بہ من کمک کردے؟چہ قدر اون کارتو دوست داشتمـــ."❤️ وقتےکودک متوجہ شود کہ رفتارهاےناپسندش موردتوجہ قرار نمیگیرد و رفتارهاےمثبت گذشتہ، هنوز در ذهن مادرش است، پس سعےمیکند تا آن رفتارها را بیشتر انجام دهد.🌸🍃 نڪات تربیتےریز و ڪاربردے☺️👇 ••💠•• @asheghaneh_halal
#ریحانه 👈حجاب ظاهرے ریشہ در ⇣ عفاف باطنے دارد❗️ 👈ڪسے ڪ بخواهد پاڪ باشد ظاهر و باطنش را باید یڪے ڪند... 👈پاڪے دل در⇣ پاڪے و متانت رفتار نمایان میشود‼️ 👈نمیشود بے قید ولاابالے بود و دلے پاڪ داشت😏 #عفیف_بودن_همیشه_زیباست😍💝 •(🔆)• @asheghaneh_halal
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد مجید قربانخانے" جمع صلوات گذشتھ 🌷۲۶۲۵🌷 ارسال صلوات ها👇 🍃🌸 @ya_zahraa110 ھـر روز مهمان یڪ شهیـد👇 |🕊| @asheghaneh_halal 🌷 🍃🕊 🌷🍃🌷
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🌷🍃🌷 🍃🕊 🌷 #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز به نیت: "شهیـد مجید قربانخانے" جمع صلوات گذشتھ 🌷۲۶۲۵🌷
🕊🌷 🌷 | بسم رب الشھدا و الصدیقین سلام عرض مےکنم خدمت تمام مردم ایران سلام مےکنم بھ رھبر کبیر انقلاب و سلام عرض مےکنم بھ خانواده عزیزم😌 امیدوارم بعد از شھــ🕊ــادتم ناراحتے نداشتھ باشید و از شما خواهش مےکنم بعد از مرگم خوشحال باشید کھ در راه اسلام و شیعیان بھ شھادت رسیدم🍃 صحبتم با 👈🏻 👉🏻 {آقاجان گر صد بار دگر متولد شوم براے اسلام و مسلمین جان میدهم و از رهبر انقلاب و بنیاد شھدا و سپاه پاسداران و همینطور بسیج خواهشمند هستم کھ بعد از بھ شھادت رسیدن من، هواے خانواده ام را داشتھ باشید.} والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ محل شهادت: 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] 🌷 🕊🌷
😜•| |•😜 ✍ و ایـــنڪ پـــرایــدِ شبـه بنــــز😅 تقـــدیم مےڪند🚙🚙 ✅ رونــد افــزایشے قیمــت خودرو در بــازار، پـــراید ۱۱۱ با افـــزایش 2 میلیون تومــانے😳 40 میلیون شد😜 •|| خندیــــــــ😜شــــــه نوشتـــــ✍||• جــناب روحانے زمـــان انتــخابات🎤 بـــه عقـــب بازنمےگــردیم😄 ایــــول دڪے دیگــــه هـــرگز بازنخواهیم گشـــــت به عقــــــب😉😃 یعنـــے دیگـــه آدم خجـــل مےشه🙈 پــــراید و مسخــــره ڪنه😁😄 ابهـــتے پــیدا ڪـــرده براے خودش😂 روحـــانے مچڪــــریم👏👏👏👏 بـــابـــت این همـــه رونـــق اقتصــادے خـــودش یه جـــهش بزرگـــه🙃 ڪه پــــراید و ببرے مــــرز 40 میلیون😅 پـراید نه ها😂😂 پـــــــــــرایــــد😇 مے خواے یــــارانه ها رو هـــم قطــع ڪن😎😎 اصـــلا بهــش نیــاز نداریم روحــــانے دمـــه خــــودت و دولـــتت گـــــــــــرم دادا😂😂😂😂 👇 ⛔️ •|😜|• @asheghaneh_halal
#قائمانه دل آمده از غمت بہ جانــ💔 ادرکنے جان آمده بر لب الأمانــ ادرکنے ترسم کہ بمیرم و نبینم رویتــ🌙 یا مهـ💚ـدےیاصاحب‌الزمان ادرکنے #السلام_علیک_یاصاحب_الزمانـ🌹 #سہ_شنبہ_هاےمهدوے •[🌤]• @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 ✍ خُـــب امـــروز رسیـــدیم🚶 بـــه روز جنـــاب روحـــانے با حضـــورشون😳 صحنــه مجــلس را ڪردند جنــاب اولیــا حضــرت🎤 روحـــانے جــان فـــرمودند👇 مــا هـــر موقــعه مےگیم وزراء ڪجـــان مےگن رفتـــن مجلس فـــلان فـــراڪسیـــون😅 •|| خندیــــــــ😜شـــــه نوشتـــــ✍||• خُب از بـــــــس وزراے فعــــالے💪 داریــــم نمیشـــه پــــیداشون ڪـــرد مخصوصــا👌 آقـــــاے دڪـــــتر آخــــوندے😄 بـــاز آقاے روحـــانے شـــوما هفتـــه اے یڪبــــار ســـره شــــام🍔🍲🍜 داداشـــا رو مےبینے مـــا ڪه زمـــانــه بحـــرانم نمےبینمشون😁 مےگیم ڪجــان🤔 مےگـــن هیـــس وزیـــر الـــان ڪـــاره ضـــرورے داره😂😂 ایـــن بهتـــرین وزرا رو خـــدا براتــون حـــفظ ڪنـــه جنـــاب رئیــــس😁😁 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے فراڪسیونے میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
#همسفرانه شہــر را گشتم 🚶 ڪه مانند تــو را پیــدا ڪنم! 😌👌 هیچ ‌ڪس حتے شبیـہت نیست؛ 🙅 فــــوق‌ العاده‌اے... ❤️🍃 #بی_نظیر_من😉 🌻•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😴] 💤 [😎] خَـلـگـ🐰ـووووش خـوابیـد😍 مـثـلـِـ هـــمـیـــشــه😘😅 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ••✾...__😍__...✾•• استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوپنجاه °•○●﷽●○•° +دلم نمیخواد،معذب باشی _نه اشتباه برداشت کردی،معذ
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° دوباره به گوشیش نگاه کردم .تصویر زمینه گوشیش توجه ام و جلب کرده بود.برام سوال شد که چرا عکس رهبر و روی گوشیش گذاشته! با خودم گفتم بعد حتما دلیلش و ازش میپرسم زمان هرچقدر میگذشت من حس میکردم تازه گم شدم وپیداش کردم وچشمام از نگاه کردن بهش خسته نمیشد. نمیدونم چقدر گذشت. چند دقیقه بهش خیره بودم ،چند دقیقه قربون صدقه اش رفتم که صدای اذان گوشیش بلند شد. دلم میخواست خودم بیدارش کنم،اذان و قطع کردم و آروم صداش زدم : آقا محمد ده بار آروم صداش زدم. وقتی تکون نخورد،صدام و بالاتر بردم و گفتم :محمد جان دلم نمیومد اسمش و داد بزنم. هم دلم براش میسوخت هم خنده ام گرفته بود. _آقامحمد،بیدار نمیشی؟ اذان شد. نمازت قضا میشه ها. تا این جمله رو گفتم چشم هاش و باز کرد و چند بار پلک زد. از جام بلند نشدم،با لبخند بهش نگاه میکردم که با صدای گرفته گفت : نمیدونم چرا فکر کردم مادرم داره صدام میزنه. با حرفش لبخندم جمع شد. احساس شرمندگی میکردم. +راستی فاطمه خانوم برام دعا کردی؟ کوتاه جواب دادم:آره نمیدونستم دعاش چیه که انقدر روش تاکید میکنه.یه خداروشکر گفت و از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت. رفتم طرف شیر آب کنار کابینت و همونجا وضو گرفتم. چادر نمازم و از کیفم در آوردم. یه سجاده ی کوچیک هم با خودم داشتم . یک سجاده از زیر میزکوچیک تلویزیون برداشتم و برای محمد به جهت فلش قبله پهن کردم و منتظر شدم که بیاد. یک دقیقه بعد اومد بیرون. با دیدن دست و صورت خیسش گفتم : حوله دارین یا دستمال بدم بهتون؟ +خشک نمیکنم. با نگاه به سجاده پهن شده لبخندی زد و رفت طرف کیفش. عطرش و در اورد وبه مچ دست ها و زیرگلوش کشید.موها و محاسنش و شونه زد و برای بستن نماز ایستاد. زیر لب اذان میگفت . تا تکبیر و گفت و نماز و بست از جام بلند شدم و سجاده ام و پشتش پهن کردم. یاد وقت هایی افتادم که پشت سر بابا نماز میخوندم و بابت هر نماز برام جایزه میخرید. امشب قشنگ ترین ها برام اتفاق افتاده بود. این نماز صبح قشنگ ترین نماز صبحم بود. نماز که تموم شد سجده رفتم و خدا رو بابت همه ی اتفاق های قشنگ زندگیم شکر گفتم. سرم و که از سجده برداشتم محمد و دیدم که دوباره نماز میخوند. تسبیحات و گفتم و یه ایه الکرسی خوندم که نماز محمد تموم شد _اقا محمد،این دومیه چه نمازی بود؟ اومد عقب و کنارم نشست. بالبخند نگام کرد و گفت :نماز شکر چیزی نداشته ام در جوابش بگم. فقط لبخند زدم. دستم و روی دستش گذاشت. به ترتیب انگشتام و می گرفت از این حال خوبم بغض کرده بودم و سرم و پایین گرفتم همونطور که بهم خیره بود گفت :خداروشکر.. ذکرش که تموم شد گفت: شرمنده ام که بخاطرم بیدار موندی _باور کن خوابم نمیبرد. تازه خودمم باید نماز میخوندم +برو بخواب ،خسته شدی. صبحتم بخیر خندیدم و گفتم:صبح شماهم بخیر زیارت عاشورا میخوند. صدای آرومش به گوشم می رسید ____ صدای ریحانه کلافه ام کرده بود. هر چقدر صدای داداشش بهم آرامش داد صدای بلند خواهرش آرامشم و ازم گرفت. +اه فاطمه پاشو دیگه، خجالت نمیکشی تا الان خوابیدی؟ فاطمه خانوم ما منتظر شماییم. میخوایم بریم حرم. _اه ریحانه بزار بخوابم دیگه .بخدا تا ساعت پنج صبح بیدار بودم با دست زد روی صورتش و گفت :خاک به سرم ... قبل اینکه به جمله اش ادامه بده بالشت کنارم و براش پرت کردم و گفتم :واقعا خاک به سرت صدای خنده اش بلند شد کلافه سر جام نشستم . یهوانگار که چیزی یادم‌اومده باشه گفتم : راسی آقایون کجان ؟ ریحانه بلند تر از قبل خندید و گفت : قربون حیات برم خواهر. آقایون کجان،یا آقاتون کجان ؟ _ریحانه اذیت نکن، بابام اینا کجان؟ +محمد و بابات و نوید و روح الله و محسن صبح زود رفتن حرم. ما خانوم ها هم منتظریم عروس خانوم افتخار بده از خواب بیدار شه که بریم حرم. _ای وای چرا زودتر بیدارم‌نکردی؟ +خیلی پرویی ها! دوساعته بالای سرتم تازه بیدار شدی ،بعد میگی چرا زودتر بیدارم نکردی؟بدو آماده شو که آبرو برات نمود. _معلومه دیگه، یه خواهر شوهر مثل تو داشته باشم،آبرو برام بمونه عجیبه! +دلتم بخوادخواهر شوهر به این گلی! با اینکه از دست ریحانه به ستوه اومده بودم،ده دقیقه بعد لباسام و پوشیدم و رفتیم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوپنجاه_ویک °•○●﷽●○•° دوباره به گوشیش نگاه کردم .تصویر زمینه گوشیش
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° شب ها بخاطر امتحان هام تا صبح بیدار میموندم.پلک هام ازشدت خستگی سنگین بود ولی از شوق دیدن محمد خوابم نمیبرد...! تو این ده روزی که از برگشتمون از قم میگذشت، دو بار محمد اومد دنبالم و رفتیم بیرون،ولی زمانش خیلی کوتاه بود. چون هم من امتحان داشتم هم اون کار داشت.خیلی دلم براش تنگ شده بود.مامان واسه شام نوید و سارا و روح الله و ریحانه رو دعوت کرده بود.داداشِ محمدهم خونه مامان نرگس دعوت بود. قرار بود محمد زودتر بیاد.یه نگاه به ساعت انداختم ، دوازده ظهر رو نشون میداد؛ تا اومدن محمد دویا سه ساعتی وقت داشتم با خیال راحت لپ تابم و روی میزم گذاشتم و روی صندلی نشستم. هدفون رو بهش وصل کردم و یه آهنگ پخش کردم ومشغول کارام شدم.یخورده که گذشت گردنم درد گرفته بود.کلی کار برام مونده بود کلافه به تیشرت نازک و تنگی که وقت نداشتم عوضش کنم نگاه کردم. به کارم سرعت دادم.غرق کارام بودم و زیر لب غر میزدم .آرنجم رو به میزم تکیه دادم.رایحه خوشی فضای اتاقم رو پر کرد. نفس عمیق کشیدم وتوجه ای نکردم. یهو سرم سنگین شد. با ترس سرم و آوردم بالا که نگاهم به دو تا چشم مشکی که دنیام و رنگی کرده بود افتاد.محمدپشت سرم ایستاده بود و چونه اش رو روی موهام گذاشته بود.رایحه ی خوش هم بوی عطرش بود. از صندلی بلند شدم. هدفون رو ازگوشم برداشتم و با تعجب به ساعت نگاه کردم. چطور نفهمیدم ساعت دو شده؟ از حضورغیرمنتظرش جا خورده بودم. با خنده گفت: +سلام جوابش رو دادم که گفت: +چرا تعجب کردی؟نمیدونستی قراره بیام؟ خندیدم و گفتم: _آخه حواسم به ساعت نبود. +در زدم ها،شما نشنیدی! دیگه مادر اجازه ی ورود رو بهم داد،از طرف شما! _ببخشید.خوبی شما؟ +خداروشکر.حال شما چطوره؟ _با دیدن شما خیلی خوب. لبخند زد.توجه ام به دست هاش جلب شد که پشتش گذاشته بود. عجیب نگاه کردم که چند قدم بهم نزدیک شد.دست راستش رو جلو آورد. سه تا شاخه گل رز قرمز دستش بود که به شکل قشنگی کنار هم جمعشون کرده بودن و با نخ کنفی ساقه اش رو بسته بودن‌.با دیدن گل ها ذوق زده از دستش گرفتم. گفتم: _مناسبت خاصی داره؟ لبخند زد و گفت: + اره دیگه، بعد چند روز دیدم شما رو. نمیدونستم چجوری باید جواب محبتاش رو بدم .فقط تونستم با نگاهم ازش تشکر کنم. انقدر همه ی کاراش برام غیر منتظره بود که دو روز بعد یادم‌میافتاد که بایددر جوابشون چه واکنشی نشون میدادم.خواستم چیزی بگم که یک جعبه ی مستطیلی به رنگ مشکی که اکلیل های طلایی روش بودو وسطش یه پاپیون طلایی خوشگل داشت رو با دست دیگه اش جلوی صورتم گرفت.جعبه تقریبا بزرگ بود.گل رو روی میزم گذاشتم و جعبه رو از دستش گرفتم‌. خیلی برام عجیب بود .با خودم گفتم نکنه تاریخ تولدم و یادم رفته. همین سوال و پرسیدم: _آقا محمد تولدمه ؟ خندید و گفت: +نه،بازش کن با اینکه خیلی تعجب کرده بودم جعبه رو روی زمین گذاشتم و نشستم. آروم بازش کردم.با دیدن محتویات داخل جعبه تعجبم چندین برابر شده بود. سرم رو بالا گرفتم و نگاهش کردم. روی تخت نشست. _نه؟!مگه میشه؟! یعنی این ها رو شما خریدی؟ +با کمک ریحانه! من حتی اسمشون رو هم بلد نبودم. بلند خندیدم و یکی یکی لوازم آرایش رو از جعبه در آوردم.از همه چیز بهترینش رو گرفته بود. تا نگاهم به لاک ها افتاد صدام بلند شد _وای وای وای!اینارو! به وجد اومده بودم ولی نمیدونستم چی بگم و چجوری ابرازش کنم. میخواستم از ذوق جیغ بکشم. من انقدر به این چیزا علاقه داشتم که واسه یه لاک جدیدی که مامانم برام میخرید دو ساعت جیغ میزدم.حالا با دیدن این همه لوازم خوشگل و رنگی رنگی انقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم چیزی بگم.از همه عجیب تر این بودکه محمد برام خریده بود! کسی که فکرمیکردم با ازدواج باهاش دیگه رنگ اینجور چیزهارو نمیبینم یه ادکلن شیک داخل جعبه بود.درش اوردم و بوش کردم.دقیقا چیزی بود که من میخواستم و وقت نمیکردم برم بخرم.موبایل محمد زنگ خورد،از جاش بلند شد و رفت کنار پنجره و به بیرون پنجره زل زد.داشت صحبت میکرد.دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم. از جام بلند شدم وپشت سرش ایستادم. متوجه شد و به سمت من برگشت +باشه داداش،من فردا میام ازت میگیرم با تعجب نگام میکرد +من بعد باهات تماس میگیرم.فعلا یاعلی به هر جون کندنی بود زبون باز کردم و : من خیلی.... جمله ام و کامل نکرده بودم که در اتاق باز شد و مامان اومد داخل مامان: +فاطمه یه لحظه بیاپایین عزیزم یه ببخشید بچه ها گفت تا در اتاق بسته شد بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal