eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📷💣 📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋 جـــدی باشیــم💪💪 وابستگـــے سیاسے در زمــان #پهلوی به آمریڪا، انگــلیس، فرانسه، شوروی😱😱 •|📋|• @asheghaneh_halal 📸💣
|😍🍃| #همسفرانه تمـام "مـن" درڪَیـر دوست داشتـن "تـو" ست واین دلچسـب‌ترین دل‌مشغـولے دنیاست...!! #سجاد_بیرامی @asheghaneh_halal |😍🍃|
°🐝| #نےنے_شو |🐝° |😒| نِمیسالَم بَغَلِس تُنے |😕| لُپاسو مےکشین هَمَس |😍| من لو خواهَلَم غِیلَت دالَمااا استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
°🎯| #غربالگرے |🎯° #سیلے_ســـوم👋👋👋 یڪے از،موشڪهای خانواده #ڪروز موشڪ #قــادر است💪💪 ایــن موشڪ با بــرد 200 ڪلیومتر در ســال 1390 توسط نــیروی دریایے ارتش رونمــایے شد🇮🇷🇮🇷 ڪه ضــد ڪشتے است🇮🇷🇮🇷 #موشڪ🇮🇷🇮🇷 #چهل_سالگے🇮🇷🇮🇷 #مُشــت_بر_دهان_دشمن👊👊 فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇 📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد ♡﷽♡ مرض مثل بقیه بےخیال بودن! چون تو غرق تو باتلاق روز مرگے هات ش
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ [فصل نهم] [داناےڪل] ابوذر گوشے به دست از کلاس کلافه کننده مغناطیس بیرون مےآید... هرچه مهران را میگرفت جواب نمیداد! از بے فکری این پسر حرصش در آمده بود! امروز دومین روزے بود که بے دلیل غیبت میکرد... بالاخره گوشے را برداشت :هان چیه ابوذر؟ صداے خسته اش ابوذر را بیشتر نگران کرد: سلام پسره ے بے فکر تو کجایے دو روزه نه گوشے جواب میدے نه میاے دانشگاه؟ با صداے گرفته اش میگوید: حالم خوش نیست ابوذر... _چرا چت شده؟ _چیز مهمے نیست فقط حوصله دانشگاهو ندارم! _چرا چرند میگے؟ درست بگو ببینم چے شده؟ پوفے میکشد و با صداے تقریبا بلندے میگوید: اے بابا گیر دادیا ابوذر! من خوبم داداشم تو هم ول کن ابوذر اینبار عصبے صدایش را بالا تر میبرد و میگوید:چه خبرته؟ پاشو امروز بیا مغازه ببینمت! _ابوذر بیخیال _مرض ابوذر ساعت ۵ دم مغازه باشیا _اوووف باشه بابا ول کن نیستے که! لبخندے روے لبهاے ابوذر نقش میبندند و خداحافظے میکند.... کتابهایش را توے کیفش میگذراید و نگاهے به ساعتش میکند و به طرف کلاس استاد شهسوارے راه مے افتد! همیشه دلش برای این استاد میسوخت...خانم ۴۰ ساله اے که خیلی بیشتر از سنش نشان میداد! در واقع او زیر این همه فرمول له شده بود! سمیه و زهرا و پروانه مثل جاسوسان سازمانهاے امنیتے ابوذر را زیر نظر داشتند! یعنے صداے کمے بلند تر از معمول او آنان را متوجه او کرده بود و حالا داشتند سلول به سلول ابوذر بیچاره را آنالیز میکردند! سمیه با شیطنت به زهرا میگوید: زرے میگما از این صداے بلند معلومه عصبے بشه عصبے شده ها!! پروانه کمے پیاز داغش را زیاد میکند و میگوید: غلط نکنم دست به زنم داره! زهرا فقط به این مسخره بازے ها میخندند و بعد میگوید: مرد باید جذبه داشته باشه! سمیه و پروانه ایشے میگوند و بعد سمیه ادامه میدهد: راستے زهرا خودش تاحالا حرفے نزده؟ زهرا خیره به قد و قامت ابوذر که حالا دیگر خیلے دور شده بود میگوید: نه بابا! ایشون با حجب و حیا تر از این حرفاست پروانه چشم غره اے میرود و میگوید: خدایی شور حجب و حیا رو درآورده دیگه!!! یابا بد نیست آدم یکم آپ دیت باشه!!! ایشون دیگه رسما دارن سبک ملت زیسته در زمان قاجار زن میبرن!! زهرا در مقام دفاع در مے آید و میگوید: کار خوب ربطے به زمان و مکان نداره که! تازه بزار بیان خواستگارے حرف هم میزنیم! سمیه چشمکے میزند و میگوید:کلک تو هم بدت نمیادا! پروانه که گویے چیزے به یادش آمده بے هوا میپرسد: راستے زهرا چه خبر از ارسلان؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_ویک ♡﷽♡ [فصل نهم] [داناےڪل] ابوذر گوشے به دست از کلاس کلافه کننده
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ زهرا به یک باره لبخند از لبش میرود و میگوید:چه خبرے میخواد باشه؟ _دیگه حرفے نزدن؟ _چه حرفے میخوان بزنن؟ خواستگارے کردن جوابشون رو هم گرفتن! پروانه حسرت زده میگوید:ولے به نظر من خریت کردے! خدایے تو عقل دارے؟ ارسلان کجا ابوذر کجا؟ زهرا ترش میکند و میگوید: ارسلان ارسلانه ابوذر ابوذر!!! ترانه میفهمد تند رفته دستهایش را به حالت تسلیم بالا مے آورد و میگوید: خب بابا من تسلیم!! هنوز نه به دار نه به بار خانم اینقدر غیرت نشون میدن!! طرف شوهرت بشه میخواے چیکار کنے؟ زهرا میخندد و به آسمان نگاه میکند و میگوید: اونش دیگه به شما ربطے نداره! لحنش آنچنان خنده دار بود که قهقه سمیه و ترانه را بلند کرد!! زهرا سرخ شده از خنده به آن دو تذکرے داد و گفت: کوفت بے حیاها آبرومون رفت آروم تر بخندید! سمیه خنده اش را میخورد و میگوید: ولے من در عجبم زهرا!! خدایے چی باعث شد تو تا این حد عاشق ابوذر بشے؟ بدون کوچکترین حرف حاشیه اے و دور از ارتباطات معمول زهرا میزند روے شانه سمیه و میگوید: گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند!!! _____________________ ابوذر کتاب به دست وارد مغازه شد.شیوا سرگرم سرو کله زدن با یک مشترے دندان گرد بود و ابوذر نمیخواست مزاحم کارش شود به همین خاطر سلامے نکرد پشت پیشخوان رفت و با تلفن مغازه شماره مهران را گرفت. شیوا متوجه حضورش شد... بے اختیار قلبش گرفت و بے اختیار بغض کرد... هنوز هم با خودش کنار نیامده بود . و خوب میدانست که باید واقعیات را بپذیرد ...گفتنش راحت بود اما در عمل... مشترے را راه انداخت و به سمت ابوذر رفت: سلام آقاے سعیدے. ابوذر گوشی را گذاشت و محترمانه جوابش را داد: علیک سلام خانم مبارکے... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_ودو ♡﷽♡ زهرا به یک باره لبخند از لبش میرود و میگوید:چه خبرے میخوا
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ شیوا عاشق همین ابوذرانه رفتارهاے ابوذر بود!! همین فاکتور گیرے هاے استادانه و ریزش از کلمات! این که وقتے لزومے نبود حرفے نمیزد. سلام در جواب سلام و احترام در جواب احترام بےهیچ سوال اضافه اے! دلش میخواست بیشتر صداے باصلابت این مرد را بشنود! براے همین بےربط پرسید: میگم آقاے سعیدے بالاخره آیه تونست به فاکتور ها سر و سامون بده؟ ابوذر خیره به کتاب پیش رویش یاد آن شب جمع بندے حساب ها و سرکله زدن با آیه و کمیل افتاد و بے اختیار لبخندے روی لبهایش نقش بست و تنها گفت:بله خدا رو شکر! شیوا با حسرت نگاهش کرد... دلش میخواست آن دختر را ببیند! او که بود که ابوذر... آهے کشید و به زمین خیره شد ابوذر که گویے چیزی یادش آمده باشد پرسید: راستے خانم مبارکے حال مادرتون خوبه؟ مشکلے نیست ان شاءالله؟ شیوا میخواست بگوید او خوب است منم که خرابم!!! درد بے درمانے که هیچ دکترے دارویے برایش ندارد! اما تنها لبخند تصنعے روی لبهایش نقش بست و گفت: بله خوبه خدا رو شکر خدا آیه رو خیر بده دکترے که معرفے کرد کارش حرف نداشت ابوذر سری تکان داد و گفت: خب الحمدالله بازم اگه مشکلے بود حتما بگید شیوا با بغض آب دهانش را قورت داد و گفت: من که همیشه مزاحمم...چشم ابوذر خواست چیزے بگوید که در باز شد و مهران وارد مغازه شد! با تعجب به این چهره بے حال نگاهے انداخت از پشت پیشخوان بیرون آمد و گفت: سلام ... چطورے آقاے کم پیدا؟ مهران بےحال لبخندے زد و سلام کرد شیوا با کنجکاوے به ابوذر و مرد جوانے که هم دیگر را در آغوش گرفته بودند نگاه کرد... ابوذر، مهران را دعوت به نشستن کرد و شیوا با سر سلامےبه او کرد... مهران هم بے حوصله جوابش را داد... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •✿• به دور تــ℘ــو💚 مےگـــردمـ💫➙• •✿• تا زيباترينـ گرهـ دنيا👇 شڪـــل بگيـرد😉 ➙• •✿• ڪور شدنَش با آنهايے😎 ڪه چشمـ ديدن ندارند... 👊➙• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(291)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
..|🌤 #صبحونه بس ڪه خورشیـ☀️ـد بـه روے تو تبسـ😌ـم ڪرده دیدنت اول هرصبـ🍃ـح تمـاشـ😍ـا دارد.... #صبحتــون‌بہ‌عشق😉✋ @ASHEGHANEH_HALAL ..|🌤
°|🌹🍃🌹|° منـْ انقـد دوسِت دارمـ...♥️🍃 ڪھ اگھ تــُ ڪلاس 8 صبحــ⛅️ِ منــْ باشے... هیچوقتــ تاخیر❌نمیڪنم ^_^ 😍💕 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 🍃🌤 | @Asheghaneh_halal
🍃🌹 #مجردانه ازدواج در سن پایین باعث میشود توقعات طرفين اعم از دختر و پسر و خانواده ها از يڪديگر بسيار اندڪ شود زیرا غالبا توقعات بيجاے افراد، مانع ازدواج پایدار و عامل افزايش اختلافات است... #بدون‌هشتگ😐 پ.ن: بدون پ.ن @asheghaneh_halal 🍃🌹
°•| 🍹 |•° در یڪ خانـ🏡ـہ و خانواده چهـ4⃣ـار چیز باید باشد ... 💗..|محبــت 💗..|حرمــت 💗..|مشورت 💗..|مدیریت جایی ڪہ محبتــ هست؛ دو چیز وجود ندارد... 1⃣..|قدرت 2⃣..|دشمنــے لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 #چفیه تو نیامدے و من هنوز در باران صدا و سایـھ‌بان دود ایستـاده‌امـ با تنـــے از واریس و انتظـار با پیراهنـــے از جنس سلامـ دریغا تو را از خداحافظے آفریده‌اند چھ قدر دلم بھ تنگ آمده از دورے شما #شهدا ... #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌با‌ذڪر‌صلوات 🕊 @Asheghaneh_halal 🕊 🍃 🌷🍃
#ریحانه بگذار تمام دنیـ🌍ــا مسخره ات کنند بانو!😏 خودت را🙁 چـآدرتــ❤️ را... سیاه بودنش ⚫️را... چهره بدون آرایشت را...💄 می ارزد به یک لبخند رضایت😍 ❣مهدی فاطمه(عج)❣ #اَللّٰهُمَ_عَجِــلْ_فِي_فَرَجِ_مَوْلٰانٰا🌼🍃 🌸🍃🌸🍃🌸 @asheghaneh_halal 🌸🍃🌸🍃🌸
Shab1Fatemieh2-1393[07].mp3
3.72M
⚫️🏴 🏴 ☑️#ثمینه 🎶 °| دل میتپد این شب ها با یاد تو یا زهرا 💚🍃 °| با آیه تطهیر و با سورهٔ اعطینا 😍❣ °| شد نذر غم تو این اشڪ دمادم 😢💠 °| ریحانۂ حیدر مظلومۂ عالم 😓🏴🏴 #فاطمیه ◾️ #پیشنهاد_دانلود💯 #حاج_میثم_مطیعے🎤 🏴 @asheghaneh_halal ⚫️🏴
#شهید_زنده |سردار غیب‌پـرور| 🌸| هیچ مسئولے حق ندارد پیروزی‌هاے انقلاب را در ڪارنامه خود بنویسـد.. معیشت مردم خط مقدم ما است..👌 🍃| رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت:علے‌رغم همه دشمنی‌ها و مشڪلات داخلے ڪه ذائقه همه ما را تلخ ڪرد شاهد ۴۰ سالگے انقلاب هستیم؛ چون مردم یک حضور مومنانه پشت سر رهبرشان دارند و این یعنی اینکه هیچ مسئولے حق ندارد پیروزی‌های انقلاب اسلامے را در ڪارنامه خودش بنویسد.😊✋ #عمــارداره‌این‌خــاک😍❤️ °||🕊||° @asheghaneh_halal
▪️▫️ ▫️ || خدا زیاد ڪند اشڪِ چشم هاے مــ✋ــرا، چرا ڪه فاطمیّہ روضہ هایش طوفانیست... || ▫️ @asheghaneh_halal ▪️▫️
🌷🍃 🍃 #آقامونه 😎دشمن بداند هفت آسمـــان و اوج فلــــک را که رد کند 😌قدش نمی رسد که، سیدعلی خامنه‌ای را رصد کند 🍃 @asheghaneh_halal 🌷🍃
💍🍃•°• #همسفرانه به جنابِ عشق گفتم : تو بیا دواے ما باش ||•• 🙈 ڪه به پاسخم بگفتا : تو بمان و مبتلا باش ||••😒 #بیشین‌سرجات🔨😐 @asheghaneh_halal 💍🍃•°•
°🐝| #نےنے_شو |🐝° خواستم بِدَم بِدونین [😌] خواهَلِ خوسمِلم [😇] ، دَلبــــ💗 منہ [😍] عِسقِ منہ [☺️] استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وسه ♡﷽♡ شیوا عاشق همین ابوذرانه رفتارهاے ابوذر بود!! همین فاکتور
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ ابوذر خواست دو فنجان چاے براے خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به زیر به زمین خیره شده به سمتش رفت و گفت: خانم مبارکے شما دیگه میتونید برید من هستم شیوا سرش را بلند کرد و لحظه اے در چشمهاے ابوذر خیره شد و گفت: چشم... ابوذر چاے میریخت و مهران خیره به حرکات دختر ریزنقش بود که داشت وسایلش را جمع میکرد... عادت مزخرفش بود!آنالیز کردن دخترانے که میدید... تیپ ساده و بے آرایش و تقریبا محجبه اے داشت... مهران به خنده افتاد... اصلا هرکه به ابوذر ربط داشت همان تِم ابوذرے را داشت! دخترک به آرامے خداحافظے کرد و رفت ... و ابوذر چایے به دست روبه رویش نشست و با اخم گفت: مهران جان یکم آدمیت بد نیست!! زشته اینجورے خیره مردم میشے! برا شخصیت خودت میگم! مهران برو بابایے میگوید و چایش را بر میدارد.... ابوذر سرے به تاسف تکان میدهد و میگوید: خب بگو ببینم چے باعث شده که به این حال و روز بیوفتے؟ درس و دانشگاهم که تعطیل مهران تکیه میدهد به صندلے و بعدش میگوید: گور باباے دانشگاه ابوذر میخندد و میگوید: تبارک الله به این ادب مهران بے مقدمه میگوید:خسته شدم ابوذر!! ابوذر ابرویش را بالا مےاندازد و میگوید: خسته ؟از چے؟ بے حوصله تر از قبل میگوید: از همه چیز!! پرے شب با نسیم بهم زدم!! میدونے ابوذر همشون عین همن! من نمیفهمم این زندگے چیش جذابه که اینقدر آدمها عاشقشن!! وقتے همه چیز شبیه همه!! نمونش همین نسیم! هیچ فرقے با بقیه نداشت جز شکل و قیافه اش! بقیه چیزهاے زندگے هم همینطوره !! ولش کن اصلا اعصاب ندارم! ابوذر اخمهاش را در هم کرد و گفت: اولا خجالت بکش اینقدر راحت در مورد کارهات صحبت نکن دوما تقصیر خودته عزیزم!!! تقصیر خودت! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وچهار ♡﷽♡ ابوذر خواست دو فنجان چاے براے خودش و مهران بریزد شیوا ر
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر نرو که حوصله اینو دیگه ندارم!!! حکمت خدا رو برم میون این همه آدم رفیقم که نصیب ما کرد آخوندشو کرد! ابوذر بے آنکه بخندد خیره به مهران گفت: خود دانے مهران! واسه خاطر خودت میگم یه تغییرے تو زندگیت بده پوزخندے زد و گفت: میخواے برم امام زاده صالح بست نشینے؟ جدی تر از قبل گفت: اگه فکر میکنے حالتو خوب میکنه حتما انجام بده! مهران دیگر هیچ چیز نگفت... درک حالش خیلے سخت بود ! احساس میکرد هیچ کس او را نمیهمد! چیزے که ابوذر گفت واقعا او را به فکر فرو برد: وقتے بهت میگفتم آدم تشنه بیشتر از آب خوردن لذت میبره فکر این روزها رو میکردم!!! لذت طلب نبودے مهران!!! لذت طلب باش! او فکر میکرد ابوذر هیچگاه از جوانے اش بهره نبرده و امروز همان ابوذر به او میگفت لذت طلب نبوده!! قاعده عجیبے بود... و روزگار عجیب ترے ...امروز را باید در تاریخ ثبت میکردند!طلبه اے به دوستش توصیه کرد تا لذت طلب باشد...!!! قاعده عجیبے بود و روزگارے عجیب تر... _____________________ عقیله بے حوصله داشت لوبیاهاے لوبیا پلو را ریز میکرد و آیه با اشک ناےی از بوے پیاز، پیازها را هم میزد و با خنده به عقیله و کلافگے اش میخندید آخر سر عقیله طاقت نیاورد و عصبے گفت: دقیقا چرا تا این اندازه نیشت بازه؟ آیه به زور خنده اش را فرو خورد و گفت: خب حالا چرا اینقدر عصبانے هستے؟ آخرین دانه لوبیا را ریز کرد و و از جایش بلند شد تا آنها را بشوید و در همان حال گفت: چون مثل تو بے غیرت و بے بخار نیستم! فرداشب خواستگارے برادر زاده ام هست و من نگرانم! آیه که داشت خودش را کنترل میکرد تا دوباره قهقه اش بلند نشود گفت: اووووو چه خبرتونه بابا! من که گفتم دختره از خداشه!! فوق فوقش نشه دیگه!!! قحطے که نیومده! چیزے که زیاده دختر دم بخت! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وپنج ♡﷽♡ مهران چشمهایش را میبندد و میگوید: تو رو خدا بالتے منبر ن
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانه تان نکنید کسے نمیگه شیخ شهر الله! آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدرے که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میرے بیرون یا بزنم؟ آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صداے مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید: _سلام آیه جان _سلام شاه دوماد کجایے؟ _حوزه ام تازه کلاسم تموم شده کارے داشتے؟ _میخواستم بگم شام بیا اینجا _چه خبره؟ از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخواے باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم! ابوذر بے اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده! _قابل شوما رو نداره اخوے! _باشه افتخار میدم بهت و میام _کیمل رو هم بردار بیار _اونو دیگه براے چے؟ آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید:خجالت بکش! ورش دار بیار داداشمو ببینم! با فشردن دکمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن... ابوذر پر رویے نثارش میکند و خداحافظے میکند! کتاب اصول فقه را توے کیفش میگذارد در میانه حیاط صداے قاسم را میشنود: _مسترسعیدے بے دقه صبراله! با خنده برمیگردد سمت صدایے که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود! همه طلبه هاے حاج رضا علے معتقد بودند منبرے تاثیر گذار و تو دل برویے میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش! کنار ابوذر مے ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجے قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدے به من!؟ ابوذر جزوه را از توے کیفش در مے آورد و با احترام تقدیمش میکنید قاسم تشکرے میکند و میگوید:راستے سید کے میخواے برے خواستگارے؟ ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه ؟ _بابا سید یعنے آقا شما هم آقاے مایے دیگه! ابوذر سرے تکان میدهد و میگوید: از دست تو... فردا شب ان شاءالله.. قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتے شاه داماد هاے اسلام صلوات! اهالے حوزه که به این کارهاے قاسم عادت داشتند با خنده صلواتے میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودے یه شام عروسے مشتے بیوفتیم صلوات دوم رو جلےتر ختم کن! ختم کن اخوے لال از دنیا نرے! و اینبار صداے صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتے برامون قاسم قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزے مومن! آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید! نه ما اعذب هاے بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پاے دیگه مون تو بهشت! دیگر تمام همکلاسے ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهاے قاسم میخندیدند! ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنے ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 \°اشتیاقے ، ڪه بـه /°دیــدار تــو دارد دل من •{💚}• \° دل مـن دانــد /° ومـن دانـم و دل دانــدو من •{🖐}• \° خاڪ مــن ، /°گِل شود وگُل شڪفد ازگِل من•{😍}• \° تـا ابــد ،مهــر /°تــوبیـرون نـرود،از دل مــن •{😌}• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(292)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
#صبحونه در ظُلمـت شبـ✨ طلوع ناهید تویے بر مشـرق جانمـ جلوه خورشـ☀️ـید تویے لبخندِ تو مےزداید از دلـ💗ـم غم را در مقدم صبح نور امید تویے... #صبحتون‌نورانے☺️👌 |•🍃•| @asheghaneh_halal