eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜 ✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے 🌹 -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟! -چرا که یاد نمیدم گلم با افتخار آجی جون.😊 سمانه هم همه چیزو با دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید😈 شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطر اون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم نمیدونم☹️ اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقاسید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد😢 بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس📱 اومد و بعد خوندنش گفت: -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه -چرا؟! نشستیم دیگه حالا -زهرا پیام داد که آقاسید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه😎 -سمانه؟! -جانم؟؟ -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟ متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که آقاسید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره🚌 -اوهوم...باشه جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم📱 ور میرفتم که مینا بهم زنگ. -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟! -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه😠 -پی ام دادم ولی جواب ندادی -حوصله چک کردن ندارم -چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟! -سلامتی...آدمن دیگه ولی همه بسیجین😒 -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن😆 -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم - بی مزه حالا چه خبراخوش میگذره - بد نیست جای شما خالی - راستی ریحانه - چی؟! - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون - کدوم؟! - احسان دیگه.باباش کارخونه داره🏣 ادامه دارد...🍃 💟 @asheghaneh_halal 💜⚜💚⚜💜⚜💚⚜💜
🍃🌙🍃 🌙🍃 🍃 ‌ : [دعاے ابوحمزه ثمالے] : اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ الْأَحْيَاءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتِ وَ تَابِعْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ بِالْخَیْراتِ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِحَیِّنا وَمَیِّتِنا وَشاهِدِنا وَغآئِبِنا ذَکَرِنا وَاُنْثانا در نیکیها خدایا بیامرز زنده ما و مرده ما و حاضر ما و غائب ما، مرد ما و زن ما را؛ 🍃✨ صَغیرِنا وَکَبیرِنا حُرِّنا وَمَمْلوُکِنا کَذَبَ الْعادِلوُنَ بِاللّهِ وَضَلّوُا ضَلالاً کوچک ما و بزرگ ما را، آزاد ما و برده ما را، دروغ گفتند برگشتگان از خدا و گمراه شدند گمراهى 🍃🌙 بَعیداً وَخَسِروُا خُسْراناً مُبیناً اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ دورى و زیان کردند زیان آشکارى خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد 🍃✨ وَاخْتِمْ لى بِخَیْرٍ وَاکْفِنى ما اَهَمَّنى مِنْ اَمْرِ دُنْیاىَ وَآخِرَتى و کارم را ختم به خیر کن و کفایت کن آنچه اندیشه ام را به خود مشغول کرده از کار دنیا و آخرتم 🍃🌙 وَلاتُسَلِّطْ عَلَىَّ مَنْ لا یَرْحَمُنى وَاجْعَلْ عَلَىَّ مِنْکَ واقِیَهً باقِیَهً وَلا و مسلط مکن بر من کسى را که به من رحم نکند و بنه بر من از نزد خود نگهبانى همیشگى و 🍃✨ تَسْلُبْنى صالِحَ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ وَارْزُقْنى مِنْ فَضْلِکَ رِزْقاً واسِعاً از من نعمتهاى شایسته خود را که به من داده اى سلب مفرما و از فضل خویش روزى فراخ 🍃🌙 حَلالاً طَیِّباً اَللّهُمَّ احْرُسْنى بِحَراسَتِکَ وَاحْفَظْنى بِحِفْظِکَ وَاکْلاَْنى و حلال و پاکى براى من روزى گردان خدایا به نگهبانى خود مرا نگهبانى فرما و به حفظ خود حفظم کن و در حمایت خود 🍃✨ بِکِلائَتِکَ وَارْزُقْنى حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ فى عامِنا هذا وَفى کُلِّ عامٍ نگاهداریم کن و روزى من کن حج خانه محترمت را در این سال و در هر سال 🍃🌙 وَزِیارَهَ قَبْرِ نَبِیِّکَ وَالاْئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ وَلا تُخْلِنى یا رَبَّ مِنْ و زیارت قبر پیغمبرت و قبور ائمه علیهم السلام را و محرومم مکن پروردگارا از 🍃✨ تِلْکَ الْمَشاهِدِ الشَّریفَهِ وَالْمَواقِفِ الْکَریمَهِ اَللّهُمَّ تُبْ عَلَىَّ حَتّى زیارت این مشاهد شریفه و زیارتگاههاى گرامى خدایا توبه ام ده تا 🍃🌙 [لا اَعْصِیَکَ ....] لا اَعْصِیَکَ وَاَلْهِمْنِى الْخَیْرَ وَالْعَمَلَ بِهِ وَخَشْیَتَکَ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ ما نافرمانیت نکنم و به دلم انداز کار نیک را و عمل بدان و ترست را در شب و روز تا هنگامى که {•🌼•} @asheghaneh_halal 🍃 🌙🍃 🍃🌙🍃
🌈🍃 🍃 ✍بســم الله محبـوب ترین جملہ نزد زنان ★دوستـت دارم ★است نزد مردان چہ؟ محبوب ترین جملہ براے ایشان چیست؟ نزد مردان،معادل دوستت دارم چیست؟ آیا سخنے جاندار و جملہ اے ڪلیدے👌وجود دارد ڪہ باترے جان ایشان را شارژ ڪند و آنان را اوج دهد ✳️پاسخ مرد اقتدار طلب است عاشــ💓ــق پیشہ است پناهگاہ زن است با عنایت بہ ساختار روانے ،شخصیتے،و حتے جسمانے مرد بایـــ✔️ـد زنان این جملہ را بگویند : بہ تو افتخــ😌ــار میڪنم این جملہ همان اندازہ بہ مردان انرژے میدهد ڪہ جملہ دوستـ💕ــت دارم بہ زنان نیرو مے بخشد حواستون به انرژی مثبــ➕ــتای زندگیتون باشه❣ 📚 8⃣ {💍} @asheghaneh_halal 🍃 🌈🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هفتم مامان گفت مرتب بیا در را بست و رفت.لبخند از روی لبان شروین محو شد.
🍃🍒 💚 .بعد دستی به شانه شوهر خاله زد و گفت: -مگه نه حمید؟ و با هم خندیدند. شروین حواسش به نیلوفر بود. لبخند گوشه لبش او را آزار می داد. خاله اش دست پیش گرفت: -اول باید از شروین بپرسید. اگر مثل دائی هاش باشه که حالا حالاها باید مجرد بمونه شروین خنده تمسخر آمیزی کرد و بلند گفت: -من اصلاً از این کارا خوشم نمیاد، شاید هیچ وقت ازدواج نکنم پدر گفت: -ما هم از این حرفها زیاد می زدیم ولی وقتی چشم باز کردیم دیدم ازدواج که کردیم هیچ، بچه هم داریم شروین که مصمم بود لبخند را از لب نیلوفر پاک کند گفت: -البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پیدا نکردم به نظرش این حرف ارزش چشم غره مادرش را داشت. شوهر خاله خندید: -مهران؟ پسرت هم مثل خودت کله شق و یه دنده است مادرش سعی کرد عصبانیتش از دست شروین را مخفی کند، چشم غره ای به شروین کرد و با لبخندی ساختگی رو به بقیه گفت: -شروین از این شوخی ها زیاد می کنه من بهش گفتم شوخی بی مزه ایه ولی خب جوونها اونطور که باید به حرف ما گوش نمی کنن خدا خدا می کرد که این بحث مضحک تمام شود. خوش بختانه زنگ موبایل آقا حمید به دادش رسید. چون وقتی شوهر خاله اش مشغول حرف زدن شد همه چیز به حالت عادی برگشت. پدرش مشغول پوست گرفتن سیبش شد و جواب سوال های شراره را می داد که روی پایش نشسته بود و مادر و خاله اش هم راجع به مدل لباس هایی که تازه دیده بودند حرف می زدند و همانطور که شروین می خواست دیگر از آن لبخند روی لب نیلوفر خبری نبود. آرام از اتاق بیرون خزید. توی حیاط روی پله های ایوان نشست و سرش را میان دستهایش گرفت. مدتی گذشت. صدای باز شدن در آمد و بعدش صدای تق تق کفش. این صدا را خوب می شناخت. - شروین؟ شام حاضره سر تکان داد. - باشه. الان میام نیلوفر مدتی به شروین خیره شد بعد آن طرف پله ها نشست. -تو حالت خوبه؟ - آره -اما من فکر می کنم یه طوریت شده. مثل قبل نیستی. میدونی چند وقته بیرون نرفتیم؟ سرو سنگین شدی -اشکالی داره؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒