eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
YEKNET.IR - shoor - hafteghi 17 aban 1401 - biokafi.mp3
2.58M
↓🎧↓ •| |• . . نزن ڪه مادرم جوونه نامرد نزن ڪه بیگناهه نزن عزادار باباشه نزن مادر من پا به ماهه 🎙 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
20.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• . . غُسلش داد ڪفنش کرد، آنگـاه نشست و تنها برایش گـریه ڪرد... بعدآرام درون ڪفن گفت : زهـــــرا ... منم علے😭💔 . . •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . -ولي‌اونجايي‌که‌مولانامیگھ . . توتمناي‌من‌ویارِ‌من‌وجانِ‌مني‌ . . پس‌بمان‌تاکه‌نمانم‌به‌تمناي‌کسي💙' -حضرتِ‌یار:) . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هشتم] گوشیم را در دست گرفتم ، تصویر زمینه
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] گوشی را روی پاتختی گذاشتم و روی تخت ولو شدم اگر این ماجرا به خیر میشد! اگر از عقلم می پرسیدم ، می گفت : حماقت میکنی ریحانه ! اما دلم را اگر باز خواست می کردم،اول ناز می کرد شکسته بودش خب!نازش را که خریدار بودم،سر می زد به آن کنج مخصوص دل ! مکث می کرد و شاید بعد می گفت : اعتماد کن ! دل بود ! عاشق بود !اما من راهی را میان این دو انتخاب کرده بودم ! تصمیمی بین عقل و احساس! البته اگر شرط هایم را قبول می کرد ، می خواستم نه سیخ بسوزد ، نه کباب، باید آشپز قهاری باشم ! به سقف که خیره شدم ، خاطرات جان گرفتند مقابل دیدگانم ! این موقع ها ، عادتی که داشتم این بود که سراغ آن خاطرات خوب ها بروم ! هر چند آن تهش تلخی شان آوار میشد سرم و جانم را می گرفت ! پس ادامه ندادمشان ،جزوه ها را مقابلم ردیف کردم و سعی کردم خط های جزوه و کتاب را بخوانم ، نه چشمان او را.. ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ یک هفته را با دلی نا آرام سپری کردم،سارا هی میپرسید: چرا پریشانی ؟! وقتش نبود چیزی بگویم برایش ! سر میز شام بودم که موعدش رسید. _ ریحانه جان ! با صدای مادرم شوکه سر بلند کردم : بله با لبخندی نگاهم کرد : سعید رحمانی می شناسی تو ؟! آب دهانم را قورت دادم : چطور مامان؟! یکی از همکلاسی های دانشگاهه ! _ مادرشون زنگ زده بود واسه خواستگاری ، گفتم باید از تو بپرسم،بگم بیان؟! نفسم را بیرون دادم ، نباید هول می کردم ، اگر سریع جواب مثبت می دادم مادرم شک می کرد: نمیدونم هر چی صلاح میدونید پدرم گفت : اگه خودت راضی هستی ، بیان برای یه جلسه آشنایی ! مادرم قاشق را برداشت : اره ریحانه ؟! سعی کردم کمی سرخ و سفید شوم ، تهی بودم انگار ! تهی از هر حسی ! : اوووم،بیان فعلا ببینیم چی میشه ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_نهم ] گوشی را روی پاتختی گذاشتم و روی تخت
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من هم حرف هایم را آماده کرده بودم،صد بار مرورشان کرده بودم،فقط کاش دیدمش ، فراموشی نگیرم، ذوق نداشتم اما دلشوره چرا! پدرم تحقیقات جزئی کرده بود،می گفت : خانواده با اصالتی هستن ! دلم می خواست پوزخند بزنم و بگویم: از وجنات شازده پسرشان عیان است اصالتشان! معلق بودم انگار، میان اینکه باید دوستش داشته باشم یا نه ! بعد به خودم تشر می زدم که به فکر تصمیمت باش ! مانتوی بلند یشمی رنگی به احترام پدر پوشیدم ، شال سفیدی را هم سرم کردم ، مقابل آینه قدی اتاق چرخ زدم، مدل مانتو را دوست داشتم ! با ناخن های تقریبا بلندم ور می رفتم ! کاش میشد مانند کودکی خردسال جویدشان! با صدای زنگ در از جایم پریدم : آروم باش! اصلا آدم مهمی وجود نداره اون بیرون ! با آرامش ظاهری راهی پذیرایی شدم ، با مادر و پدرش سلام و احوال پرسی کردم،از نگاه خودش شرارت می بارید! انگار داشت با چشمانش فریاد می زد : دیدی من بردم ؟! بعد صحبت های معمولی ، راهی اتاق شدیم برای آشنایی! روبروی هم که قرار گرفتیم ، جان کندم تا عادی باشم ! دکور اتاقم را از نظر گذراند: جای دنجی داری ! _ ممنون! مقابل کتابخانه ام ایستاد : چقدر کتاب ! نهج البلاغه هم میخونی تو مگه ؟! از حرفش حرصم گرفت ولی خودم را آرام کردم،نباید ریسک می کردم ! _ خوب من اینجام تا شرط های سرکار خانوم رو بشنوم ! نگاهم بند عکس کودکی جا خوش کرده کنار آینه ام شد ،با یاد آن روز ها لبخند روی لب نشاندم! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 6 ): ▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه حقوق بشری و تشکیل
سلام سلام ضمن خداقوت به عاشقای مٌخلصمون تو این چالشِ بصیرتی‌مون ، خودتون رو دخیل و سهیم بدونید و شرکت کنین☺️❤️ امشب حوالی ساعت ۲۲ نتیجه‌ی چالشمون مشخص میشه☺️🤝 خیلی جذابه که خودتو محک بزنی!😎 راستی! اینجا هم میتونید بگید: تا اینجا پیامتون کار بشه😍👏 بفرمایید ۲۴ ساعته درخدمتیم:👇 @Daricheh_khadem یاعلے☺️💚
「💚」◦ ◦「 🕗」 عزیزِدلم؛ چقدر ازت دورم و چقدر به من نزدیکی. ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
🧐🍃 | ✌️ دمتوووون گررم😍👏 همینجوری پیش برید این هفته هم رکورد میزنیم😌✌️ ❓( | شماره 6 ): ▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت یاب علیه ایران را چه می‌دانید!؟ 🌐 https://EitaaBot.ir/poll/e3tp?eitaafly 👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️) پ.ن: شرکت کنید و به آیدی زیر " من شرکت کردم✌️" رو بفرستید👇 @Daricheh_khadeM | Eitaa.com/Asheghaneh_Halal | 🧐🍃
«🍼» « 👼🏻» . املوز بَهدَز مَخَتها دَفتم سَلبَختِ😜• دَنژه مادی‌جون.📦• این تمفایی •|👡 |•همویی هست. مامایی تُتَش خوده.😱• خیلییی تیژای دَژابییییی داش😍• دلتون آب😉• 🏷● ↓ 🍃مَخَتها: مدتها 🍃سَلبَختِ: سروقت 🍃دَنژه : گنجه 🍃مادی‌جون : مادرجون 🍃تُتَش: کتک ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• 🧐 •] . . ♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 6) 👥 تعداد افراد مشارکت‌کننده: 63 نفر 👁‍🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 5.1k 🔹 سوال : ▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت یاب علیه ایران را چه می‌دانید!؟ 📌 گزینه با بیشترین تعداد رأی: ✔️ تقویت فشارهای ترکیبی با اهداف سیاسی علیه ایران 🌀 مشاهده نظرپرسے(شماره6) 🌀 تحلیل نتیجه نظرپرسے(شماره6) . . 📱 📆 📝 ✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے مطالبه به روش پرسش‌گری😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . [🌍] دنیا همه شعر است به چشمم، اما [😇] شعری که تکان داد مرا چشم تو بود 😚👀 . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗