eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
-◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . . تمامِ آن چيزي که درباره‌ي تو در سرم هست ده‌ها کتاب مي‌شود اما تمام چيزي که در دلم  هست فقط دو کلمه است: دوستت دارم⁦⁠♡⁩ . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪 |' .| . ﮼𖡼 جز نقش تو🌱 در نظر نیامد ما را✋ ﮼𖡼 جز کوی تو🥰 رهگذر نیامد ما را🚶 /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1799» . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 𓆩🌸𓆪
∫°🌸.∫ ∫° .∫ خدایا🤲🏻🥰 نفـ🌬ـس ڪشیدنم همراه با عطـ🌸ـر حضور ناب توستـ🙂 و آغاز روزم🌤 توڪل به نام توست💚 💖🍃 صبحتون به زیبایی گلدونای گل شمعدونی😍🪴 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌸.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 🦋 پيامبر مهربانے صلى الله عليه و آله و سلم: ☁️ الظَّفَرُ بِالجَزمِ و الحَزمِ پيروزے ، در گرو ارادهٔ قاطع و دورانديشے است 🔍 ✍🏻 ميزان الحكمه - جلد ۶ ، صفحهٔ ۵۲۶ 📚 . . ≈|💓|≈ جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . ○🫀🔒○ بسـتھ است قلب من بھ همھ ○🙃🤍○ قابلش بدان ... ○🤏🏻👀○ هر چند ڪوچڪ است ○☝️🏻😌○ ولے منحصر بھ توست . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 👟| برای خرید بچه‌ها را بیرون برد، تا برایشان کفش بخرد. فروشنده کفش اسپرتی آورد که رویه‌ی کفش با حروف انگلیسی نقاشی شده بود. 😌| با تعاریفی که فروشنده کرد، گفتم: مهدی اینها کفش‌های خوبی هستند، جنس خوبی هم دارند... گفت: «نه روی این کفش‌ها انگلیسی نوشته شده». 😃| گفتم: «خب انگلیسی نوشته شده باشد، ایرانی هستند خارجی که نیستند، گفت: «نه خانم جان! تبلیغ بیگانه است، نباید اینجور کفشی برای بچه‌ها خرید کفش اسپرتی خرید که نشانه‌ای از فرهنگ بیگانه نداشته باشد.» ☺️| بعد از دید و بازدید دوستانش فهمیدم عید آن سال هم به رسم سال پیش به کارکنان سپاه یک سکه تمام بهار آزادی عیدی داده‌اند. 🤔| پرسیدم: «مهدی امسال عیدی سکه دادند»؟ گفت: آره. گفتم: خانم‌ها می‌گویند دو سه سالی هست که سکه عیدی می‌دهند.» گفت: «آره» 😬| گفتم:کو؟ گفت: دادم برای جبهه‌های جنگ. گفتم: حداقل به ما هم نشون می‌دادی، ما هم قیافه‌ی سکه را ببینیم، بعد به جبهه اهدا می‌کردی. گفت: «نه خانم جان! برق سکه‌ی دنیا فريبت میده، ممکنه دست و دلت بلرزه، نتوانی دل بکنی، نبینی بهتره.» 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ 🎯 دانش‌آموز ۱۷ ساله طراح پرچم آمریکا 🤓رابرت هِفت نام یک دانش‌آموز ۱۷ ساله است که در سال ۱۹۵۸ پرچم فعلی آمریکا را طراحی کرده است. 📌جالب است بدانید که او این پرچم را به عنوان یک فعالیت کلاسی طراحی کرد و بابت آن از معلم خود نمره پایینی دریافت نمود. پس از اینکه طرح پرچم را به کاخ سفید فرستاد، از بین بیش از ۱۵۰۰ طرح، پرچم او به عنوان پرچم رسمی آمریکا تایید شد. معلم او پس از این اتفاق نمره‌اش را به ۲۰ تغییر داد! چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . .🌸✨خوشرویی با اهالی منزل 🖊حاج اسماعیل دولابی: •● وقتی می‌خواهی از منزل خارج شوی، اهل خانه را خشنود کن و بیرون بیا. وقتی هم خواستی وارد خانه شوی، بیرون در استغفار کن صلوات بفرست هر ناراحتی داری بیرون بگذار و با روی خوش داخل شو...ツ . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌بابام موقع عقدش با مادرم اسم کوچه مادرم اینا رو بلد نبود سر کوچشون یه کوپه خاک بود همون نشون کرده بود😅😅 یبار که میره دیدن مادرم(یه شهر دیگه بودن) از شانسش شهرداری خاکها رو جمع کرده بود 😐 اونم تا نزدیک کوچه میاد ده بار بالا پایین میکنه از هر کی میرسه میپرسه شما اینجا یه کوپه خاک ندیدین😂😂 از اونورم مادرم اینا منتظرش بودن و نگران شده بودن... خلاصه یکی ازش میپرسه خونه کیو میخوای میگه فلانی که معلمه 😢 بش میگن اوناها پشت سرته😐😐 ''📩'' [ 633 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5945176284689600208.mp3
5.75M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . . ‌خدا با ما است و نيازمند ديگرى نيستيم! حق با ما است و باكى نيست كه كسى از ما روى بگرداند. -امام‌‌زمان(عج) [الغيبة،طوسى] . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]• •[ 🎈]• مامدام‌یادمون‌میره همین‌که‌هرروزاسم‌حسین‌رو زبونمونه این‌یعنی:حسین‌فراموشمون‌نکرده:) . . 🌱 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_سی‌وچهار کتایون با قاشق اول گفت: نه خوبه فکر نمیکردم انق
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . من هم لپ تاپم رو بیرون آوردم و روی مبل تک نفره زیر کانتر کار ترجمه جدیدم رو شروع کردم ولی چیزی نگذشت که در اتاق من باز شد و توی اون تاریکی و چشمی که از نور لپ تاپ خسته شده بود به سختی کتایون رو دیدم... آهسته اومد و روبروم نشست همونطور که متنم رو تایپ میکردم متعجب گفتم: تو چرا بیداری نتونستی بخوابی؟ خودش رو روی مبل جلو کشید و نفس عمیقی کشید: نه... _چرا؟ دیشب که راحت خوابیدی بجای جواب دادن به سوالم پرسید: تو چیزی میدونی؟ _درباره ی؟... _مادرم چشمم رو از صفحه لپ تاپ گرفتم و به صورت بی قرارش دادم: از کجا باید بدونم؟ _یعنی ژانت بهت چیزی نگفته؟ _ژانت حرف یومیه شم با سلام و صلوات با من میزنه بیاد داستان زندگی تو رو برام تعریف کنه؟ _پس چیزی نمیدونی؟ نگاهم رو برگردوندم به صفحه لپ تاپ: نه... اگه واسه همین خواب نما شدی پاشو برو بگیر بخواب... به کارم مشغول شدم ولی کتایون از جاش تکون نخورد یکم که گذشت بدون اینکه نگاهم رو از صفحه بگیرم گفتم: خب بگو... از فکر بیرون اومد و گیج گفت: چی؟ _مگه نیومدی اینجا که یه چیزی بگی؟ چرا وقت تلف میکنی خب بگو... دوباره نفس عمیقی کشید و به لپ تاپ اشاره کرد: اینو ببند بزار کنار تا بگم... لپ تاپ رو بستم و نگاهم رو دادم بهش: _بگو نفس عمیقی کشید: _من به کمکت احتیاج دارم! روی اجزای صورتش دقیق شدم مضطرب و هیجان زده بود: _چه کمکی؟! _خب... من... از وقتی یادم میاد خونه ما همیشه شلوغ و پر جمعیت بوده پر از خدم و حشم و راننده و سرایدار و... اما یه نفر هیچ وقت پیداش نبود هر وقت هم سراغش رو گرفتم گفتن رفته هیچ وقت هم نگفتن چرا پدرم رو خیلی نمی دیدم یا درگیر کار بود یا با رفیقاش زیر دست این پرستار و اون پرستار بزرگ شدم تو این سالها به تنهایی عادت کردم و دیگه مثل بچگیا دنبال یه مامان که بغلم کنه و برام قصه بگه نمیگردم ولی یه چرا بیخ گلوم مونده! که راحتم نمیزاره اینکه چرا رفت؟ چرا اصلا به من فکر نکرد؟ _خب از پدرت بپرس _پرسیدم یه بار تو 13 سالگی جوابی نداد یه بارم دو سال پیش... که همه چیزو برام گفت نمیدونم میدونی یا نه پدر من الان 70 سالشه قبل از مهاجرت زن داشته سال 57 که از ایران میاد اینجا زنش حاضر نمیشه باهاش مهاجرت کنه و غیابی طلاق میگیره تقریبا ده سال بعد اینجا عاشق یه دختر دانشجوی ایرانی میشه همون... مادر من... ازدواج میکنن اونموقع پدر من 40 سالش بوده و مادرم 22 سال... سال دوم ازدواجشون من به دنیا میام و بعدش مامانم پنهونی از بابام برمیگرده ایران و غیابی طلاق میگیره بدون اینکه حتی به من فکر کنه _خب چرا قطعا نمیتونه بی علت باشه _نمیدونم بابام گفت... اون بخاطر پولم باهام ازدواج کرد ولی بعدش خسته شد میگفت تو برای من زیادی پیری گفت... گفت مادرش تحریکش میکرده که برگرده و با پسر خاله ش ازدواج کنه اونم برای همین یهو ما رو ول کرد و رفت _ تو الان تصویرت رو فقط از حرفای پدرت میسازی و مجسم میکنی ولی قطعا مادرتم حرف برای گفتن داره واقعیت اینه که تو خودتم به صحت این داستان شک داری برای همینم این سوال دست از سرت برنمی داره وگرنه که میپذیرفتی میرفت پی کارش دیگه _آره تو راست میگی من شک دارم... برا همینم اینا رو به تو میگم میخوام هر طوری شده جواب این سوالو پیدا کنم میخوام پیداش کنم و این چرا رو ازش بپرسم میخوام جواب اونم بشنوم که برای همیشه پرونده این ماجرا رو توی ذهنم ببندم تو تمام حرفایی که زدی با این جمله ت موافقم نمیشه توی شک زندگی کرد. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal