•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دلبــ💓ـــر
#مقصد م باش
بگذار ازهر ڪجاے جهـ🌍ـان
ڪہ میـ🛤ــروم
خـتم شـوم بــه #تُ
#مقصود_شمایے 😌
#در_مسیر_زندگی_کنار_تو🌿
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
♦️در سال 1977 در اعتراض به فساد حزبی، گربهای به نام «استابس» به عنوان شهردار «تالکیتنا» در آلاسکا انتخاب شد و حدود 15 سال این شهر توسط این گربه اداره میشد!
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
چرا تو زندگی متاهلی دلزدگی به وجود میاد؟
1️⃣ توقعات غیرمنطقی و غیرواقعبینانه
🔸گاهی توقعات ما انقدر بالا و
غیرواقعبینانه هست که ازدواج با هر فرد دیگهای هم نمیتونه اون توقعها رو برآورده کنه.
مثلاً زنی که توقع داره شوهرش که از صفر زندگی رو با او شروع کرده، یکساله، هم خونه و هم ماشین بخره، معلومه با دیدن واقعیت، دلزده میشه.🙂
2️⃣ گذشتن از فاز هیجانی اول ازدواج
🔸وقتی زن و شوهر از فاز هیجانی و عاطفی اول ازدواج بیرون میان، هر حادثه کوچیکی
رو بهانه میکنند تا به همسرشون یک برچسب منفی بزنند. در این مواقع، سکوت مردها نشونه بیاحساسیشون تلقی میشه و یک بار محبت نکردن زنها، نشونه نامهربانیشون.😢
3️⃣ نگفتن احساسات به هم
🔸اگه همسران نیازهاشون رو مطرح نکنند یا در رابطه با همدیگه پی به نیازهای هم نبرند و به راه حل مثبتی برای برآورده کردن نیازهاشون نرسند، خطر دلزدگی، دو چندان میشه.⚠️
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 برای یه پروژه دنبال صدفهای
برادرم میگشتم ولی پیدا نمیشدن😬
یهو مامانم گفت شاید اگه من برم بگردم
بتونم پیداشون کنم...
گفتم مامان مگه من کورم!؟😂
گفت آره!😐💔😃
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 741 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
شادیدرونخودته...
پیداشکن😍☂
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
اے در دلِ من...
میل و تمنـــــا همہ تـــ❤️ــو!
#یارقشنگم😍
ٰ
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_شصتوچهارم احمد در حالی که استارت می زد با
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتوپنجم
_دستش درد نکنه چه خوب.
_آره
_بیا بالا با هم چای بخوریم
_بذار حصیر پهن کنم تو حیاط بشینیم.
_باشه.
از حوض آب برداشتم و روی آجر فرش های حیاط پاشیدم. جارو زدم و حصیر پهن کردم.
حمیده با دو لیوان چای به حیاط آمد و با هم به صحبت نشستیم.
برایش گفتم که احمد را دیده ام و با هم به دیدن راضیه رفتیم.
اذان که گفتند در حیاط به نماز ایستادم.
زیر سماور را روشن کردم و برای آقاجان چای تازه دم کردم.
حمیده از باغچه سبزی جمع کرد و کنار حوض شست.
آقا جان و برادرهایم با هم به خانهدآمدند.
بوی کباب در حیاط پیچید.
حمیده چای برد و من بساط سفره را آماده کردم.
شام را که خوردیم آقاجان برای مان شاهنامه خواند.
آقاجان به کتاب علاقه زیادی داشت و حداقل هفته ای یک بار برای مان کتاب های شاعران قدیمی را می خواند.
گاهی شاهنامه، گاهی مثنوی معنوی، گاهی گلستان و در اعیاد هم حافظ می خواند و برای مان تفأّل می زد.
خیلی از اوقات هم از ما می خواست برایش کتاب بخوانیم.
آقا جان معمولا کتاب های دینی و شعر مطالعه می کرد و زندگی و کارهای روزمره اش را بر اساس کتاب حلیة المتقین علامه مجلسی انجام می داد.
شاهنامه که می خواند از ما می خواست آن چه را فهمیده ایم برایش توضیح دهیم و بعد خودش استادانه نظرات ما را تصحیح و تکمیل می کرد.
می گفت شاهنامه، مثنوی و گلستان پر از درس زندگی است و اگر درست بفهمیم می توانیم درست زندگی کردن را بیاموزیم.
آقاجان می گفت به شاهنامه نباید فقط به عنوان کتاب قصه و افسانه نگاه کرد، می گفت فردوسی مرد بزرگی بوده، پر از علم و دانش ، اعتقاد شیعی قوی داشته و علم و اعتقادات خود را لا به لای اشعارش به ما عرضه کرده است.
آقاجان هر چند کاسب و بازاری بود ولی علم آموزی را دوست داشت.
هر چند نگذاشت من و خواهرانم مدرسه برویم ولی در خانه تاکید داشت حتما کتاب بخوانیم و عمر خود را به بطالت نگذرانیم.
حتی از ما می خواست برای مادر و خانباجی که سواد غیر قرآنی نداشتند هم کتاب های دینی بخوانیم تا آن ها هم مسائل دینی شان را بیاموزند و عمل کنند.
ظرف های شام را شستم و در حیاط برای آقاجان رخت خواب پهن کردم و به اتاقم رفتم.
آن شب را با دل خوش و خاطرات شیرین آن روز خوابیدم.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتوششم
ظهر روز پنج شنبه بعد از انجام کارها با اجازه آقاجان همراه حمیده به خانه راضیه رفتیم.
به محض ورود چادر مشکی مان را با چادر رنگی عوض کردیم و چادر به کمر بسته مشغول شستن میوه و آب و جارو کردن و آماده کردن ظرف و ظروف شدیم.
با کمک خواهر شوهرهای راضیه همه کارها تا عصر انجام شد و کم کم مهمان ها از راه رسیدند.
مادر به من گفت آماده شوم و کمی به خودم برسم.
لباسم را عوض کردم و روسری سفیدم را پوشیدم.
مادر از من دلگیر شد چرا همه طلاهایم را به سر و گردنم نینداخته ام.
معمولا همه در مهمانی ها هر چه طلا داشتند با هم می انداختند و گاهی برخی در یک انگشت دو انگشتر می انداختند. یا تا نزدیک آرنج النگو می پوشیدند تا نشان دهند چقدر طلا دارند. اما من به این کار و این طور فخر فروشی علاقه ای نداشتم.
فقط انگشتر نشانم در دستم بود، النگوهایم و سرویس طلایی که هدیه پدر احمد بود را انداخته بودم و همین باعث شد مادر کلی به سرم غرولند کند که شاید مادر احمد ناراحت شود.
اذان که گفتند سریع نماز خواندیم. خواستم برای کمک به حیاط بروم که ربابه صدایم کرد و گفت:
رقیه بیا.
همراه او به پستو رفتم.
چراغ را روشن کرد و گفت:
رقیه، آبجی ... همه می دونن تو عروس حاج علی شدی
من شنیدم مادر شوهرت همیشه تو مجالس یکم آراگیرا می کنه
حتی الان بعضیا می گفتن خواهرت چرا مثل مادرشوهرت آراگیرا نداره
منم گفتم بعد نماز به خودش می رسه.
_یعنی چی؟
_یعنی انتظار دارن عروس حاج علی مثل زن حاج علی باشه
با تعجب گفتم
_یعنی من الان باید آرایش کنم؟
_بایدی نیست ولی فکر کنم مادرشوهرت خوشحال بشه و خوشش بیاد.
با شیطنت خندید و گفت:
احمد آقا هم فکر کنم خوشش بیاد یکم به خودت برسی.
خجالت زده سر به زیر انداختم و گفتم:
نه من خجالت می کشم.
تازه من اصلا بلد نیستم از این کارا بکنم.
_بلد بودن نمیخواد
بیا من برات می کشم.
یک قدم خودم را عقب کشیدم و گفتم:
نه ربابه... زشته
_نه زشت نیست. دیگه تو عروس اون خانواده ای یکم مثل اونا باش.
در دل گفتم ای کاش عروس آن ها نبودم!
با این که دلم نمی خواست ولی ربابه دست بردار نبود.
یک خط چشم، کمی سرخاب و ماتیک به صورتم زد و بعد مرا رها کرد.
مادر وظیفه پذیرایی را به من داد.
از این که آرایش داشتم و همه نگاهم می کردند خجالت می کشیدم و روسری ام را سفت و محکم و تنگ بسته بودم.
مادر احمد همراه خواهر کوچک احمد (زینب)از راه رسیدند. مادرش مرا بوسید و کلی از من و زیبایی ام تعریف کرد و خواست کنارش بنشینم.
علی رغم میل باطنی ام کنارش نشستم و دیگر نتوانستم در کارها کمک کنم.
بعد از شام و رفتن همه مهمان ها لباس پوشیدیم و خواستم آرایشم را پاک کنم که مادر گفت:
نمیخواد پاک کنی بذار باشه.
_زشته مادر جان من با این صورت بزک کرده چه جوری بیام بیرون بین مردا؟
_همه رفتن کسی نیست.
فوقش روت رو تنگ بگیر تاریکم هست کسی نمی فهمه
به ناچار به حرف مادر کردم.
از خانباجی که قرار بود چند روز دیگر پیش راضیه بماند خداحافظی کردیم و از خانه بیرون آمدیم.
من و مادر و حمیده آخرین کسانی بودیم که خانه راضیه را ترک کردیم.
آقاجان و حسنعلی در کوچه ایستاده بودند.
با مادر و حمیده جلو رفتیم و از حسنعلی تشکر و خداحافظی کردیم.
مادر و حمیده سوار ماشین آقاجان شدند و من هم باید سوار ماشین احمد می شدم.
جلو رفتم و به احمد سلام کردم اما خیلی سرد جوابم را داد.
از ذوق نگاهش و لبخندی که همیشه بر لب داشت خبری نبود.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
امام رضا ع فرموده اند:
اگر بر حسین ع بـ🥺ـگریید
چـندان که اشـ💧ــکـ هایت
بر گـ😭ـونه ات جاری شود
خداوند تمام گـ🤭ـنــاهانت
را مـ🤍ـی آمرزد.
•امالی، ج 44، ص 286 •
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩🍭𓆪• . . •• #نےنے_شو •• پاییژه و پاییژه بَلگِ دِلَخت میلیژه!😃🍁 هوا سُده تَمی شَلد لوی ژَمین پُل
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
☝️هر ترانه سادهای که بلدید را برای کودکتون بخونید
👌 حرف زدن و آواز خواندن با
با صداهای مختلف روشهای
خوبی برای رشد زبانی کودکان
هستن.
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
💎خوشخلقی
💰سرمایه بی هزینهای است که با بودنش زندگی، آرام و گوارا، ودر نبودنش زندگی، پر از تنش و تلخی است.
😎احساس رضایت از زندگی، وابستگی بسیاری به خوش اخلاقی زن و شوهر دارد. با وجود اخلاق خوش، انس زن و شوهر، هر روز بیش از پیش خواهد بود.
کتاب تا ساحل آرامش
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•💚 دلبرا!
پیش وجودت🌱
همه خوبان عدمند😌
سروران⚡️
بر در سودای تو🌹
خاک قدمند👌
⃟ ⃟•🌃 بشهری
اندر هوست
سوخته در آتش عشق❤️
خلقی👥
اندر طلبت😘
غرقه دریای غمند🌊
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1988»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•