•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی.
دِلَم هَواییِ مَشهَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک😌
دِلَم کَبوتَرِ گُنبَد شُد اَلسَّلامُ عَلَیک🕊
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
تومرجانی ➪👌
تودرجانے 𖡻❤️
تومرواریدغلتانی 𖡻💎
اگرقلبم➪❤️
صدفباشد 𖡻🥟
میانِآنتوپنهانی 𖡻😌
مولانا /✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1241»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
عطر گل،
بوی اقاقی ها،
عطر یاس دفترم😌💘
ای طلوع عشق
در دنیای من
صبحت بخیر😍🌿
#سیاوش_محرابی
#سلام_صبحتون_عاشقانه😍
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
هیـچ روزے 🌤
قــــرار نیـســــت❌
از دوسـ💕ــت داشتنت
دسـ🖐🏻ـت بردارم👵🏻⇦🫀⇨👨🏻🦳
#ز_گهواره_تا_گور_عاشق_بمان❤️
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
Remember, Hope is a good
thing, maybe the best of things,
and no good thing ever dies...
یادت باشھ امید چیز خوبیھ
شاید بهترین چیز
و چیزای خوب هیچوقت نمےمیرند...
🪄🧡☕️🌱
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 یکی از لذتبخشترین جملههایی
که یه مامان تو مهمونی میتونه بشنوه:
"بشین. تو بچه کوچیک داری نمیخواد
کمک کنی😌"
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 799 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوشصتوهشتم تا اذان صبح نماز خواندم و دعا
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوشصتونهم
دست و پایم کرخت شده بود و نمی توانستم از جایم بلند شوم.
با صدای تحلیل رفته ام پرسیدم:
حالش خوبه؟
آقا جان روبرویم نشست و گفت:
ان شاء الله که خوبه
تو خوبی بابا؟
محمد علی گفت:
دستاش انگار یخ کرده تو این گرما.
تمام توانم انگار داشت تحلیل می رفت.
چشم هایم را بستم
نمی دانم خانباجی کی به مطبخ رفت و برگشت فقط می دانستم تلاش داشت به زور کمی آب قند در حلقم بریزد.
آقا جان اسمم را صدا زد:
رقیه جان ... جانِ بابا ...
دلم می خواست جواب آقاجان را بدهم اما انگار توان نداشتم حتی پلک هایم را از هم باز کنم.
دلم نمی خواست این قدر ضعیف باشم اما از دیدن حال عصبانی و کلافه آقاجان و محمد علی واقعا هول کرده بودم.
هزار و یک فکر و خیال وحشتناک کرده بودم.
حتی در همان چند دقیقه خودم را کنار جنازه احمد هم تصور کردم.
دست های آقاجان دورم پیچید و مرا از زمین بلند کرد.
دلم نمی خواست این گونه در بغل آقاجان باشم و سنگینی وزنم روی دوشش باشد اما از هر حرکتی عاجز بودم.
صدا ها را می شنیدم. گریه های مادر، حرف های خانباجی، زمزمه آیه الکرسی آقاجان ولی انگار اختیاری روی بدن از حس رفته خودم نداشتم.
انگار جسم و بدنم این کرختی و بی حالی را می طلبید.
می دانستم محمد علی به سختی در تلاش بود تا چادر مشکی ام را دورم بپیچد تا مرا به مریضخانه ببرند.
صدای اذان را هم می شنیدم.
هر چه کردم حتی انگار نمی توانستم لبهایم را از هم تکان بدهم.
در دل همراه نوای اذان صلوات فرستادم و ظهور امام زمان را طلب کردم.
امام زمان را در دل صدا زدم و از او کمک خواستم.
آقاجان که به در حیاط رسید توانستم لب از لب باز کنم و با صدای بسیار ضعیفی بگویم:
من خوبم
محمد علی که انگار هم شانه آقاجان راه می رفت گفت:
آقاجان انگار یه چیزی گفت.
آقا جان سرم را بالاتر گرفت و نامم را صدا زد و گفت:
رقیه جان ... چیزی گفتی دخترکم؟
به هر زحمتی بود چشم باز کردم و به صورت آقاجان که بسیار نزدیک صورتم بود چشم دوختم و گفتم:
من خوبم
چشم های آقاجانم سرخ بود. آهسته گفت:
خوب نیستی باباجان
به سختی لب زدم:
اذانه ... نمازم ...
آقا جان گفت:
بر گشتیم می خونی.
آقا جان همیشه می گفت هر کاری دارید مشغول هر چه هستید اذان که شد رهایش کنید اول نمازتان را بخوانید بعد سراغ کارتان بروید. شاید تا کارتان تمام شود اجل تان سر رسید و نمازتان به گردن تان بماند.
می دانستم از شدت نگرانی برای حال من میخواست نمازش را تاخیر بیندازد.
زبان روی لبهایم کشیدم و گفتم:
من خوبم ... نمازه....
آقاجان با صدا نفسش را بیرون داد و بعد از چند ثانیه که انگار داشت فکر می کرد و تصمیم می گرفت به سمت اتاق برگشت.
خانباجی سریع برایم رختخواب پهن کرد و آقا جان بی توجه به اعتراضات مادر مرا روی رختخواب گذاشت.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهفتاد
خانباجی دوباره با لیوان آب قند به سراغم آمد. همراه هر قاشق آب قند که در دهانم می ریخت یک حمد شفا می خواند و به سمتم فوت می کرد.
حالم کم کم جا آمد و دوباره توان به دست و پایم برگشت.
آقا جان به نماز ایستاد و مادر نفس راحتی کشید.
محمد علی کنارم نشست و پرسید:
خوبی آبجی؟
چشم هایم را بر هم فشردم و گفتم:
خوبم
_همه مونو نصف عمر کردی
به سختی لب زدم:
باید همون اول بهم می گفتی چی شده
محمد علی نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
می خواستم غصه نخوری بدهکارم شدم؟
_دیگه این جوری مخفی کاری نکن ...
هر چی شد .... بهم بگو ....
_بهت بگم که این جوری جلو چشمم به حال احتضار بیفتی؟
مادر که داشت چادر نمازش را دور سرش می پیچید با اعتراض به محمد علی گفت:
عه این چه حرفیه ... دور از جونش
محمد علی گفت:
حالش کم از احتضار نداشت. عین مرده ها رنگ پریده و سرد شده بود.
به محمد علی لبخند زدم که گفت:
ما رو نصفه عمر کردی لبخندم می زنی؟
لبخند کم جانم عمیق تر شد. به محمد علی گفتم:
یه کاری برام می کنی؟
محمد علی همیشه مهربان و حامی بود حتی وقتی عصبانی و ناراحت بود. در جوابم گفت:
تو جون بخواه آبجی
_امروز حرم نرفتم.
هنوز زیاد نای حرف زدن نداشتم.
در ذهنم کلی گشتم تا با کمترین کلمات منظورم را برسانم.
محمد علی گفت:
با این حال خرابت چه جوری ببرمت حرم؟
آقاجان سر از سجده شکر بعد از نمازش برداشت و گفت:
بذار حالت یکم رو به راه شه خودم می برمت باباجان.
کمی خودم را بالا کشیدم و گفتم:
خوبم
آقاجان گفت:
خوبی ولی خوب تر شو
خیلی ضعیف شدی بابا
خوب می دانستم آقاجان چه می گوید.
من قوی و محکم نبودم و این خوب نبود و از خجالت سر به زیر انداختم. اما مادر که منظور آقاجان را درست متوجه نشده بود گفت:
آره حاجی این چند روز خیلی ضعیف شده. برو اگه می تونی یه گوسفندی بره ای خون کن برای سلامتیش صدقه بده جیگرش رو هم بیار برا خودش سیخ بکشیم.
آقا جان دست روی چشمش گذاشت و گفت:
چشم خانم جان
دستم را تکیه گاه کردم و زیر لب یاعلی گفتم تا بلند شوم.
مادر با اعتراض گفت:
برای چی داری پا میشی؟ بگیر بخواب استراحت کن
در همان حالت نیم خیز ماندم و گفتم:
نماز بخونم.
مادر گفت:
تا غروب خیلی وقت مونده بگیر بخواب یکم بهترشی بعد می خونی
محمد علی هم در حالی که آستین لباسش را تا می زد گقت:
آره یه چرت کوچولو برن بعد پاشو نماز بخون
با این حالِت پاشی ممکنه غش کنی بیفتی.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی.
امام رضا(ع)
بر تلاوت دائمی قرآن
تأکید داشتند و میفرمودند:
شایسته است که مردم بعد از
نماز صبح، پنجاه آیه از قرآن
تلاوت کنند 💕🌸
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
✍ شنونده خوبی برای سخنان
فرزندت باش
👌بادقت به فرزند خود گوش
کنید حرف او را قطع نکنید.
👈در مقابل او حالت تهاجمی
و پرخاشگرانه نگیرید.❌
😒مدام به او طعنه نزنید.
و یکسره نصیحت نکنید ❌.
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
تـو ➪❤️
درڪنارِخودتنیستی 𖡻✋
نمیدانےڪہ❓
درکنارِتوبودن ➪👥
چہعالمےدارد.. 𖡻😌
فرامرزعربعامرے /✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1242»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
دوبارهصبحجمعه🌤
ونگاهمنبه #انتظار
ڪهشایدآردمصبا
خبرزطرفڪوےیار💚
شودڪهعمرڪوتهم
اجازتمدهددمی؟
ڪهبشنومبهجمعهاے
خبررسیدهازسوار😍🤲🏻
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•