•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 رفتارای مامانم امروز مشکوک بود؛
با بابام تقویمو برداشتیم ببینیم شاید خبریه،
دیدم رو تاریخ امروز ستاره زده، هر چی فک
کردیم چیزی به ذهنمون نرسید، بابام زنگ زد
به مامانبزرگم تاریخ تولد مامانمو سالگرد
ازدواجشونو بپرسه😳 :)
مامان بزرگم گفت زور نزنید امروز مطب وقت
گرفته، خاک تو سرتون و قطع کرد😏😄 :)
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 800 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
فنجانِ زندگـيات را ، لَبریز از
آرامش کُن و بـيمهابا بخند 🌚 !
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوهفتاد خانباجی دوباره با لیوان آب قند به س
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهفتادویکم
به هر زحمتی بود از جایم بلند شدم و رو به محمد علی گفتم:
تو اذیتم نکن من خوبم.
محمد علی از حرفم جا خورد ولی وقتی خندیدم فهمید شوخی کردم.
باید قوی می بودم.
همین نبودن احمد و نداشتن خبری از وضعیت او برای بد بودن حال همه کافی بود. همین طوری همه غصه مرا می خوردند دیگر دلم نمی خواست غصه دیگری بر دل پدر و مادرم و اطرافیانم باشم.
نگاه غمگین و نگران شان اذیتم می کرد.
دلم می خواست خیال شان بابت من راحت باشد.
خونریزی ام کمی زیاد شده بود. به اتاق رفتم لباس برداشتم و برای غسل استحاضه به حمام رفتم.
همراه نیت غسل استحاضه نیت غسل صبر هم کردم.
همراه آبی که از دوش بر سرم می ریخت اشک ریختم تا همه غم و غصه ها از وجودم برود.
سریع لباس پوشیدم وضو گرفتم و به اتاق برگشتم تا نماز بخوانم.
بعد از نهار محمد علی را راضی کردم مرا به حرم ببرد.
علی رغم مخالفت های محمدعلی برای زیارت از او جدا شدم.
دور ضریح که شلوغ بود و نمی شد بروم برای همین پشت پنجره فولاد رفتم.
به مشبک های پنجره چنگ زدم و به امام رضا سلام دادم:
سلام آقاجان...
الهی خودم و تمام خانواده ام و عزیزهام فدای شما و خاندان تون بشیم.
یا امام رضا...
نه اومدم برای گله، نه برای شکایت
دلم برای احمد تنگ هست، دلم شورش رو می زنه ولی به اونچه مقدر خداست و شما می پسندین راضی ام
اومدم ازتون کمک بخوام
آقاجان میگه من ضعیف شدم
کمکم کنید قوی بشم
کمک کنید مثل عمه جان تون حضرت زینب صبر و ایمانم زیاد بشه
کمک کنید کم نیارم
کمکم کنید دلم آروم بگیره مبادا به خاطر فکر و خیالای من بلایی سر این بچه بیاد
یا امام رضا ...
ما تو همین حرم شما براش اسم انتخاب کردیم و دل مون میخواست و میخواد این بچه نوکر شما اهل بیت بشه
یا امام رضا ...
بچه ام رو همراه دل خودم به دست شما می سپارم.
خودتون مواظبش باشید.
خودتون برای دل من کاری کنید تا آروم بگیره.
یا امام رضا .... هوای این همسایه بدت رو داشته باش.
چند بار مشبک های پنجره را بوسیدم. دستم را به مشبک ها کشیدم و به شکمم مالیدم.
اشک هایم را پاک کردم و از پنجره فاصله گرفتم.
گوشه ای نشستم و مشغول خواندن زیارت شدم.
برای بار دوم که ساعت حرم صدا داد به کنار سقاخانه رفتم تا محمد علی را پیدا کنم و به خانه برگردیم.
در راه برگشت از محمد علی خواستم مرا به خانه مان ببرد.
محمد علی از بردنم امتناع کرد و گفت:
نه نمیشه نمی برمت.
در حالی که محکم او را بغل کرده بودم در گوشش بلند گفتم:
محمد علی، جانِ رقیه اذیت نکن.
ببر منو دلم برای خونه ام تنگ شده.
محمد علی در حالی که سعی می کرد آرام براند گفت:
الکی قسم نده من که می دونم بری اونجا باز حالت بد میشه ناله و نفرین مادر نصیب من میشه
_نه حالم بد نمیشه
برای چی بد بشه
_ریختن خونه تون رو بگردن همه جا رو به هم ریختن
بذار برم جمع و جورش کنم بعد می برمت.
_نه نمیخواد زحمت بکشی.
منو الان ببر کار دارم.
_اصرار نکن نمی برمت.
دوباره جان خودم را قسم دادم و گفتم:
داداش، جانِ رقیه ببر دیگه
اذیتم نکن.
محمد علی کلافه گفت:
لا اله الا الله
چرا این قدر قسم میدی
وقتی میگم می برمت حالت بد میشه لابد یه چیزی می دونم دیگه
_تو ببر من به همین امام رضا که زیارت کردیم قول میدم حالم بد نشه
_مگه حال آدم دست خودشه بد بشه یا نشه
تو یا اون بچه کاریش بشه مادر منو آتیش می زنه
مادر هم کاریم نداشته باشه خودم از خودم نمی تونم بگذرم
_داداش طوری نمیشه. ببر دیگه
محمد علی دیگر چیزی نگفت و این یعنی قبول کرد مرا ببرد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوهفتادودوم
محمد علی داخل کوچه پیچید و جلوی در خانه موتور گازی اش را متوقف کرد.
پاهایش را زمین گذاشت و پرسید:
کلید داری؟
از پشت موتور پایین آمدم و گفتم:
آره دارم.
محمد علی هم موتور را خاموش کرد و پیاده شد.
کلید را که از کیفم درآورده بودم از دستم گرفت و گفت:
به امام رضا قسم رقیه اگه حالت بد بشه دیگه هیچ کاری برات نمی کنم.
نه حرم می برمت نه هیچی.
اوضاع خونه زندگیت خیلی داغونه رفتی تو جا نخوری
فکر کن یه مشت وحشی ریختن تو خونه ات.
فکر کن قوم مغول حمله کرده.
اینا رو میگم که رفتی تو کمتر جا بخوری و باز حالت بد نشه.
محمد علی کلید را در قفل در چرخاند و در را باز کرد.
زیر لب بسم الله گفتم و ألا بذکر الله تطمئن القلوب گویان پا به داخل دالان گذاشتم.
پرده را کنار زدم و با دیدن حیاط خشکم زد.
محمد علی گفت فکر کنم قوم مغول حمله کرده اما باورم نشد.
محمد علی که پشت سرم وارد شد گفت:
به خدا دلم نمی خواست بیارمت این وضعیت رو ببینی.
خودت اصرار بیخودی کردی.
حالا دیدی ... بیا بریم.
نگاه در حیاط چرخاندم و از دو پله جلوی دالان پایین رفتم.
تمام وسایل اتاق ها و مطبخ در حیاط ریخته و پاشیده شده بود.
در های اتاق ها و مطبخ باز بود.
محمد علی پشت سرم آمد و گفت:
کجا میری؟ دیدی دیگه بیا بریم.
بی توجه به محمد علی به سمت اتاق رفتم.
کشو های کنسول را در آورده بودند و هر کدام را یک طرف اتاق پرت کرده بودند.
تمام لباس هایم روی فرش اتاق ریخته شده بود.
کفش هایم را در آوردم و به اتاق رفتم.
محمد علی پشت سرم آمد.
از این که او لباس های خصوصی ام را ببیند خجالت کشیدم و چادرم را در آوردم و روی شان انداختم.
کف اتاق نشستم و نتوانستم جلوی چکیدن قطره اشکم را بگیرم.
محمد علی کنارم نشست و گفت:
آبجی پاشو بریم.
می دونستم حالت بد میشه.
به خداوندی خدا قسم گیرشون بیارم گردن شونو خرد می کنم که دست شون به لباسای خواهر من خورده
محمد علی از شدت عصبانیت رنگش قرمز شده بود.
عصبانی گفت:
به خدا که می کشم شون.
زنده شون نمیذارم.
تقاص تک تک جنایت هاشونو ازشون می گیرم.
بودن در این اتاق حال او را بیشتر از من بد کرده بود.
سعی کردم بغض گلویم را کنار بزنم. صدایم را کمی صاف کردم و گفتم:
داداش بی زحمت برو بیرون من این لباسا رو جمع کنم.
محمد علی در حالی که دست های مشت شده اش را می فشرد از اتاق بیرون رفت.
با بیرون رفتن او اشکم مثل باران ماه نیسان که می بارید از چشمم فرو ریخت.
چادرم را از روی لباس هایم برداشتم.
تمام لباس های خصوصی ام در اتاق پخش شده بود.
اگر خودم را آتش زده بود و زنده زنده سوزانده بودند این قدر برایم سخت و جگر سوز نمی بود.
در آن لحظه ها که لباس های خصوصی ام را از دور اتاق جمع می کردم دلم مرگ می خواست.
این که زمین دهان باز می کرد و من در آن فرو می رفتم.
هرگز فکرش را نمی کردم روزی برسد که چشم کسی به لباس خصوصی ام بیفتد چه برسد به این که ...
هر چند به محمد علی قول داده بودم حالم بد نشود اما دیگر نمی توانسم جلوی خودم را بگیرم. بالشتی را جلوی صورتم گرفتم و هق هق گریه ام را رها کردم.
اگر بیش از این جلوی خودم را می گرفتم قطعا از شدت بغض و گریه خفه می شدم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
گرفته اشک دو چشمِ مرا، نمیبینم🥺
که روبروی دو چشمِ ترم فقط نور است✨
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
😊مامااا این شه لباشیه؟؟
من لباشای یخیا شلییع میخوام🇾🇪
اینا دوشت ندالم.🇺🇸❌
🤔 مگه اون کیه؟
☺️ عمو یخیا دوشت نینیفای
فلشطینی هشتا.🇵🇸
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
ٺو ➪❤️
چون مصرعِ شعرے زیبا 𖡻📝
سطر برجسٺہاے ➪👌🏼
از زندڱےِ من هسٺے... 𖡻🪴
حمید مصدق /✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1243»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌸𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
از بیت امام ساجدین سر زد ماه
تا دید رخ باقر خود را فرمود :
لا حول و لا قوة الا بالله
* سالروز ولادت آن غواص بيبدیل دانشها که دامن دامن معرفت به تشنگان دانایي و آگاهي ميبخشید خجسته باد😍🌷.
.
.
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🌸𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
/🌸/ هر صبـ🌤ـح
/🌸/ در آییـنهے
/🌸/ جادویے
/🌸/ خورشـ🌞ـید
چون مےنگرمـ👀 /🌸/
او هـمـه مـنــ👌🏻 /🌸/
مـن همـه اویـمـ😍 /🌸/
#فریدون_مشیری
#سلام_صبحتون_بخیر😊💐
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
توی روایات دینی ما
معیارهای مختلفی برای
ازدواج موفق، معرفی شده
که مهمترینش
این دوتا هستند:
💜 + 💙 #اخلاق #دینداری
سوالی که ممکنه میش بیاد
اینه که مگه دینداری،
از بااخلاق بودن، جداست...؟ 😶
🔔 اینجا یه نکتهی مهم وجود داره:
درسته که
توی احادیثِ خیلی زیادی،
🔆 سفارش شده انسان باایمان
باید رفتار خوب داشته باشه
اما توی واقعیت،
🍁 افرادی هستند که
احکام رو به خوبی انجام میدن،
اما به مسائل اخلاقی توجه خاص ندارند
برای همین
تاکید شده این دو معیار،
یعنی اخلاق و دینداری رو
#مستقل_از_هم، برای ازدواج
در نظر بگیریم و
🎀 بهش توجه ویژه کنیم
چون
نه اخلاق بدون دینداری کامله و
نه دینداری بدون اخلاق...؛
مخصوصا اگه
خودمون به احکام دینی و
به رفتار خوب اجتماعی مقیّدیم 🌸🍃
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
به انـ⚡️ــرژی مےمانے
در من
تمام نمےشود
دوسـ❤️ــت داشتنت
فقط
هر لحظـ⏳ـه
به شکل دیگــــرے
دوسـتت دارم☕️💕☕️
#بهنام_محبی_فر
#آغاز_هفتهتون_عاشقانه😍✌️🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
گاهے وقتا حواسمون نیست،
بهترین چیزۍ کھ میتونیم تو
زندگی داشتھ باشیم دقیقاً
روبهرومون نشستھ...
💛🍋🎨
#خدایا_شکرت
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•