eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• دربـاره اولـــین ها باهم صـــحبت کنیــد چـــرا کــه...🫶♥️ ‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
enc_16506380143510413799868.mp3
3.59M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• بی قراره زینب بابا حیدر❤️‍🔥😭 . 🖤 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌بیستم در چوبی قدیمی و کوچک خانه باز بود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به حاج خانم که صورتی بسیار پیر و چروکیده داشت و موهای سرخ حنا خورده اش از زیر روسری سفیدش دیده می شد سلام کردم و با ایشان حال و احوال کردم. نکاتی را درباره استفاده از آب و برق و آشپزی در آشپزخانه و استفاده از حوض و حیاط را گوشزد کرد که به نظرم سختگیرانه بود اما با توجه به هشت خانواری که در این خانه کنار هم زندگی می کردند این سختگیری ها لازم بود. در پاسخ به تمام حرف هایش چشم گفتم و بعد از گرفتن کلید همراه محمد علی و احمد به اتاق کناری اتاق صاحبخانه رفتیم. اتاقی که کمی از سه در چهار بزرگتر بود و دیوار های گچی اش از شدت کثیفی سیاه شده بود. بین اتاق ما و صاحبخانه دری چوبی شیشه ای قرار داشت و دیوار روبروی در ورودی اتاق سه طاقچه کوچک داشت. کفش هایم را در آوردم و بسم الله گویان پا درون اتاق گذاشتم توجهم به قرآن روی طاقچه جلب شد و همین باعث شد چند ثانیه ای سر جایم ساکن بمانم که احمد گفت: موکت تمیزه بیا تو احمد وسایل را گوشه اتاق گذاشت و رو به من که کنار وسایل رفتم پرسید: اشکالی نداره چند ساعتی این جا تنها بمونی؟ محمد علی پرسید: داداش کجا میخوای بری؟ احمد آه کشید و گفت: میخوام برم دیدن آقام ... _داداش بی خیال خطرناکه .... شما دندون رو چیگر بذار دو یه روز بگذره خودم میام می برمت پیش شون الان دو ر و بر حاجی یا خونه حاجی پیدات بشه سریع شناسایی میشی و می گیرنت احمد کلافه به صورتش دست کشید که محمد علی گفت: شما همین جا باش من میرم به حاجی خبر میدم اومدی یه جوری هماهنگش می کنم هم رو ببینید احمد کف اتاق نشست به دیوار پشت سرش تکیه زد و چیزی نگفت. محمد علی به سمت در اتاق رفت و گفت: من میرم ولی زود بر می گردم. چیزی لازم ندارید براتون بیارم؟ احمد از جا برخاست و برای بدرقه او دم در رفت و گفت: نه دستت درد نکنه محمد علی از اتاق بیرون رفت و در حالی که کفش می پوشید گفت: من زود بر می گردم جایی نری 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید مسعود صرافی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• محمد علی رفت و احمد گوشه ای از اتاق نشست و با هر دو دستش صورتش را پوشاند. هم نمی خواستم مزاحم حال و هوایش باشم هم به شدت خسته بودم. پتو را روی موکت پهن کردم و علیرضا را روی زمین گذاشتم و رویش را پوشاندم و خودم هم کنارش دراز کشیدم تا شیرش بدهم و از خستگی خوابم برد. چشم که باز کردم اتاق تقریبا تاریک بود و احمد نبود. از گرسنگی احساس ضعف داشتم. از صبح زود که صبحانه خورده بودیم و کمی نان و پنیرکه در راه خوردم دیگر چیزی نخورده بودم. به سراغ بقچه رفتم و کیسه پارچه ای نان را بیرون کشیدم. نان مان خشک شده بود و دیگر پنیر هم نداشتیم. چند دانه قند برداشتم و در لیوان انداختم. چادرم را روی سرم کشیدم و به حیاط رفتم و لیوان را آب کردم و به اتاق برگشتم. نان خشک شده را تکه تکه کردم و در لیوان انداختم تا نرم شود و کم کم بتوانم بخورم. آن قدر گرسنه ام بود که همین نان و آب قند را با لذت خوردم. علیرضا را عوض کردم و رویش را کامل پوشاندم. اتاق خیلی سرد بود و می ترسیدم مبادا سرما بخورد. دوباره چادرم را روی سرم انداختم و به حیاط آمدم و کنار حوض نشستم تا کهنه های علیرضا را بشویم. نه صابونی داشتم و نه تشتی که در آن بتوانم چیزی بشویم. به ناچار شلنگ را در جا شلنگی گذاشتم و شیر آب را کم باز کردم و با آبِ تنها مشغول شستن کهنه ها شدم که با صدای یکی از همسایه ها از جا پریدم: تو معلوم هست داری چی کار می کنی همه حیاطو نجس کردی از جا برخاستم و سلام کردم با عصبانیت گفت: علیک سلام معلوم هست داری چه غلطی می کنی؟ همه حیاطو به کثافت و نجاست کشیدی از حرفش دلم شکست و با بغض گفتم: شرمنده لگن و تشت نداشتم _لگن و تشت نداشتی زبونم نداشتی بیای بگی یکی بهت بده این جوری همه جا رو پر از کثافات بچه ات نکنی؟ به هر سختی بود جلوی ترکیدن بغضم را گرفتم و گفتم: ببخشید حواسم نبود ولی من آبو کم باز کردم دستم رو هم توی چاه گرفتم که جایی نجس نشه از صدای بلند او همه همسایه ها دورمان جمع شده بودند که او با عصبانینت گفت دروغ نگو داشتم از پشت پنجره می دیدمت که چه جوری کثافت و نجاست بچه ات رو همه جای حیاط پخش کردی 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید ید الله ممتازان صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• در عزای حضرت حیدر، حرم لبریز غم آه مولایم، رضاجان، تسلیت... . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ❈ꪤ ما عشق شهادتیم و این باور ماست🌷 ❈ꪤ سربند حسین‌بن‌علی بر سر ماست🚩 ❈ꪤ یک جمله ی ما امید دشمن را برد👇🏽 ❈ꪤ سید علی خامنه ای رهبر ماست💚 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1323» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خــدایا💚 در ایــن مــاه درهــای احســانت را بـهـ روی من بگـشا 🎀 و برکـاتت را بر مـن نـازل فرما و به انـگـیزه‌های خـشنودی‌ات موفقـم بدار🫀 و در میان بهشـت‌هایت جایم ده ای برآورنده خواهـش درمـاندگـان❤️‍🩹 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• خوابـ✨כیـــدم‌ ڪه‌ بــا فصل‌ِ بـ🌸ـهاࢪ آمـده‌ا؎ بــایــכامـــسـ🗓ـال‌بیـایے بـــشــو؎ تعـ💞ــبــیـرش ♡ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• خـــــدا خود را به آدمے بخشید که بار ؏ـشــ💚ــق براے فرشته بود 🕊 🤲🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
Tahdir joze22.mp3
4.06M
•𓆩🎧𓆪• . . •• •• وَسَیعلَمُ‌الّذینَ‌ظَلَموا‌ أَی‌مُنقَلَبٍ‌ینقَلِبونَ . . . ○تندخوانی‌قرآن‌کریم📖 ○به‌نیابت‌از‌شهیدان‌سرفرازی‌که روز‌قبل‌به‌آغوش‌مولا‌پر‌کشیدند🕊 ○بانوای‌استاد‌معتز‌آقایی ○جزء بیست‌و‌دوم🤍 . . 𓆩هرگزنَمیردآن‌ڪہ‌دلش‌زنده‌شد به‌عشق𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎧𓆪•
•𓆩🥰𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏اولِ خاطره ام بگم که جناب همسر بسیییییار عجوله تو همه کارها، حتی نماز؛ یه روز صبح داشت نماز میخوند که بعدش بره سرکار منم سرم زیر پتو ولی بیدار😉 همین طور که داشت سوره حمد رو میخوند، خمیازه کشیید🥱 بگید چطور🧐 بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب ................... والضااااالین بله اون نقطه چین ها خمیازه بود که تو خمیازش سوره حمد تموم شد😳 نمازش که تموم شد میگم چرا اینجوری خوندی❔ زیر بار نرفت گفت نه من خوندم 😳🤪😅 دیگه هیچی؛ از طرف خدا وحی اومد تو دیگه نمیخواد نماز بخونی😂 . . •📨• • 877 • "شما و همسرتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩عاشقی‌ودیوونگی‌هاش𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥰𓆪
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ عروج سبک‌بالانه شهیدان سرافراز‌ روز‌پیش به خصوص شهید "علی‌آقابابایی" که دایی‌بزرگوار یکی خادمین تشکیلات فانوس هستند؛ به جوار قدسی حضرت حق را به پیشگاه مقدس حضرت ولی عصر(عج) مقام معظم رهبری و خانواده محترم آن شهید عزیز تسلیت و تهنیت عرض می‌کنیم. شهادت اقبال بلندی است که تنها شامل شایستگانی چون آنها می‌شود. خوشا به حال آنانی که عطای دیبای فاخر دنیا را به ردای باقی آخرت بخشیده و در جوار معشوق به رستگاری نائل می‌شوند. . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🖤𓆪•
•𓆩🇵🇸𓆪• . . •• | •• مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا سلام و درود؛ همراهانِ همیشگے عاشقانہ‌ها؎حلال🌿 ختم‌صلوات امـروزمون قدر؎ متفاوت‌تـر رقم خواهد خورد... ختم صلوت امروز بہ نیتِ شهدایِ عزیزمون در حمله‌ی دیشب بہ سفارت ایران؛علی الخصــوص شهیدعلی‌آقا بابایـی‌هست♥️ شهید علی آقا بابایی داییِ بزرگوارِ یکی از خادمـــان کانال عاشقانه‌های حلال هستند و خودشون نیز جز مخاطبان و همراهان عاشقانه‌های‌حلال بودند علےآقـا شهادتتـون خیلی‌خیلی‌مبارك🥺💔 براۍ ارسال تعداد صلوات فرستاده شده و تسلی دلِ خانوادهٔ عزیزشون به این آیدی پیام بفرستید:⇩ @Daricheh_Khadem . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🇵🇸𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• مــرغ رو....🐔 پـــرتقــالی بــپزید !🧡 💠👩🏻‍🍳مــوادی کهـ بــرای آمــاده ســازیش نــیازهــ کدبــانوی مهـربون خــونهــ داشتهــ باشهــ : مـــرغ : ۳ تکه🍗 پرتقـــال : ۶ عدد🍊 پیـــاز : ۲ عدد🧅 زعــــفران دم شده نمـــک و زردچـــوبه آب جـــوش : ۱ لیوان خـــلال پسته زرشــــک ♥️ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• راهکارهایی برای بدست آوردن همکاری آقایون تو کارهای خونه 😉 1⃣ هیچ‌وقت کمک همسرتون رو رد نکنید و اگه از شما پرسید «کمک می‌خواید؟» بگید بله و کاری واسش دست و پا کنید. 2⃣ منصفانه و براساس توانایی همسرتون فهرستی از کارهایی که دوست دارید انجام بده رو بنویسید و ازش بخواید به ترتیب اولویت انجامشون بده. 3⃣ هرگز به خاطر این که همسرتون در انجام کارها سرعت پایین یا دقت کمی داره اونو از کارکردن منصرف نکنید. سعی کنید به مرور اشتباهاتش رو اصلاح کنید. 4⃣ هرگز با حرف‌ها و لحن‌تون به همسرتون نشون ندید قصد اصلاح یا تغییر دادنش رو دارید. . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
در شب قدر چه کار کنیم؟.mp3
7.36M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• 🌗 امشب چه عمل و یا عبادتی انجام دهیم؟ _ شب‌ بیست و سوم احتمال بیشتری برای بودن دارد. _ در شب قدر چه کار کنیم؟ _ چگونه دعا کنیم؟ _ امشب چگونه به محاسبه خود بپردازیم؟ ‼️ حتما قبل از شروع اعمال شب قدر ۲۳رمضان ، این پادکست را . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
دایی بزرگوار یکی از خادمین ما دیروز به شهادت رسیدن و حالا از خودش میشنویم که این شهید بزرگوار و عزیز در کانالهای ما و اینجا بودن و با هییتهای مجازی های ما همراه ما بودن.. و این بزرگترین دلخوشی همه‌ی ما و حتی شماست.. هرجا هستید به این فکرکنید که آیا قدمگاه شهداست یا نه؟ بزرگترین افتخار و دلخوشی رو به ما هدیه کردن با رفتن و شهادتشون که جایی که ما خادمین فعالیت میکنیم و شما کانالهای خودتون رو دنبال میکنید قدمگاه شهدای مدافع حرم و امنیته💔 علی الخاصه قدمگاه این شهید والامقام علی آقابابایی💔 برای همین ختم صلواتی گرفتیم تا شاید هدایای صلوات به روح مطهرشون جهت عرض ارادت برسه ختم صلواتتون رو به این آیدی بفرستید: @Daricheh_khadeM قبول باشه از همگی..
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سیصدو‌بیست‌ودوم محمد علی رفت و احمد گوشه ای ا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _باز چته خواهر همه حیاط رو گذاشتی روی سرت؟ خانم صاحبخانه بود که از بالای ایوان خانم همسایه را مخاطب قرار داد. خانم همسایه با عصبانیت لب پله ها رفت و گفت: به مستاجرات بگو حیاطو به نجاست نکشن من صدامو نمی برم بالا با دست به من اشاره کرد و گفت: زنیکه یه تشت زیر دستش نذاشته همین جوری شیرو باز کرده کهنه بچه اش رو داره می شوره نجاست بچه اش رو پاشید همه جا نمی فهمه ما این جا ظرف می شوریم لباس می شوریم بچه هامون این جا راه میرن بعد نجاستا می ماله دست و پاشون میان خونه همه جارو نجس می کنن خانم صاحبخانه گفت: الکی شلوغش نکن یه شلنگ می گیره حیاطو می،شوره پاک میشه دیگه رو به من کرد و گفت: تو هم از این به بعد مثل آدم کهنه بشور که این ماجراها پیش نیاد چند ساعت نیست اومدی ببین چه قشقرقی راه انداختی تا خواستم لب از هم باز کنم و چیزی بگویم به سمت اتاقش رفت و در را بست. خانم همسایه به سمتم آمد و گفت: زود بر می داری تمام حیاطو می شوری این کثافت کاریت رو جمع می کنی تو نجس پاکی اگه سرت نمیشه ما نماز می خونیم و برامون مهمه از حرفش دلم شکست. این را گفت و به سمت اتاقش رفت. بعضی خانم ها به تاسف برایم سر تکان دادند و پچ پچ کنان یا غرولند کنان رفتند. یکی از خانم ها کنارم آمد و گفت: از حرفاش ناراحت نشیا ... به سمتش چرخیدم که گفت: بنده خدا وسواس داره همیشه کارش همینه تا روزی چند بار همه رو مجبور نکنه همه جا رو بشورن و آب بکشن دست بردار نیست. خواهر صابخونه است و جز خود حاج خانم کسی جرات نداره بهش تو بگه نگاهی به کهنه هایی که شسته بودم انداخت و گفت: چرا تو تشت نشستی؟ با بغضی که گلویم را می فشرد و نمی گذاشت راحت صحبت کنم گفتم: به اون خانم هم گفتم تشت نداشتم ... و.... مجبور شدم این جوری بشورم ... ولی حواسم بود آبش این ور اون ور نپاشه _چطور تشت نداری مگه وسایلاتون رو نیاوردین؟ سر به زیر انداختم و گفتم: ما از روستا اومدیم هیچ وسیله ای با خودمون نیاوردیم ... شوهرم گفته کم کم کار می کنه ... می خره به رویم لبخند زد و گفت: خیلی خوب اشکالی نداره حالا هم مثل بچه ها بغض نکن من یه تشت اضافه دارم بعد برات میارم _دست شما درد نکنه _سرت درد نکنه .... منم مشهد غریبم هر کار داشتی به خودم بگو بالاخره باید هوای همو داشته باشیم به رویش لبخند زدم و گفتم: ممنون خدا خیرتون بده به سمت یکی از اتاق ها اشاره کرد و گفت: اتاق من اونجاست کار داشتی یا هر وقت خواستی بیا پیشم _چشم حتما مزاحم میشم _مراحمی قدمت به روی چشم من فعلا برم _بفرمایید راحت باشید با لبخند خداحافظی کرد و رفت. نیم نگاهی به آسمان کردم و از خدا کمک خواستم. دوباره شیر آب را باز کردم و با آب سرد شیر مشغول چنگ زدن کهنه ها شدم. دست هایم از سرما قرمز و کرخت شده بود. کهنه ها را فشردم تا آب اضافی شان خارج شود واز جا برخاستم. حالا نمی دانستم آن ها را کجا پهن کنم تا دوباره درد سر نشود. در هر طرف حیاط چشم چرخاندم و در آخر آن ها را روی نرده فلزی جلوی اتاق مان پهن کردم. جاروی سیخی بزرگ گوشه حیاط را برداشتم، شیر آب را باز کردم و حیاط را شستم. حیاط بزرگ بود و حسابی کمرم درد گرفت و زیر دلم تیر می کشید. سرما هم انگار مستقیم در استخوان هایم نفوذ می کرد. دست هایم هم از بس یخ کرده بودند دیگر حس نداشتند 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید سید یحیی بلادی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کارم که تمام شد از پله ها بالا رفتم که حاج خانم از اتاقش بیرون آمد و گفت: معلوم هست کجایی؟ دو ساعته بچه ات داره گریه می کنه به سمت اتاق پا تند کردم که گفت: کهنه هاتو چرا این جا پهن کردی؟ مگه بند رخت نداری ببندی؟ با شرمندگی سر به زیر انداختم و گفتم: نداشتم ... ببخشید نمی دونستم نباید این جا پهن کنم _خیلی خوب حالا که انداختی دفعه بعد نبینم این جا بندازی زیر لب چشم گفتم و خواستم در اتاق را باز کنم که گفت: راستی ... قدمی جلو آمد و آهسته گفت: با این انسی خانومم خیلی قاطی نشو با تعجب پرسیدم: انسی خانوم؟! اخم کرد و آهسته گفت: هیس عه ... آهسته گفتم: ببخشید من هنوز کسیو به اسم نمی،شناسم _همین که وایستاده بود باهات حرف می زد _آها ... پس ایشون رو میگین _بله اوشون رو میگم ... نیم نگاهی به سمت اتاق انسی خانم کرد و من در حالی که از صدای گریه علیرضا دلم می جوشید به احترامش منتظر ماندم حرفش را بزند: آهسته گفت: شوهر نداره ... مطلقه است ... چند باری خواستم بیرونش کنم دلم به حال دو تا بچه اش سوخته خیلی باهاش صمیمی نگیر که یه وقت مثل بختک نیفته توی زندگیت لب گزیدم و گفتم: این حرفا چیه حاج خانم ... ایشون خانم خوبیه چهره در هم کشید و گفت: نمیخواد ازش طرفداری کنی من این موهامو تو آسیاب سفید نکردم شوهرت جوونه بر و روش هم بد نیست حواست بهش باشه الانم زود برو اون بچه ات رو ساکت کن سرم رفت از صداش _چشم ... با اجازه تون ... سریع وارد اتاق شدم چادرم را از سرم کندم و کنار علیرضا زیر پتو خزیدم. اتاق هم به شدت سرد بود و با همان یک لایه پتو گرم نمی شدم دست هایم را مدام به هم می کشیدم و ها می کردم تا گرم شود. علیرضا شیرش را که خورد خوابش برد. با صدای اذان مغرب از جا برخاستم کلید برق را پیدا و چراغ را روشن کردم. خیلی وقت بود که زیر نور چراغ نبودم و نورش چشمم را اذیت می کرد. انگار به نور چراغ گردسوز و چراغ نفتی عادت کرده بودم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اسد الله اثنی عشری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩❤️‍🩹𓆪• . . ‌‌ 📹 تلاوت سوره عصر توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سهم نور امروزمون؛                  تقدیم به شما...💛 . . •𓆩عشقِ‌درحدِجنون‌خصلتِ‌ایرانی‌هاست𓆪• Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩❤️‍🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• حرم شلوغ و دل دوستانتان اینجاست🥺 برایشان تو رقم زن زیارتِ بسیار✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•• •• 🚩 او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... ✊🏼 پویش جنایت رژیم نامشروع صهیونیستی به خاک ایران ( در سوریه ) 📍 در محل‌های برگزاری مراسم‌های «نباید خاموش شود...» | | | آدرس تمامی کانال‌های ما(ایتا،تلگرام)                   •••👇👇👇••• 🆔 T.me/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi 🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama