•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
روزے به دلبـ💓ـرے
نظرے کرد چشــ👀ــم من
زان یکـ☝️🏻ـ نظر
مرا دو جـ🌏ــهان از نظر فتاد
#سعدے
#در_انتظار_دیدار_لبخند_مهدے_عج💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
19.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
یهــ طعــم جــدید
یهــ غذاے جــدید
مخصــوص شـما کـدبانـویے کهــ طرفـدار ایده هاے جــدید آشپــزے هســتے😌💕
[اسنک مارتادلا😍]
مواد مورد نیازمون؛👇🏻
کالبــاس مارتادلا🥓
قــارچ بــلانچ🍄
چیپــس خــلالی🍟
نان تســت سـاده🍞
پنیـر پیتــزا🧀
ســس کـچـاپ و خـردل🥫
آویشــن
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🥸𓆪•
.
.
•• #منو_بابام ••
💬 بابام با مامانم بحث میکنه که قوت
غالبمون نونه نه برنج🤨 برای اینکه بخشی
از فطریهرو بپیچونه😄
مامانم میگه از فردا که نون و کدو بهت دادم
معنی قوت غالب رو متوجه میشی😏
علیالظاهر هفتهی پرتنشی رو قراره داشته
باشیم🤨😁😞
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 886 •
#سوتے_ندید "شما و باباتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بابابا،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥸𓆪
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
تعادل رو توی محبت به همسرتون حفظ کنید👏☺️
مبادا از عشق زیاد به حدی
قربون صدقهاش برید که
حوصلهاش رو سر ببرید😶🌫
اینجوری باعث میشه محبتتون
براش تکراری و غیر جذاب بشه😵💫👌
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
ای کسی که رسیدن به
آرزوها و خواستهها
در دست توست . . .🙂
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
Man Age mordam_2024_04_09_16_31_51_875.mp3
13.13M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
مناگهمردمنکنهنیای..
برایروزیکهنخواهیمبود
اینمامروزبهنیت شهدای مظلوم کنسولگری گوشبدیم برسهبهروح مطهرشون..😭
#جمعه_های_بیقراری
#شهدای_طریق_القدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوچهل مادر و آقاجان هم خدا حافظی کردند و ر
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوچهلویکم
همراه خانباجی علیرضا را به حمام بردیم و شستیم.
خانباجی سریع بر تن علیرضا لباس پوشاند و او را به اتاق برد.
به خاطر استحمام کمی بدن علیرضا خنک شده بود و خانباجی برای این که زودتر تبش فروکش کند قبل از قنداق کردن کمی پیاز کف پای او گذاشت.
علیرضا را شیر دادم و خواباندم که خانباجی برایم کمی میوه و تنقلات آورد و گفت:
مادر برات لباس تمیز و گرم گذاشتم توی حمام خودت هم یه حمام برو خستگیت در بیاد.
لباس هایم را برداشت و گفت:
اینا رو هم می برم بشورم
خواستم لباس ها را از دستش بگیرم و گفتم:
نه خانباجی زحمت تون میشه خودم می شورم
_نه مادر چه زحمتی ...
آقاجانت چند وقتیه لباسشویی خریده خیلی زود و سریع لباسا رو می شوره میندازم تو اون
صدای در حیاط آمد و بعدش صدای راضیه در حیاط پیچید.
با شوق برای دیدن خواهرم از جا برخاستم.
من از پله های اتاق بیرون دویدم و راضیه از پله های ایوان بالا دوید و با دیدن هم به گریه افتادیم و با شوق و دلتنگی هم را در آغوش کشیدیم.
هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر از خانواده ام دور شوم و تا این حد دلتنگ شان شوم
بعد از این که کلی هم را در آغوش کشیدیم راضیه مرا از خود جدا کرد ، نگاهی به شکمم انداخت و پرسید:
زایمان کردی؟
به تایید سر تکان دادم که گفت:
ای جانم پس مامان شدی تو هم؟ بچه ات کو که خاله اش قربونش بره
_تو مهمون خونه خوابه
راضیه با شوق به سمت اتاق راه افتاد و من هم دنبالش رفتم.
چادرش در میانه اتاق از سرش افتاد و راضیه بی توجه به چادرش خودش را بالای سر علیرضا رساند.
کنارش نشست وبا ذوق و محبت خاصی خیره علیرضا شد و گفت:
الهی قربونش برم چه کوچولوئه
چند وقتشه؟
کنار راضیه نشستم و گفتم:
یازده روزشه
_الهی بگردم ... اسمش رو چی گذاشتین؟
_علیرضا
خم شد و گونه علیرضا را بوسید و گفت:
الهی عاقبت به خیر بشه ...
آه کشید و گفت:
الهی بزرگ شدن و دامادیش رو ببینی .... خدا برات حفظش کنه داغش رو نبینی هیچ وقت
دلم برای راضیه سوخت.
قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود را گرفت و با لبخند نگاه به علیرضا دوخت
شانه اش را فشردم که گفت:
مهدی منم اگه مریض نمی شد الان یک ساله بود
_هنوزم به یادشی؟
راضیه نگاه به من دوخت و گفت:
میشه نباشم؟ بچه ام تو کمتر از دو دقیقه که من اومدم نمازم بخونم جون داد و تموم شد
با هر دو دست زیر چشم هایش دست کشید و گفت:
همه فکر می کنن چون سرم به نعیمه گرم شد و بعدشم باردار شدم فراموشش کردم
ولی شبی نیست خوابش رو نبینم
باردار که شدم حسنعلی یه مدت نمیذاشت برم سر خاکش داشتم دق می کردم
دست راضیه را گرفتم که گفت:
مدام به حضرت رباب متوسل میشم کمکم کنه
_این بچه ات چرا سقط شد؟
لبخند تلخی به رویم زد و گفت:
انگار قسمتش نبود دنیا بیاد ....
اینم شش ماهه بود
دیگه دارم از عدد شیش می ترسم
_پس تازه سقط کردی
سر تکان داد و گفت:
دو هفته ای میشه ...
با صدای در حیاط راضیه اشکش را پاک کرد از جا برخاست و گفت:
برم ببینم کی اومده
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شعبانعلی اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوچهلودوم
با حوله روی موهای خیسم کشیدم و با لذت از بخار آبی که در فضای حمام پیچیده بود زیر لب الهی شکر گفته لودم.
خیلی وقت بود از این امکانات دور بودم و برای یک حمام ساده باید کلی عذاب می کشیدم.
در حالی که این جا فقط می خواست شیر آب را باز کنی و زیر دوش بایستی
نه دغدغه آب آوردن و گرم کردنش را داشتی نه دغدغه تمام شدن آب
تقه ای به در حمام خورد و صدای ربابه در گوشم پیچید:
آبجی کمک نمیخوای؟ خوبی؟
لبخند بر لبم آمد و گفتم:
خوبم الان میام بیرون
ربابه و ریحانه و حمیده هم آمده بودند و حیاط از صدای خنده و شادی بچه های شان پر شده بود.
حمیده و ربابه باردار بودند و ریحانه هم سرش با نعیمه که تازه سینه خیز می کرد گرم بود.
لباس گرم و کاموایی ام را پوشیدم و چارقدم را دور سرم بستم و از حمام بیرون آمدم.
به محض ورودم به اتاق ربابه با انواع جوشانده و دم نوش به سراغم آمد و به خوردم داد.
همه می گفتند و می خندیدند و حال شان خوب بود.
بعد از نماز ظهر آقاجان همراه قصاب آمد و گوسفندی را قربانی کردند.
گوشتش را سریع قسمت بندی کردند و در خانه همسایه ها بردند و جگرش را کباب کردند و به خوردم دادند.
با این که در کنار خانواده ام شاد و از دیدن شان خوشحال بودم اما ته دلم به خاطر احمد و تنهایی اش غصه داشتم و دلگیر بودم
ساعت حدود سه بعد از ظهر بود که برای رفتن به خانه حاج علی آماده شدیم.
روسری مشکی پوشیدم و چادر مشکی ام را روی یرم انداختم.
خانباجی علیرضا را بغل گرفت و همه با هم پیاده به سمت خانه حاج علی راه افتادیم.
به محض پا گذاشتن به حیاط عمارت شان غم و غصه عجیبی همه وجودم را فرا گرفت.
احساس سنگینی و نفس تنگی می کردم.
انگار آسمان این عمارت از همه جا ابری تر و گرفته تر بود.
صدای ناله و شیون خواهران احمد به گوش می رسید و قلبم را فشرده می کرد.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید جاوید الاثر علیرضا اکبری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
امام رضا(ع) میفرمودند:
عقل واقعی آن است که انسان
غصهها را فرو ببرد و تحمل کند
و با بدخواهان خود بسازد و با
دوستان مدارا کند 🍃🌸
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 گر👇🏼
هزاران دام💯
باشد در قدم😒
﮼𖡼 چون✨
تو با مایی💚
نباشد هیچ غم😉
مولانا /✍🏼
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1334»
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
بی خیــال تمام دلواپسـے هایـمان . . .🌱
بهـ مـوسـیقے دلنواز گـوش کن💽
فنــجانـت را سـر بکـش☕️
و بگــذار انـقــدر حـالمـان خوب باشــد
کهـ یـادمـان بـرود امروز چند شنبهــ ست . . .☺️❣
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
پیامبر ࢪحمت ﷺ :
پـایان هر رنــ😢ــــج
و ســـــخـ🛠ــــتـــــے،
پیـ🥇ــروز؎ است!
#مستدرک2:295
#سحرخیرباشمومنツ
#چهخُسبیکهجهانمیگذرد
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•