🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
به خدا غیر خـ💙ـودم
چشـ👀ـم بدوزی به کسی
مثل مو در جهت بـ🌬ــاد
بهم می ریزم!!🤨
#ازماگفتنبود
.
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
🧣
⏝
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
خواستم بگم "دوستت دارم"
دیدم "علی قلیچ " قشنگتر گفته :
#پیشنهاددانلودکلیپ😌👌
#فرماندل۷۲۱
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
ترفند شناسایی لیمو مناسب آبگیری😌
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 برادرزادم رو که تازه ۱۵روزشه بردم
مطب شنوایی سنجی، شش هفت تا نوزاد
هم بودن؛ تو مطب نشسته بودیم که یهو
عطسم گرفت و صدای عطسه پیچید تو
مطب، همه نوزادا یهو ترسیدن و زدن زیر
گریه..👶😢
خونواده ها چپ چپ نگام میکردن و منم
گفتم بابا خدا رو شکر کنید همشون از نظر
شنوایی سالمن...👂😅
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1066 𓈒
#سوتے_ندید "شما و مجردیتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃پاتوقمجردے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🥤
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این
خوب ترین تعبیر است🥰♥️
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
خانوم گل🌸
اینو بدون ک مردها نیمی از قدرتشون رو از جیبشون میگیرن💳💰
👈 بنابراین اگر شوهرتون وضعیت مالی خوبی نداره بهش ایراد نگیرید❌
بلکه با کلامتون از تلاشی که برای شما میکنه قدردانی کنید♥️
روزی رسون خداست😍
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
~گفتند او را توصیف کن!💭~
~گفتم او جان می دهد🕊~
~به تنِ خستهی من✨️~
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوهفتادوچهار +:باشه عزیزم،مراقب خودت باش؛به مسیح هم
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوپنج
+:من تعریف شما رو از همسایه بالایی،آقای مظفری، شنیدم.. من همسایه ی کناری تون
هستم،واحد نوزده
آقای آشوری هیجان زده میشود
:_عه پس شما هستین؟؟ خیلی خوشبختم دخترم.. ساکن شدین به سلامتی ؟
+:بله از دیشب..
:_چقدر خوب.. بیا من تو رو به خانمم معرفی کنم
به طرف واحدشان میرود،خجالت میکشم بگویم دیرم شده..
در را با کلید باز میکند
:_بفرما تو دخترم.. بیا تو...
+:نه ممنون،مزاحمتون نمیشم...
سرش را داخل میبرد
:_حاج خانم بیا ببین کی اینجاست؟
+:آقای آشوری،من...
صدای نفر سوم،مرا از حرفم منصرف میکند.
پیرزنی با صورت مهربان،در چهارچوب در میایستد.
:_چیه آشوری؟چرا نرفتی؟
آقای آشوری مرا نشانهاش میدهد :همسایه ی جدیده ها.. دیدی بیخودی نگران بودی،بهترین
همسایه قسمتمون شده..
چقدر خونگرم و صمیمی است...
خانم آشوری صورتم را میبوسد
:_به به به.. خیلی خوشحالم از آشناییتون.. خوشبخت باشی دخترم... لبخند میزنم،دلم نمیآید
جمع صمیمیشان را ترک کنم
+:ممنون حاج خانم،سلامت باشین..
آقای آشوری با لبخند میگوید
:_میبینی چقدر بی آزار و آرومن.. دیشب اومدن خونه شون
حاج خانم با تعجب نگاهم میکند
+:جدی؟چه بی سر و صدا و بی دامبول دیمبول..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوشش
میگویم :نه من و همسرم،(هنوز از گفتن واژه اش،اکراه دارم)..
:_من و همسرم تصمیم گرفتیم جشن نگیریم...
حاج خانم میگوید:چه عالی.. چقدر خوب.. چیه این هزینه های بیخودی..فقط اسراف
در دل میگویم:خبر ندارم امشب،چه بساط پر از اسرافی پهن خواهند کرد...
خیلی دیر شده،باید بروم...
:_منو ببخشید.. من یه کم خرید دارم،اگه اجازه بدین از خدمنتون مرخص میشم،بعدا خدمت
میرسم.
آقای آشوری میپرسد:ببخشید دخترم،حمل بر بیادبی نشه،چه خریدی؟
:_خواهش میکنم.. یه کم وسایل خوراکی لازم دارم..
این اولین بار است که میخواهم خرید کنم..
خریدهای خانه را همیشه،تلفنی منیر سفارش میداد و اشرفی،راننده ی بابا تحویلشان میداد.
آقای آشوری میگوید:چه کاریه دخترم.. این فروشگاه بزرگ سر خیابون،همه چی داره.. حتی
داخلش قصابی هم هست.. شما زنگ بزن،پیک دارن.. خیلی سریع هرچی بخوای میرسونن دستت...
_:واقعا؟
+:بله واقعا.. آدم مطمئنی هم هستن،خیالت راحت...
با این تیر،میشود چند نشان زد..
هم راه خانه را گم نمیکنم،هم فاطمه پشت در نمیماند،هم خریدهایم را انجام میدهم.
تشکر میکنم و شماره را از حاج خانم میگیرم.
حاج خانم هم مدام اصرار دارد که با مسیح به آنها سر بزنیم.
چه میداند،من همسایه ی امروز و فردایشان هستم... امروز هستم و شاید فردا نباشم!
به خانه برمیگردم.
باید سریع با فروشگاه تماس بگیرم.
★
ظرف میوه را جلوی فاطمه میگذارم.
فاطمه از آشپزخانه بیرون میرود.
:_فاطمه کجا میری،بیا بشین اینجا بذار منم غذامو بپزم
پشت سرش بیرون میروم،فاطمه انگار نه انگار، مخاطب من است!
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوهفت
:_کجا میری فاطمه جان؟
وارد سالن میشود و کنار لباس ها و وسایل مسیح میایستد.
:_فاطمه زشته،اینا وسایل شخصیشه..
+:چرا اینجاس؟
:_میخواد بیاد جمع و جورش کنه..بیا...
نگاهی به دو دست کت و شلوار مسیح،که بالاتر از همه ی لباس ها هستند،میاندازد
میخندد
+:داداشمون خوش سلیقه است ها...
:_فاطمه؟
+:خوش تیپه ولی نیکی...به چشم برادری میگما
:_فاطمه؟؟
+:خیلی خب بابا..چقدم لباس داره...
:_فاطمه اگه کارت تموم شد بیا بریم.. زشته یه وقت میاد..
با هم به طرف آشپزخانه میرویم.
:_قیمه پخته ام.
+:اصلا مگه جنابعالی آشپزی بلدی؟
:_بله.. از منیر همه رو یاد گرفتم،البته به جز چند تا غذای خیلی کوچولو...
فاطمه ابرویش را بالا میدهد
+:نه بابا.. آفـــریـــن،خوشم اومد،بوش که خوبه..
:_مامانینا که خونه نبودن،برای فرار کردن از تنهایی میرفتم پیش منیر،یاد بگیرم ازش..البته
آشپزی رو خودم هم دوست دارم...
+:حالا بریز برامون بخوریم ببینیم چه کرده این سرآشپز نیایش!
:_هنوز آماده نیست ..حالا میوه ات رو بخور..
+:ببینم نیکی،شب اتفاق خاصی نیفتاد که؟
:_نه چی مثال؟
+:درو قفل میکنی شب ها؟
:_آره..نمیدونی فاطمه،تا خود صبح با هر صدایی از خواب پریدم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوهفتادوهشت
+:ای خدا بگم چی کار کنه این پدرروحانی رو...
حالا تو همینجوری پیشش لباس میپوشی؟
:_آره،تازه چادرم سر میکنم
فاطمه با ناباوری میخندد:دروغ میگی؟جلو شوهرت چادر سر میکنی؟؟ آره؟
:_شوهر واقعی نیست که ..
+:نیکی حداقل چادر سر نکن،بعدا این پدرروحانی هرچی از طالبان و داعش بشنوه باور میکنه
اسلام واقعی اون شکلیه... پیش خودش میگه وقتی دخترا،پیش شوهرشون چادر و چاقچول
میکنن،پس مرداشون حتما سر میبُرن و جنایت میکنن دیگه
:_چه ربطی داره آخه...اصلا فکر نکنم دقت کرده باشه،میدونی منو میبینه ولی نگام
نمیکنه..فقط میبینه. میفهمی؟
+:به هرحال نظر من همینه.. این پدرروحانی،اسمشم به مسیحیا میخوره،بعدا اسلام زده میشه
گناهش میاد گردن تو دیگه...
صدای چرخیدن کلید و باز شدن در میآید،هیس میگویم و از پشت میز بلند میشوم.
سریع چادرم را سر میکنم.
چند لحظه بعد،مسیح با گام های بلندش به آشپزخانه میرسد،فاطمه بلند میشود و هم زمان
سلام میدهیم.
مسیح نگاهم میکند،بعد فاطمه را،دوباره مرا..
:_سلام..خیلی خوش اومدین،بفرمایید... نیکی جان چند لحظه میای عزیزم؟
نقش بازی میکند!
پشت سرش وارد هال میشوم
+:فاطمه غریبه نیست،همه چیزو میدونه
:_واقعا؟
سرم را تکان میدهم.
+:کارم داشتین؟
انگار بغض و دعوای صبح،باعث شده کمی از خجالتم را کنار بگذارم
:_آره،اومده بودم تو خونه بمونم،آخه هیچ جا نمیتونم برم...نمیدونستم مهمون داری ...الآن میرم
مزاحم نمیشم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ آرام جانی تو💚😌
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #ایران
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1533 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝