eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#طلبگی ✨خوش به حالِ منــ😇 بــا داشتَنَت؛😍 خوشبخت ترين حوّاے زمينَم ... 😌✌️ #همسر_طلبه_من 😍 #من_باتو_‌خوشبختترینم💞 •🍃• @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه🕊 همسرش میگفت[😊] برگه ماموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول میروند[😭💔] #شهید_صالح_زارع🕊 #اللهم_صل_علے_محمد_و_آل_محمد❤️ •| @Asheghaneh_Halal |• 🌷 🕊🌷
#ریحانه 🌸 بانــو 🌸 🎈/ چــادُر بہ سر بگـیر و 💎/ بہ خــود بِبــال ☝️/ ڪہ هِیــچ 🎎/ پادشــاهے ❣/ بہ بلنــدے چـادر تو 👑/ تــاجِ ســرے 🚫/ ندیــده است #یک_پر_چادرت_می‌ارزد_به_هزار_تاج‌و‌تخت_اشرافی👌☺️ ::🎀:: @asheghaneh_halal
•| 👶 |• ✅ رعایت نوبت اگر دوکودک داشتہ باشیم و هر دو از ما یک خواستہ داشتہ باشند؛ مثلا هر دو آب بخواهند یا بخواهند دستشویے بروند،بہ کودکے کہ اول آب خواستہ،آب میدهیم وبعددومے. "بہ آنها بگویید چون فلانے اول آب خواست بہ او اول آب میدهیم." رعایت نوبت یک ارزش است.👌 نگویید کہ چون فلانے کوچکتر است بہ او آب میدهیم.🍃 نڪات تربیتےریزوڪاربردے☺️👇 |*🎆*| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده 🌼سردار حاج‌قاسم سلیمانے: ✍ما شیعه‌ی امام حسین(ع) هستیم👌😌 در درون خانه‌هایمان و در دامن مادرهایمان و زیر قطرات اشک آنها، با نام امام حسین(ع) خو گرفته‌ایم...❤️ #اربابِ_خـوبم😭 🕊| @asheghaneh_halal
#قائمانه از فکر گناھـ🔥 پاک بودن عشق استـــ از هجر تو سینھــ💓 چاک بودن عشق استــ آن لحظھ کھ⏱ راه مےروے آقا جان زیر قدم تـــ💚ــو خاک بودن عشق استــ #سیدمجتبےشجاع #یامهدےادرکنے✨ #سہ_شنبہ_هاےمهدوے 🍃 ••🌼•• @asheghaneh_halal
#همسفرانه صِـ🗣ـدا زدنت چه میچَسـ😋ـبد! فڪــرش را بڪن...😍 پایِ ڪـ🗻ـوه نشسته باشی و صِــدایت بزنم و جانَم💛 جانَم💜 جانَم💚 گفتــن ‌هایی ڪه "تِڪــرار" میشَوند...💓 #مهران_رمضانیان📝👤 #دلچسب‌تر_از_اینم_داریم_مگه😎 ‴💒‴ @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😀] آآآآآآآآخ جــونــ💓ـ شیـ6⃣ـش سال دیگه منــمـ مـیــــرمــ مـدرسـ✏️ـــ📙ـه [😁] بعـله😌☝️ نےنے ها نیز مدرسـ💖ـه را دوستـ دارند #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وچهار °•○●﷽●○•° با سلیقه ی خوب مادرم،اتاقش قشنگترین قسمت خونه
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° فاطمه با دیدن لبخند قشنگی که روی لبش نشسته بود جون تازه گرفته بودم. اومد کنارم ایستاد و سلام کرد.جوابش و دادم و دسته گل قشنگی که طرفم گرفته بود و ازش گرفتم. _چه خوشگله! نشست و گفت: قدم نو رسیده مبارک باشه. میخواست بچه رو تو بغلم بزاره که گفتم :کنار گوشش اذان گفتی؟ +نه هنوز _خب اذان بخون براش بعد بده بغلم همه با چهره ی خندون نگامون میکردن رفت وکنار پنجره ایستاد.چشماش و بست وکنار گوشش اذان گفت زل زد بهش و گفت:تصدقت بشه بابا، دختر خوشگل من صورتش و چندین بار بوسید و بچه رو تو بغلم گذاشت. به خودم چسبوندمش وبا بغض قربون صدقه اش میرفتم. دستش و گرفتم و:سلام نفس مامان،خوش اومدی. میدونی چقدر منتظرت بودم کوچولوی من؟ گریه اش گرفته بود.دستاش و تکون میداد و گریه میکرد. دلم برای صداش ضعف رفت. موهاش و با انگشتم مرتب کردم و آروم گفتم :مرسی که بیشتر شبیه بابات شدی. بوسیدمش و با گریه ای که از شوق دیدن دخترم بود گفتم: وایی چه بوی خوبی میدی تو کوچولو مامان گفت:قربونت برم باید به دختر نازم شیر بدی محمد تا این و شنید رفت بیرون و با یه بطری آب برگشت. بچه روداد بغل مامانم و اومد کنارم. گفت: همیشه با وضو به زینب شیر بده. خندیدیم و بچه رو دوباره تو بغلم گذاشت. زینب اسمی بود که محمد خیلی دوسش داشت رو دخترش بزاره. خیلی حس خوبی بهم دست میداد وقتی دخترم و زینب صدا میزدم و محمد با لبخند نگام میکرد. انقدر حالم خوب بود که احساس میکردم هیچی نمیتونه حال قشنگم و ازم بگیره. من عاشق خانواده ی سه نفرمون شده بودم. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وپنج °•○●﷽●○•° فاطمه با دیدن لبخند قشنگی که روی لبش نشسته بود
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° سه ماه و ۲۱ روز و ۶ ساعت و پنجاه و سه دقیقه از تولد زینبم گذشته بود. حاضر نبودم حس خوب مادر شدن رو با چیزی تو دنیا عوض کنم. اینکه یک نوزاد از وجودت جون بگیره و با بودنت نفس بکشه لذت بخش ترین تجربه تو زندگی بیست و چند ساله ی یه آدمی مثل منه! وجودش هر روز زندگیمو شیرین تر از روز قبلش میکرد! دیدن چشمای مشکی درشت و خوشگلش که دورشو مژه های بلند مشکی تر از رنگ چشماش گرفته بودن باعث میشد هر روز از نو واسش بمیرم! انقدر شیرین و دلبر بود که دلم میخواست بشینم و ساعت ها فقط نگاهش کنم . با ترمز ماشین چشم ازش برداشتم و به بیرون نگاه کردم؛محمد پیاده شد،کریر بچه رو گرفت و در سمت من رو هم باز کرد . +بیا بچه رو بزار توش _نمیخوام +لوس نشوفاطمه _من اصلا با تو حرفی ندارم +بچه داره میشنوه.جلو بچه با من دعوا میکنی؟تو داری غرور یه پدرو جلو بچش خورد میکنی...! به زور خندشو کنترل کرده بود رومو ازش برگردوندم و گفتم: _حقته بزار بچت بفهمه باباش دروغگوعه . +هیسسس بچم میشنوه.فاطمه چقدر باید برات توضیح بدم؟میگم من بهت دروغ نگفتم،فقط یه چیزی رو بهت نگفتم که نگران نشی و به خودت و بچت اسیب نرسه،فقط همین!الانشم چیزی نشده که انقدر بزرگش میکنی یه ماموریت ساده بود مثل بقیه ماموریت هایی که میرفتم _اگه اونجا تو کشور غریب یه چیزیت میشد من باید چه خاکی به سرم میکردم؟ +حالا که میبینی چیزی نشده سر و مر گندم،سالمه سالم.ببین خیال های خامی داری من چیزیم نمیشه لیاقتشو ندارم واسه همینم بهت چیزی نگفتم.حالابیا و بزرگی کن بچه رو بزار تو کریر گناه داره تنش درد میگیره.بچه رو گذاشتم تو کریر محمد رفت کنارو پیاده شدم. تو یه دستش کریر بچه بود.اروم باهم تو حیاط گلزار شهدا قدم بر میداشتیم.همیشه دو نفر بودیم ولی این بار سه نفره اومدیم پیش شهدا. به مزار اقا میثم که رسیدیم نشست و فاتحه خوند. میدونستم میخواد خلوت کنه برای همین تنهاش گذاشتم و سمت مزار شهدای گمنام رفتم. یخورده که گذشت با زینب اومد پیشم. فکر و خیال عذابم میداد.نمیتونستم از ذهنم بیرونشون کنم،بی اختیار گفتم _چرا نگفته بودی میری سوریه؟ +ای بابا باز که شروع کردی ! _محمد من میترسم از تنهایی،زینب و بدون تو چجوری بزرگش کنم اصلا چجوری بدون تو زنده بمونم، فکراینجاهاشو نکردی نه؟ چجوری میتونی انقدر بی رحم باشی؟ اگه شهید میشدی چی؟ من که باهات خداحافظی نکرده بودم. محمد،من که میدونم عاشق شهادتی و هر شب براش اشک میریزی! من که میدونم آرزوته شهید بشی چرا سر من شیره میمالی؟ پس حداقل قبل رفتنت بزار سیر نگاهت کنم . چرا هیچی ازشهادت به من نمیگی؟ من کیتم اصلا؟ چرا همه باید میدونستن به جز من؟ حرفمو قطع کرد +باز میگی چرا حرف از شهادت نمیزنم، خب ببین کاراتو! همش ناراحت میشی غصه میخوری من دوست ندارم ناراحتی تورو ببینم،حالا به هر دلیلی! اگه من با حرف زدن از این موضوع باعث ناراحتیت بشم، گناه کردم _خب یعنی میخوای بگی نظر من برات اهمیتی نداره؟ +چه ربطی داره؟یعنی چی این حرفا فاطمه؟مگه میشه نظر تو برام اهمیت نداشته باشه ؟ _چرا فکر کردی بدون حلالیت من شهید میشی ؟ +فکر نکردم مطمئن بودم تو شرایطت جوری نبود که بتونم بهت بگم کجا میرم . حالا هم اتفاقی نیوفتاده عمودی رفتم عمودی برگشتم. بیا زینبم گریش گرفت.بیا بگیرتش تکونش بده . _وا آقا محمد ! بچم شیشه شیره مگه؟ +خب حالا شوخی کردم. . بچه رو از تو کریر گرفتم تو بغلم پستونکش و از تو کیفم در اوردمو گذاشتم تو دهنش . +خسته که نشدی؟ _چرا شدم +باشه پس بریم . کریر بچه رو گرفت و رفت وپشت سرش رفتم. قرار بود بریم خونه ی مامان. انقدر پتو رو دور بچه پیچونده بودم صورتش هم دیده نمیشد داشتم پتو رو از صورتش کنار میزدم که خوردم به محمد سرمو بالا گرفتم و نگاش کردم _چرا ایستادی؟ حالت جدی به خودش گرفته بود +حلالم نمیکنی؟ دستم و زدم زیر چونمو گفتم _اووووم خب باید فکرامو بکنم‌ +نه جدی میگم _خب منم جدی گفتم دیگه چیزی نگفت،برگشت و دوباره به راهش ادامه داد .از گلزار که خارج شدیم سوئیچ ماشینو زد و در رو واسم باز کرد نشستیم تو ماشین.چند دقیقه بعد حرکت کردیم سمت خونه ی مامان اینا... _ چهارنفری دور بچه رو گرفته بودیم و داشتیم شباهتاش به خودمون وپیدا میکردیم. ریحانه بینی بچه رو کشید و گفت : +ببینین دماغ زشتش به خودم رفته سارا گفت : نه بابا خدا رو شکر هیچ شباهتی به عمه اش نداره . ریحانه واسش چش غره رفت و با عشق به بچه خیره شد +برادرزاده ی ناز خودمی بچه شروع کرد به گریه کردن،شمیم بغلش کرد و +عه عه بچه رو کشتین شماها ولش کنین دیگه. بزور خودم و روی تخت جابه جا کردم بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| ما خشـمـ فـرو خـورده‌ےِ ≈{👇 /° هــر طـوفــانيــمـ ≈{🌪 °\ آمــــادهـ دفــــعـ خـــار ≈{😐 /° ازيـــنـ ميـدانيـمـ ≈{👌 °\ تنهـــا بـه اشــارتـے ≈{☝️ /° ز رهبـــر ڪـافيسـتـ ≈{💚 °\ تــا ريشــه هــر چــه ≈{😏 °| فتنـه را خشـڪانيـمـ ≈{💪 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(159)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه عشـ💕ـقِ تو مثلـِ هـواے دَمـ صبـ🌤ـح استـ تازه‌اَمـ مےڪند ڪافیستـ ڪمے #تـو را نفـس بڪشمـ😌👌 ڪافـیسـتـ ریـه‌اَمـ را از دوستـ داشتـ💚ـنتـ پُر ڪنمـ #مینا_آقازاده #صبحتون_متعالے🍞 🍃☕️// @asheghaneh_halal