﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
تو سرخترین دانۀ خوشرنگِ اناری
یک باغ پر از چهچهۀ شادِ قناری
من کلبۀ بی رونقِ در حاشیۀ شهر
تو کاخِ قشنگی پرِ از آینهکاری
من خشکترین مزرعۀ روی زمینم
ای کاش بیایی به سرم شعر بباری
آخر به چه ترفند برایت شده مقدور
هم دشت نمک باشی و هم ابر بهاری؟
ای گرمیِ مردادی من، آتش مطلق
یک وقت مرا دست زمستان نسپاری
━━━━💠🌸💠━━━━
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
یکی از بهترین حسای دنیا اینه كه:
تو میخوای نگاهش کنی میبینی اون خیلی وقته که زوم کرده روت...🙃🧡🔐•
بیا وُ سرنوشتِ من باش!
آخه یادمه عزیزجون همیشه میگفت
کسایی كه تو سرنوشتِ هم باشن،
به همديگه برميگردن، ممکنه دور باشن
یا شايد دور بشن اما دیر و زود داره
وُ سوخت و سوز نداره
بالاخره همو پيدا میكنن و بهم میرسن...
🖇💌
پاییز
فصل قشنگیست
در هوایش شعر
دم میکشد...
#معصومه_امیریاننور
🖇💌
🌻🌿🌹🌿🌻🌿🌹
🌿
🌹
شب چه صبور است
چه آرامشی و چه دلِ بزرگی دارد
که پایِ دلتنگیِ عاشقان تا صبح
بیدار است
شبتون به زیبایی عشـقِ خدا
و به لطافت مهر خدا
💫 #شــــبــــتــــؤنــــ_قــــشــــنـــگـــــ✨
نهال❤
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 566 سارا روبه مادرم گفت :کتی، لطف کن ورقه هارو بده نهال خودش بخونه. مادر
قسمت567
با رفتن دکترحرفهای زیر زیرکی مادرم درگوشم شروع شد :نهال دخترم هنوزم دیر نشده به نظرم هنوزم میتونی منصرف شی و قرارداد و فسخ کنی.
به آرامی روبه مادرم گفتم :نه مامان چند بار بگم من ازکاری که قراره انجام بدم مطمعنم.
متوجه قدمهایی شدم که به ما نزدیک میشد.
سارا :چی میگی کتی به پچ پچ افتادی.
واسم سرزبون دارم که شده بودی.
آقاکورش :ساراجان سر بحثای الکی رو بیخودی وانکن. بزار همه چی به خوبی وخوشی تمام شه.
ساراخانم :نه آخه دخترش در قبال کاری که انحام میده پول میگیره
کتایون خانم :من قصد جسارت نداشتم ساراخانم ولی نمیخوام باحرفاتون توی این نه ماه روح وروان دخترمو آزار بدید. اززبون نیش دارتون خبردارم.
سارا با تشر به مادرم گفت :چه طور جرعت میکنی بامن اینطوری حرف بزنی.
مادرم خیلی جسورانه در جوابش گفت :ما دیگه خدمتکارتون نیستیم هرطور دلتون بخواد رفتار کنید خانم.
آقاکورش :سارا، براعصابت مسلط باش عزیزم..
وآقاکورش به آرامی روبه مادرم ادامه داد:ببینید کتایون خانم دختر شما ازفردا یک خانم باردار محسوب میشه وفرزند ما توی وجودش شکل میگیره ورشد میکنه کوچکترین ضربه روحی، ناراحتی و افسردگی نهال ممکنه به بچه ما آسیب بزنه، پس نگران این جور مسائل نباش. در ثانی ما دیگه به گذشته فکر نمیکنیم.
ساراخانم خطاب به آقاکورش :تو به گذشته فکر نمیکنی. من هیچ چیزو از یاد نبردم.
سارا بابد اخلاقی از سرجایش بلند شدو به آشپزخانه رفت.
آقاکورش روبه من ومادرم گفت :سارا قلب مهربونی داره، این حرفارو میزنه چون هیچ وقت زیر بار هیچ کس نمیره. فقط یه خورده کینه ایه.
کتایون خانم :از یه خورده به دره.
_:مامان خواهش میکنم کافیه دیگه.
سارابه سالن برگشت :یه سری توضیحات، درواقع شرطو شروطهای من که توی متن قرارداد نوشته بودم و خواستم بگم اما آقای وکیل مانع شدوحرفموقطع کرد الان دوباره باهم مرو ش میکنیم شاید متن قراردادو با دقت نخونده باشی.
_:خوندم.
ساراخانم :گوش کن ببین من چی میگم. اززبون خودم بشنوی بهتره ..تو اینجا پیش ما زندگی میکنی، خب درواقع جایی هم نداری که بری. فکر دانشگاهتم کردم با سرویس شخصی ازیک قدمی درعمارت سوارمیشی میری و میای. تو این نه ماه من میگم چی بخورو چی نخور.
ٱقا کورش حرف سارا راقطع کردوگفت :سارااین چه حرفیه میزنی
وخطاب به مادرم گفت :منظور سارااینه که در طول بارداری غذاهای مقویمیخوره وماخیلی بهش رسیدگی میکنیم.
سارا :آره خیلی بهش رسیدگی میکنیم بخاطر بچمون نمیخوام بچم ضعیف ولاغر مردنکی مثل خودش از شکمش بیاد بیرون.
آقاکورش :سارا خواهش میکنم.
سارا :انقدر تو حرفم نپر کورش.
_:بله خانم همه رو قبول کردم نیاز به دوباره گویی نیست
سارا: تو کاربزرگی برای ماانجام میدی ولی در عوضش پولشو میگیری اونم. دوبرابر وحق منت گزاشتن نداری الانم شوکت جون داره میز شام رو میچینه بهتره بیاید شام بخوریم.
آقاکورش از جابلندشدو به همراه ساراخانم به طرف میز شام رفتند.
آقاکورش :کتی خانم، نهال چرانمیاید سر میز.
کتایون خانم :نه آقا دستون دردنکنه.
سارا :تعارف تیکه پاره نکن کتی بلندشید بیاید.
منو مادرم نگاهی به هم کردیم هر دو معذب بودیم.
بلندشدم ازمادرم خواستم بلندشه و کنارخانم وآقا سرمیز نشستیم.
سارا:والا بخدا تواین دنیا هرچیز ناممکنی ممکن میشه. ببین تورو خداکورش با خدمتکارای سابقمون سریه میز نشستیم.
آقاکورش :ساراجان بس کن.
شوکت کنارمیزمان ایستاده بود.
ساراخانم خطاب به شوکت گفت :شوکت جان برای نهال غذابکش.
شوکت :چشم.
سارا :زیاد براش بکش.
وشوکت طبق خواسته ساراخانم. تا توانست بشقابم را پرکرد.
_:کافیه دیگه من نمیتونم این همه رو بخورم.
ساراخانم باحالت امرونهی گفت :دیگه مثل سابق بی اشتها وکم غذانمیخوری. پس بخور غذاتو.
باخودم گفتم همین اول راهی همه چیزو خوب پیش ببرم ومثل نخورده ها شروع کردم به تند تند غذ اخوردن.
شوکت برای آقاکورش وساراغذاکشیدو کنارشان دست به سینه ایستاد.
آقاکورش خطاب به شوکت گفت :شوکت خانم برای کتی خانم غذا نکشیدید.
شوکت :ببخشید معذرت میخوام. الان میکشم.
مادرم قبل از شوکت قاشق رابرداشت و برای خودش کمی غذاکشیدوگفت :خودم میکشم آقاکورش ما عادت نداریم یکی دیگه واسمون بکشه.
آقاکورش :هرطورراحتید.
ومادرم خطاب به من گفت :دخترم آروم ازالان اینجوری پیش بری میترسم غذاتو گلوت گیر کنه خفه شی.
ساراخانم خندیدوگفت :نترس چیزیش نمیشه. همینطوری ادامه بده.
حتم. دارم هنوز بارداری درکارنیست سارا باخودش قصد بسته منو از شکل وقیافه بندازه.
نصف شاممو خوردمو حس کردم تا خرخره پرم ودیگه نمیتونم چیزی بخورم.
ساراخانمم که کاملا زیر نظرم گرفته بودوباحالت مظلوماوه ای گفتم :میشه کم کم غذاموزیاد کنم آخه معدم دیگه جا نداره.
آقاکورش جای سارا جواب دادوگفت :اره نهال، هرچقدر دوستداری ومیدونی بخور هنوز که بارداری درکار نیست.
نهال توی کانال اصلی حدودا ۳م
نهال❤
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 566 سارا روبه مادرم گفت :کتی، لطف کن ورقه هارو بده نهال خودش بخونه. مادر
اه دیگه تموم میشه🙆♀🙆♀🙆♀
اگر شرایط خرید دارید با واریز فقط و فقط ۲۰ تومن رمان رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
❤️❤️❤️
ناب ترین
زمزمه
همین صبح بخیر هایت است
که مرا
از خود بیخــود می کند.
#لیلا_صابری_منش
#صبح_بخیر