eitaa logo
نهال❤
6.6هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.9هزار ویدیو
3 فایل
زهرا می‌نویسد.. غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی پایدار نیست.⚘ ✍کانال شخصی نویسنده خانم: #زهرابانشی 🚫اسکرین، فوروارد، ریشات، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و تگ کانال #حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💖من... جای تمام کسانی که دلتنگ نمی‌شوند برایت... 💖من... جای تمام کسانی که بی تاب چشمهایت نیستن... 💖من... جای تمام کسانی که گفتند دوستت دارم و تو ماندی و ان ها نماندند... 💖من... جای تمام یادم تو را فراموش ها... 💖من‌‌... اصلا جای همه دوستت دارم و دلتنگت می‌شوم...              ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗صبح را آغاز می کنیم 🌸با نام دوست 💗جنبش عالم همه 🌸با یاد اوست 💗آن خدایی که عشق 🌸را در ما نهاد  💗مهر و محبت 🌸هرچه زیبایی در اوست 🌸✨بِسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّحْمنِ‏ الرَّحِیم✨🌸 💗الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام امام زمانم🌷 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿🌷 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🌷🌱🌸 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی به وقت حوادث عصا نمیگیرد... خار چشم دشمنان ما شاء الله لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم 😍 خوشحالی و شور و نشاط حضرت آقا❤️ جانم به این اقتدار😎 🤍
نهال❤
فصل دوم ..... پارت ۱۹۵ ...... با یه دستم فرمون رو گرفتم و دست دیگه ام رو کشیدم لای موهام : عجب ...
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۲۵۹ _نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق بابا به سرعت داخل خانه شد. ایمان کنار اِلّا ایستادو با تشر گفت : _چرااومدی ؟ببینم تو مگه همونی نیستی که همه اموال خسروخان رو بالا کشیده. پس برو بامال واموالت حال کن.  فکر کن نه پدری داری. نه برادری. نه خواهر ناتنی به نام نهال. بروخوش باش. تو هیچوقت عوض نمیشی که بابا بخواد ببخشدت ،توهمونی که به دروغ به نهال گفته بودی که من ازش بیزارم درحالی که حتی از وجودشم خبر نداشتم. چرا نمی‌فهمی منو بابا نمی‌تونیم ببخشیمت. اِلّا با ناراحتی به ایمان نگاه کردو گفت : _توهم ایمان ؟تو هم به من پشت کردی ؟خواهر واقعیتو ول کردی چسبیدی به خواهر ناتنی. ایمان شمرده و پرمحتوا لب زد _خواهر وبرادری باید هوای هموداشته باشن ،توخواهر من مگه نیستی و چرا هوامو نداشتی پس ،هرچی خسروخان داشت وبه اسمت کرد اصلا یادت نبود برادری داری و سهمی می‌بره ،منم هیچی از اموال خسروخان که به تو ارث رسیده  نمیخوام اما اینم بدون سر سالایی که میتونستم خواهری مثل نهال داشته باشم وتو همه اون سالها رو ازم گرفتی دیگه نمیخوام خواهری مثل تو داشته باشم. برو بذار فکرکنیم هیچ وقت تو زندگیمون نبودی. تو خودت قلب نداری احساس نداری بعد از منو بابا میخوای ببخشیمت آخه چه طور ببخشیمت. ایمان هم با ناراحتی به داخل خانه رفت حالا دیگر اِلّادست به صورتش برده بود وباصدای بلند دروسط حیاط گریه میکرد. به سرعت سمتش رفتم به آغوش کشیدمش ودلداری اش دادم. _همه چی درست میشه فقط زمان می‌بره صبرداشته باش. اِلّا با گریه گفت : _دیگه هیچی درست نمیشه مگه نمی‌بینی اونا سر تو دیگه منو نمیخوان. دماغی بالا کشید و ادامه داد. _مجلس خواستگاری جمعه شب رو میسپارم به تو ،اگه این لطفو درحقم کنی تااخر عمر مدیونتم. باخداخافظی تلخ رفت. به حیاط که برگشتم اثری ازمادرم نبود وامیرعلی دم در خانه منتظرم بود. با یاد آوری حرف های ایمان من هم به سالها قبل برگشتم وقتی از خوشحالی در پوست خودنمیگنجیدم وبرای دیدن پدرم به عمارت خسروخان رفتم واونوقت بود که اِلّا رو برای اولین بار دیدم. زمانی را به یاد آوردم که از دردهایم سقف شهر هم به تنگ آمده بود. از سر سوز می‌بارید پادر عمارت خسروخان که گذاشتم تمام جسمم به ترس درآمده بود از برخورد با پدربزرگی که مادرم تمام سالهای عمرش ازاو‌فراری بود ومیترسید. خسروخان را وقتی دیدم در انتهای سالن روی یک صندلی چوبی نشسته بود. وقتی سمتم چرخید نگاهش مثل پدربزرگ‌ها نبود پراز نفرت وکدورت بود و تنها حرفش به من این بود دیراومدی نهال نه به مجلس خاکسپاری بابات رسیدی نه مراسم خطم. وقتی اِلّا آمدوگفت نمی‌خواد خواهری مثل من داشته باشه خیلی بهم سخت گذشت.به دروغ گفت بابامون زیر خروار ها خاک تو بهشت زهراس منم باور کردم. چون چاره ای جزاین نداشتم اِلّا وخسروخان هرکاری کردن تا من باورم شد بابام مرده. امیرعلی _به‌چی فکر می‌کنی بیا دیگه؟ باامدن اِلّا به این جا حال همه امان خراب شده بود. _الان میام.
نهال❤
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۲۵۹ _نویسنده_نهال.
*▷ ◉────(๑˙❥˙๑)──── ♪ ✨﷽✨ _پست _۲۶۰ _نویسنده_نهال. _مصیبتی_با_شکوه_به_نام_عشق به امیرعلی که رسیدم پرسید : _اِلّا برای چی اومده بود این جا ؟باتو‌چیکار داشت؟ _داره براش خواستگارمیاد میخواست بابا رو راضی کنم بره به مجلس خواستگاری دخترش. بابام که میبینی به کل اِلّا از چشمش افتاده.  امیرعلی _این طور که مشخصه بین ایمان وبابات وتو ،فقط تو اِلّا رو بخشیدی. _به گذشته که برمی‌گردم منم پراززخمم اما تاکی باید این کینه وکدورت رو نگه دارم. من قبلا اِلّا رو بخشیدم. خیلی وقته. الان باید هر طور شده بابا رو راضی کنم که بره برای مجلس خواستگاریش هوفی بیرون دادم وگفتم : _بازم یه دغدغه جدید. امیرعلی _زندگی پراز فراز ونشیبه دیگه. هواکاملا تاریک شده بود.آسمان شب تیره و تار گشته بود. پدر مقابل تلویزیون نشسته بود درخودفرورفته بود. مطمعنم‌با همه ناراحتی که از اِلّا داشت اما گوشه ای از قلبش دلش به حالش می‌سوخت. دراشپزخانه بامادرم میز شام را جمع میکردیم امیرعلی وایمان هم کمک میکردند.   هراز گاهی از آشپزخانه به پدرم نگاه میکردم که حتی میل شام خوردن نداشت  برای مادرم کمی قبل تر از موضوع جریان خواستگاری  اِلّا گفته بودم. _من میرم با بابا حرف بزنم. راجع به اِلّا. مادرم _امشب نه. ببین چه قدر ناراحته. امیرعلی _بزاربرای فردا. تا جمعه وقت زیاده. _خیلی خب باشه. ایمان _من که میگم خودتو خسته نکن. نه من میام نه بابا. _ایمان تو یکی دیگه لج‌نکن. شدی لنگه بابا. اِلّا گناه داره. ایمان _داری برای کی دل میسوزونی گناه اِلّا کمتر از خسرو خان نیست. _من تو یکی رو به زورم شده میبرم ایمان. ایمان خواست حرفی بزند که صدای زنگ‌در آمد. مادرم به ساعت نگاهی انداخت وگفت : _ساعت ده شبه. معمولا کسی بی خبر نمیاد. من برم درو باز کنم. از آشپزخانه به سالن رسیدم. از صفحه آیفون حاج سهراب وسیماخانم را دیدم. همین طور اهورا. گوشی را برداشتم ،درراباز کردم وگفتم : _بفرمایید. بابا _کی بود ؟ _حاج سهراب وزنش. اهورا رو آوردن. درخانه را باز کردم. من ،امیرعلی مادرم وپدرم وایمان به استقبال رفتیم. حاج سهراب جلوتر از سیماخانم واهورا قدم برمیداشت. سلام وعلیک مختصری کردیم. اهورا که دست های سیماخانم رااز زیر چادر گرفته بود سمتم دوید. پسرم را با جان به آغوش کشیدم. اشکی که همیشه دم مشک بود سرازیر شد. _قربونت برم پسرم دلم برات تنگ شده بود. صدای مهربانش در گوشم پیچید. _بااقاجون رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت. رمان دیگه ای از نویسنده نهال بنام ماهتیسا رو توی این کانال بخونید😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2017984745C33d9f548f2 نهال تموم شده و همه ی پارت هاش اماده هست با تخفیف ۴۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh لینک قسمت اول https://eitaa.com/Asheghanehhayman/13943 ❤️❤️❤️ ❤️
آرامشی ميخواهم از جنس ِ آغـ.ـوش ِ " تو " و لبخندی كہ تمام ِ دلهُـ.ـره‌هايم را از يادم ببرد ، تا نقش ببندد " عشق " در قاب ِ زنـ.ـدگیم💌 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همانی که شهریار میگوید شهر بدون وجودش ارزش دیدن ندارد... ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
گاهی یڪ عطــر ناخواستـه یـڪ نگـاه دلبـــرانه یڪ «آغــوش» یهویی🫂 خیالت را تا ته دنیـا می برد!♥️ ‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎ ‌ ‌‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخدا خوب تر از خوب تر از خوب تری❤️ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌غیرتم بر تو چنان است، که گر دست دهد نگذارم که درآیی به خیال دگران!🤞🏻🤍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman