eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ♨️حکایتی از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط ... ‍ 🔸یکی از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط می گفت : بعد از فوت مرحوم شیخ ، ایشان را در خواب دیدم ، از او سوال کردم در چه حالی ؟ گفت : فلانی من ضرر کردم .... با تعجب گفتم : تو ضرر کردی، چرا !؟ فرمود : زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل می شد با توسل آن ها را دفع میکردم ، ای کاش حرفی نمیزدم چون الان می بینم برای آنهایی که در دنیا بلاها را تحمل می کنند ، در اینجا چه پاداشی می دهند ! 📚منبع : کرامات معنوی : ص 72 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «نشان موعود» 🧡 راز آرامش حضرت یوسف‌... 🌍 روزی می‌رسد که همهٔ انسان‌های زمین او را آرزو می‌کنند. همان‌وقت که دلتنگ آرامش، عدالت و صلح می‌شوند. همه یک‌صدا او را فریاد می‌زنند، حتی اگر ندانند نامش چیست... ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️روز روز و علیهما السّلام است، در زیارت حضرت علیه السّلام می‌گوییم:❤️ 💚السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِفْوَةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِینَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صِرَاطَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَیَانَ حُکْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَاصِرَ دِینِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ،السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْقَائِمُ الْأَمِینُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَالِمُ بِالتَّأْوِیلِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْهَادِی الْمَهْدِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا التَّقِیُّ النَّقِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقِیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الشَّهِیدُ الصِّدِّیقُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ.💚 ❤️زیارت (علیه السلام) در روز دوشنبه:❤️ 💚السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ عَبَدْتَ اللهَ مُخْلِصا وَ جَاهَدْتَ فِی اللهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَعَلَیْکَ السَّلامُ مِنِّی مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ عَلَى آلِ بَیْتِکَ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ. أَنَا یَا مَوْلایَ مَوْلًى لَکَ وَ لِآلِ بَیْتِکَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّکُمْ وَ جَهْرِکُمْ وَ ظَاهِرِکُمْ وَ بَاطِنِکُمْ لَعَنَ اللهُ أَعْدَاءَکُمْ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللهِ تَعَالَى مِنْهُمْ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ یَا مَوْلایَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ هَذَا یَوْمُ الْإِثْنَیْنِ وَ هُوَ یَوْمُکُمَا وَ بِاسْمِکُمَا وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفُکُمَا فَأَضِیفَانِی وَ أَحْسِنَا ضِیَافَتِی فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِیفَ بِهِ أَنْتُمَا وَ أَنَا فِیهِ مِنْ جِوَارِکُمَا فَأَجِیرَانِی فَإِنَّکُمَا مَأْمُورَانِ بِالضِّیَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَصَلَّى اللهُ عَلَیْکُمَا وَ آلِکُمَا الطَّیِّبِینَ.💚 ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۰۴ سوار ماشین حامد شدیم. فاطمه اصرار داشت من به خانه ی پدریش برم تا اونجا ازم مراقبت کنه. اما من میدونستم که تنها یک هفته تا عروسی او زمان باقیه و نمیخواستم به هیچ صورتی برای او مزاحمتی ایجاد کنم. گفتم: _خوبم..وخونه ی خودم راحت ترم. حاج مهدوی گفت: _شمادر اطرافتون آشنایی، کس وکاری یا احیانا همسایه ای ندارید که امروز مراقبتون باشند؟ فاطمه بجای من جواب داد: _نه حاج آقا ایشون بعد از خدا فقط مارو دارند. حاج مهدوی گفت: _همون خدا کافیست. 🍃🌹🍃 به دم آپارتمان رسیدیم. هوا هنوز تاریک بود.فاطمه هم با من پیاده شد. گفت: _بزاربیام پیشت بمونم خیالم راحت شه. برخلاف میلم گفتم: _من خوبم.تو برو به کارهای عروسیت برس وقت نداری. حاج مهدوی وحامد هم از ماشین پیاده شدند. نمیدونستم باچه رویی از اونها تشکر کنم. ازشون عذرخواهی کردم و یک نگاه مظلومانه به حاج مهدوی انداختم وگفتم: _شما رو هم از نماز جماعت انداختم. حلالم کنید.. حاج مهدوی سرش پایین بود.محجوبانه گفت: _خواهش میکنم.ان شالله خدا عافیت بده.. فاطمه رو در آغوش کشیدم و خداحافظی کردم و وارد آپارتمانم شدم. 🍃🌹🍃 تا ساعات گذشته لبریزاز حس مرگ بودم. ولی الان بهترین احساسات عالم در من جمع شده بود.حاج مهدوی بالاخره با من حرف زد.از خودش گفت.دیگه با نفرت به من نگاه نمیکرد.او منو دلداری داد.. تسبیح سبز رنگ رو از کیفم در آوردم و به سینه ام فشردم:ممنونم ازت الهاااام… نفهمیدم کی خوابم برد. وقتی بیدارشدم از ظهر گذشته بود.از دیشب تا به اون لحظه به اندازه ی ده سال خاطره داشتم. خاطرات تلخ و هولناکی که بخاطرش تب کردم و اتفاقی شیرین ورویایی که جراحت روحم را کمی التیام بخشید.فاطمه بهم زنگ زد. نگرانم بود.پرسید: _داروهاتو خوردی؟! شوخی نگیری تبت رو. تنم هنوز داغ بود و سرم درد میکرد ولی روحم آرام بود.گفتم: _خوبم نگرانم نباش. اوهنوز نگران بود.پرسید:_دیگه گریه نکردی که؟؟ خندیدم:_نه گفت: _قول بده دیگه وقتی خونه تنهایی گریه نکنی.وقول بده اگه دیدی حالت داره بدمیشه به یکی از همسایه هات خبر بدی.. دلم گرفت.گفتم: _همسایه های من مدتیه برعلیه من شدن. اونا از خداشونه من نباشم. فاطمه گفت: _این حرفونزن. واسه چی باید این آرزوشون باشه؟!!! اصلا چرا باید برعلیهت بشن؟ دستم رو لای موهام بردم و جمجمه ام رو فشار دادم. _نمیدونم!! خودم هم گیج شدم..از وقتی توبه کردم همه چی ریخته به هم .عالمو آدم  برعلیه‌م شدن جز تو.. فاطمه سکوت کرد.فکر کردم قطع شده.. پرسیدم: _هنوز پشت خطی؟ گفت: _ببینم همسایه هات قبلا رابطشون باهات چطوری بود؟! گفتم: _رابطه ای با هیچ کدومشون نداشتم.البته سالهای اول همسایه ی واحد اول یک پیرمرد پیرزن بودند که با اونها خیلی خوب بودم ولی اونا رفتن تبریز..اینم بگم من اصلا هیچ وقت خونه نبودم که بخوام کسی رو بشناسم! آدرس خونمم فقط نسیم داشت که اونم سالی چندبار بیشتر نمی اومد. فاطمه گفت: _بنظرت یک کم عجیب نیس؟ چرا همه دارن یهو باهات چپ میفتن؟!همسایه هات که میگی بهت شناختی هم ندارن پس چرا باید برعلیهت شن؟ برای فاطمه ماجرای اونروز همسایه و حرفهای نیمه کاره ش رو تعریف کردم و گفتم: _من  خیلی وقته که متوجه این جریان عجیب شدم وفکر میکنم جوابشم میدونم.. فاطمه با تردید گفت: _یعنی بنظرت کار کامرانه؟ گفتم: _نه مطمئنم کار مسعود یا نسیمه.مسعود یه روز اومد اینجا و گفت اگه به کار قبلم برنگردم نمیزاره راحت وبا آبرو تومحل زندگی کنم.همون موقع هم یکی از همسایه ها دیدش واون به عمد برام بوسه فرستاد که منو خراب جلوه بده. فاطمه با ناراحتی گفت: _الله اکبر.. یعنی دنبالت میکردن تامسجد؟! گفتم:_آره فاطمه اهی کشید: _چی بگم والله.خدا عاقبت ما رو بااین قوم الظامین بخیر بگذرونه.پس حالا که این شک وداری نباید بیکار بشینی.باید اعتماد همسایه ها ومسجدیها رو به خودت جلب کنی باتعجب گفتم: _چرا باید همچین کاری کنم؟؟بزار اونا هرچی دوست دارن فکر کنن.برای چی باید خودمو بهشون اثبات کنم؟مهم خداست!! فاطمه با مهربانی گفت: _حرفت درست ولی به هرحال اونجا خونته.. باید برای آرامش وامنیت خودتم که شده یک حرکتی کنی.. نجوا کردم: _چشم آبجی.. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت۱۰۵ شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گرفتیم.گفت: _ امیدوارم روزی تو بشه. آه از نهادم بلند شد:_بعید میدونم! _قرار شد دیگه آه نکشی.! من سر قولم هستما. هرشب دارم برات نماز شب میخونم.تا خدا به حاجتت هم نرسونت کوتاه بیا نیستم. گفتم: _ممنونم دوست خوبم.اگه من عروسیت نیام ناراحت میشی؟ فاطمه اخم کرد. _معلومه که ناراحت میشم.تو صمیمی ترین وبهترین دوست من هستی باید باشی! سرم رو پایین انداختم و آهسته گفتم: _آخه توی عروسیت همه ی مسجدی ها هستن.. روم نمیشه بیام. فاطمه دستم رو به گرمی فشرد. _کاملا درکت میکنم ولی نباید میدونو خالی کنی.نگران نباش.امشب وقت نکردم برم مسجد ولی اعظم وباقی بچه ها میگفتن حاج مهدوی درمورد افتضاح دیشب سخنرانی تند وکوبنده ای کرده. چشمم گرد شد. _جدی؟؟؟!”چی گفته؟ _هنوز دقیق اطلاعی ندارم.ولی میگفت سخنرانیش خیلی تو مسجد صدا کرده و حساب کار دست همه اومده. امروز هم حاج آقا زنگ زدن به من جویای حالت شدن. بغض کردم. فاطمه دستش رو روی صورتم گذاشت و آروم گفت: _و اینکه گفتن بهت بگم مسجد و بخاطر یک تهمت ترک نکنی! بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم. فاطمه نگاه معناداری کرد و گفت: _تسبیح و چطوری کش رفتی؟؟! اشکم جاری شد ولبهام خندید! مغزم هم دیگر به خوبی فرمان نمیداد!!گفتم: _حاج اقا خواستن حلالشون کنم منم گفتم به یک شرط… فاطمه اخم کرد: _بدجنس!!! اون تسبیح یادگار الهام بود.. لبم رو کج کردم! _بالاخره اینطوری شد خواهر… _چی بگم والاااا …رقیه ساداتی دیگه! گونه ام رو بوسید و عاشقانه نگاهم کرد. _لباس خشگلاتو آماده کن..اگرم نداری لباس نو بخر.میخوام اولین کسی رو که میبینم تو سالن، تو باشی! خدایا چرا وقتی اسم این مرد میاد ضربان قلبم تند میشه. چرا دلم میخواد اون لحظه دورو برم خلوت شه و دستمال گلدوزی شده رو روی صورتم بزارم؟! از این حال خوب و رویایی بیزارم چون یادم میندازه که چقدر گنهکارم و چقدر از او دورم.من من کنان پرسیدم: _اون نامه. .حاج آقا اون نامه رو خونده بودند. فاطمه با دلخوری گفت: _الان مثلا حرف وعوض کردی که  باز از زیر عروسی اومدن در بری؟ معلومه که نه!! من فقط وقتی اسم حاج مهدوی میاد نمیتونم رو مطلب دیگری متمرکز بشم! خنده ی شرمگینانه ای کردم وگفتم. _چشم عزیزم.حتما میام. فاطمه خندید: _جدی؟؟! همون که پاره ش کردی؟؟ توش حرف بدی نوشته بودی؟ فکر کردم:_نه گمون نکنم..نمیدونم! ! 🍃🌹🍃 روز عروسی شد. تنها دلیل رفتنم به عروسی فقط و فقط شخص فاطمه بود و ترسی عجیب نسبت به دیدار باقی هم محلیها داشتم. فاطمه در لباس عروسی مثل یک فرشته، زیبا و دوست داشتنی میدرخشید. با همه ی مهمانها میگفت ومیخندید و این قدر عروسی رو یک تنه شاد کرده بود که شاد ترین عروسی زندگیم رو رقم زد.او با خوشحالی به سمت میز ما که اکثرمون دخترهای مجرد بودیم اومد و با ذوق وشوق کودکانه والبته شوخ طبعانه ای خطاب به ما گفت: _بچه هاااا بالاخره شوهر کردم چشمتون درآد! بچه ها هم میخندیدند ومیگفتن _کوفتت بشه..ایشالا از گلوت پایین نره.. فاطمه هم با همان حال میگفت: _نوووش جونم! میدونید چقدر دخیل بستم نترشم؟! شما هم زرنگ باشید جای حسادت از خدا شوهر بخواین..اونم خوبشو..دل ندید به دعاتون یه وقت مثل اون محبوبه ی بخت برگشته میشید شوهرتون عملی از آب در میادا!!! بچه ها هم خنده کنان میگفتن _به ما هم  یادبده دیگه بدجنس! فاطمه میون خنده های اونها از پشت منو محکم در آغوش کشید و گفت: _همتون یکی یه شب برید خونه رقیه سادات دورکعت نماز بخونید یک کمم براش های های و وای وای بخونید بعد ظرف چهل وهشت ساعت شوهر دم در خونتونه! بچه ها با تعجب یک نگاهی به من و فاطمه کردن و درحالیکه باقی مونده های قطرات اشک رو از چشمشون پاک میکردن گفتن. _جدی؟!! فاطمه گفت: _د ..کی!!! مگه شوخی دارم باهاتون.! همین دیگه.. همه چی رو به شوخی میگیرین دارین میترشین دیگه..!!بشتابید بشتابید که میگن وقت ظهور هر یه مرد چهل تا زنو میگیره ها..حالاهی دست دست کنید تا اون موقع از راه برسه مجبورشید هووی هم شید. ما به حدی از بیان شیرین فاطمه وشوخ طبعیهای دلنشینش غرق ریسه رفتن بودیم که میزهای اطراف از خنده ی ما میخندیدند! . من که شخصا فکم از خنده ی زیاد دردم گرفته بود.شاید اگر کسی فاطمه رو نمیشناخت ازشوخیهاش ناراحت میشد ولی ما همه میدونستیم که فاطمه شیرین ترین و خیرخواه ترین دختر عالمه! 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۰۶ بالاخره شیطنتهای فاطمه صدای فیلمبردار رو درآورد درحالیکه او رو از ما جدا میکرد گفت: _بیا ببینمممم کلی کار داریم. ناسلامتی تو عروسی! چرا اینقدر شیطونی یک کم متین باش.. فاطمه درحالیکه میرفت روبه ما گفت: _چون بهش گفتم تو فیلم نمیرقصم خواست اینطوری تلافی کنه، از خودتون پذیرایی کنید بچه ها..شیرینی عروسی من خوردن داره! ریحانه گفت: _ان شالله خوشبخت بشه چقدر ماهه این فاطمه.. اعظم گفت: _خیلی سختی کشید..واقعا حقشه خوشبخت بشه.. من با تاثرنجوا کردم: _کاش الهام بود. اونها جا خوردند.ولی زود حالتشون رو تغییر دادند.اعظم پرسید: _فاطمه درمورد نماز و دعا تو خونت راستش رو گفت.؟ لبخند محجوبانه ای زدم.گفتم: _من از وجود فاطمه حاجت روا شدم ولی گمونم فاطمه از دعا وپاکی خودش مشکلش حل شد.. اعظم متفکرانه گفت: _پس واقعا جدی میگفته!!حالا که اینطور شد شنبه هممون میام خونتون! گفتم: _قدمتون روچشمم. ریحانه گفت: _راستی درمورد اونشب واقعا من متاسفم! دیگه از اون شب به این ور اون زن تو مسجد نیومد ولی حاج آقابعدنماز خیلی راجع به اون شب حرف زدن! کاش یکی به اینها میگفت وقتی درمورد اون شب حرف میزنند من شرمنده میشم حتی اگه در جبهه ی موافق من باشن.! حرف رو عوض کردم. _بیخیال…دست بزنید برای مولودی خون..بنده ی خدا اینهمه داره واسه ما چه چه میزنه! عروسی فاطمه هم تموم شد. خنده های مستانه ی فاطمه وبذله گویی‌های شیرینش در میان مهمونهاش به پایان رسید و اشکهای پنهانی و سوزناکش از زیر شنل بلند و پوشیده اش در میان درب خونه ی پدریش اشک همه رو سرازیر کرد. من میدونستم که این اشکها به خاطر زجر این سالهاست و بخاطر فقدان خواهری عزیز و دوست داشتنیه که روزی بخاطر اشتباه او به کام مرگ رفت و شاید در میان اشکهایش برای من دعا میکرد! 🍃🌹🍃 وقت رفتن شد. فاطمه رو بوسیدم وبراش از ته دل آرزوی خوشبختی کردم.اوهم همین آرزو رو برام کرد وگفت امشب برام دعای ویژه میکنه! او به حدی به فکر من بود که حتی در این موقعیت هم به فکر این بود که چگونه منو راهی خانه ام کنه!گفتم: _معلومه با آژانس برمیگردم.. فاطمه گفت: _پس صبر کن به بابام بگم زنگ بزنه آژانس. خندیدم. _فاطمه من مدتهاست تنها زندگی کردم .بلدم چطوری گلیمم رو از آب بیرون بکشم.اینقدر نگران من نباش! از فاطمه جدا شدم و با باقی دوستانم خداحافظی کردم. میخواستم به آن سمت خیابون برم که  یک نفر از ماشین پیاده شد و گفت: _ببخشید… سرم رو برگردوندم.رضا بود. به طرفش رفتم و چادرم_رو_تابین_ابروهام_پایین_کشیدم تا_مبادا_از_ته_مانده‌ی_آرایشم_چیزی_باقی_مونده_باشه.سرش رو پایین انداخت. _سلام علیکم. جسارتا من میرسونمتون. و قبل از اینکه من چیزی بگم در عقب رو باز کرد وسوار ماشین شد. به شیشه ش زدم. شیشه رو پایین کشید. _اصلا حاضر نیستم بهتون زحمت بدم.من خودم میرم. ادامه ی جملم رو تو دلم گفتم:همین کم مونده که تو رو هم به پرونده ی سیاه من اضافه کنند.!او مثل برادرش با حالتی معذبانه گفت: _چه فرقی میکنه.!؟ فکر کنیدمنم آژانس! سوار شید.اینطوری خیال همه راحت تره. مگه غیر از فاطمه کس دیگری هم نگران من بود؟گفتم: _نمیخوام خدای نکرده نسبت به برادری شما بی‌ادبی کرده باشم ولی واقعا صلاح نیست.. ممنونم که حواستون به بنده هست. دلم نمیخواست از جانب من خطری آبروی خانواده ی حاج مهدوی تهدید کنه! بعد از کمی مکث گفت: _چی بگم.هرطور خودتون صلاح میدونید.شما مثل خواهر بنده میمونید. اگر این کارونمیکردم از خودم شرمنده میشدم. از او تشکر و قدردانی کردم و به تنهایی به خانه برگشتم. 🍃🌹🍃 من در میان خوبی ومحبت راستین این چند نفر احساس خوشبختی میکردم و واقعا آغوش خدا رو حس میکردم. آغوش خدا برام محل امنی بود ولی به قول فاطمه گاهی برای_رسیدن به مقصداصلی باید از گلوگاهها و دره_های_عمیق_و_وحشتناکی رد میشدم که اگر آغوش او رو باور نمیکردم ممکن بود هیچوقت به مقصد نرسم. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌟
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بیا آقاجان نذار عمه‌جانت دوباره اسیر حرومی‌ها بشه... 💔 ☀️ اللهم عجل لولیک الفرج ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
💠آیت الله ناصری دولت آبادی 🔸در روایات اهلبیت علیهم السلام برای دروغ پیامدهایی معرفی شده ازجمله نبی اکرم صل الله علیه آله فرمودند: کسی که بدون عذر شرعی دروغ بگوید، هفتاد هزار ملک او را لعن می‌کنند و از قلب او بویی به سوی آسمان خارج می‌شود که همة ملائکه آسمان او را لعن می‌کنند. امام صادق علیه السلام نیز فرمودند: یکی از نتایج دروغ‌‌گویی این است که انسان، به فراموشی مبتلا می‌شود. 🔸اگر می‌خواهی فراموشی نداشته باشی، حواست را جمع کن و کمتر دروغ بگو . در روایت دارد کسانی که دروغ می‌گویند، از نماز شب محروم می‌شوند. اگر می‌خواهی موفق به نماز شب بشوی، کمتر دروغ بگو. حضرت حق که می‌فرماید: «دروغ نگو» می‌خواهد این آثار به من نرسد و این نتایج را برای من نداشته باشد. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
4_5771863775791550975.mp3
4.28M
▫️وقتی حضرت خضر علیه السلام به بردگی می‌رود! 📚اعلام الدین ص ۳۵۰ 👌بسیار شنیدنی و تاثیرگذار 👈حتما بشنوید و نشر دهید. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️راه کوتاه شدن غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🔸امام صادق علیه السلام در حدیثی می فرمایند: «خداوند ۱۷۰ سال ظهور منجی بنی اسرائیل رو به خاطر دعا و تضرع دسته جمعی آنها جلو انداخت و مابقی غیبت منجی آنها را که حضرت موسی و هارون بودند رو بر آنها بخشید.» سپس فرمودند: «شما شیعیان هم اگر مانند بنی اسرائیل با ضجه و گریه دعای همگانی کنید خداوند فرج ما را خواهد رساند. اما اگر چنین نکنید این سختی،به نهایت مدّتش خواهد رسید.» 📚بحارالانوار ج۵۲ ،ص۱۳۱ 🔸حاج محمد علی فشندی می‌گوید: در مسجد جمکران قم اعمال را بجا آورده و با همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده و قصد دارند طرف مسجد بروند. گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده تشنه است. ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد؛ پس از آنکه ظرف آب را پس داد گفتم: آقا شما دعا کنید و فرج را از خدا بخواهید تا امر فرجش نزدیک گردد. فرمود: « شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند، اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد ». این را فرمود و تا نگاه کردم آقا را ندیدم. فهمیدم وجود اقدس امام زمان علیه السلام را زیارت کردم و حضرتش امر به دعا نموده است. 📚 شیفتگان حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 📌حالا این ما و این راهکار امام صادق علیه السلام برای بخشیده شدن مابقی غیبت… ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️از او بخواهید!! 🔸از علیه السلام بخواهید سیم دلتان را تعمیر کند بگویید: یابن الحسن به ما گفته اند: شما اولا مهدی (هدایت شده) هستید به هدایت های خداوند و سپس هادی (هدایت کننده) هستید به اذن خداوند «سیم دل من خراب شده درستش کنید» 🔸این خانواده اینقدر کریم هستند که اگر صدق را مشاهده کردند قبل از اینکه دعایی را در خواست کنید به شما می دهند. 🔅ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم!! 🔅گوش این طائفه آواز گدا نشنیده است!! 🖋آیت‌الله شوشتری ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجت‌الاسلام رفیعی 💢 عوامل ایجاد قساوتِ قلب؟! 🔸کوتاه و شنیدنی👌 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🍂باز در شهر رسیدی و نفهمید کسی آشنایی طلبیدی و نفهمید کسی... 🍂درد این است که ما مدعی هجرانیم درد هجران تو چشیدی و نفهمید کسی... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
enc_16669637286799358318404 (1).mp3
2.79M
💚 همه مصائب ما از دوری توست؛ یابن الحسن برگرد... 🍂 به کی شکایت ببرم به کی بگم دردامو 🍂 جوونیم رفت و هنوز من ندیدم آقامو 🎙 حاج مهدی رسولی ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️‌هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (علیه السلام) می رویم :❤️ 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🔹شخصی از امام صادق (علیه السلام)پرسید: من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم ، دراین حالت چه بگویم؟ حضرت فرمودند: : همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده ❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل فرجهم ❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1186783781.mp3
3.67M
هرشب❣ بخوان جان آقام علیه السلام 💚 ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ. ❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(علیه السلام)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚 و 3 تا سوره توحید ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا