🔴 ذکری مجرب برای دیدار امام زمان علیه السلام
▫️علامه تهرانی می فرمودند:
🌕 مرحوم حضرت حداد قدس الله نفسه الزکیه به من فرمودند: اگر میخواهی امام زمان علیه السلام را ببینی من یک دستورالعمل به تو میدهم بعد از ده روز حضرت را میبینی و با ایشان صحبت میکنی و دستورالعمل این است.
به من دستورالعمل را دادند، ولی فرمودند: اگر طالب دیدار باطن هستی و میخواهی به آن حقیقت و ولایت برسی دنبال دیدن ظاهر و اینها نباید باشی ولی اگر میخواهی دستورالعمل هم همین است.
و من آن دستوالعمل را انجام ندادم !!
چرا؟
🔺 چون این دیدن ظاهر این دیدن نفس است خوشم میآید که من امام را دیده باشم خوشم میآید که من حضرت را بروم ببینیم خوش میآید!
اگر من حضرت را ببینم و حضرت بگویند: برای چه خواستی ما را ببینی؟ حالا دیدی و خیالت راحت شد؟
آیا به دستورات من عمل کردی؟ آیا آن چه که مورد رضایت من است انجام دادی؟ خلاصه اگر از من پرسیدند که تو در برون چه کردی که در درون خانه آیی؟جواب چه داری؟!
🔹 این مرام و مکتب اولیا و بزرگان بود اولیا و بزرگان خود را معطل ظهور امام زمان نکردند امام زمان را در هر حالی در کنار خودشان مشاهده کردند. الان امام زمان در همین مجلس حضور دارد. امام زمان علیه السلام در تک تک منازل من و شما حضور دارد. امام زمان علیه السلام با تمام سراسر وجود ما و شما مصاحبت و مجالست دارد …
📚 مکتب شیعه. برگرفته از سخنان علامه طهرانی
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
وقتی از سفر کربلا برگشت مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین خواستی؟
مجید گفته بود یک نگاه به حضرت ابالفضل کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین، گفتم آدمم کنید.
مجید هیچ وقت اهل نماز و روزه و دعا نبود، اما سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت میخواند و حتی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند، خودش همیشه میگفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که این طور عوض شدهام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. در این مدتی که دچار تحول روحی و معنوی شده بود همیشه زمزمه لبش «پناه حرم، کجا میروی برادرم» بود؛ همیشه ارادت خاصی به حضرت زینب (سلام الله علیها) داشت.
✍خواهر شهید مجید قربانخانی
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃چرا تصمیم نمیگیریم جز 313نفر باشیم؟
🎙استاد رائفی پور
♨️مهیای ظهور باشید...
🔸به ما دستور دادهاند مهیای ظهور باشید؛ چون ظهور دفعتاً واقع میشود.
اصحاب #امام_زمان علیه السلام به علت آمادگی، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکّه جمع میشوند. خب، اینها که بیکار نیستند، ولی طوری آمادهاند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته، میروند.
🔸حبیب بن مظاهر در میان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد کرد و گفت: کجا میروی؟
گفت: میروم تنظیف.
گفت: وقت این کارها نیست; از سیدالشّهدا علیه السلام نامه رسیده؛ باید رفت!
از وسط راه خانه برگشتند و به طرف کربلا رفتند.
🔸این آمادگی خیلی فرق میکند با آن کسی که در زمان رسیدن سیدالشّهدا علیه السلام به کربلا، تازه برای زن و بچهاش آذوقه میبرد.
خیلی هم دوست دارد به حضرت کمک کند ولی از قبل فرصتها را تخمین نزده، خودش را مهیا نکرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پیدا است چنین آدمی عقب میافتد.
🔸اشتغال انسان به کار خویش و اینکه دلمشغولی انسان، کار ولی خدا نباشد، یا اینکه صبح که بلند میشود فکرش این نباشد که امروز کجای کار امام زمان عجل الله بر زمین مانده است تا من بردارم، مشکل ساز است.
🖋استاد میر باقری
♨️گره گشایی امام زمان ارواحنا فداه از کار محبانشان
🔸 شیخ جعفر مجتهدی غالبا از آثار توسّل به حضرات معصومین علیهم السّلام سخن می گفتند و دوستان خود را به این امر ترغیب می فرمودند .روزی که در خدمت ایشان بودم، از عنایات کریمانه حضرت ولی عصر در مورد کسانی سخن می گفتند که به آن حضرت ملتجی می گردند.
🔸در ضمن صحبتشان فرمودند:
به هنگام بیتوته در کوه خضر، شبی مردی به همراه کودک خود به آنجا آمد و هنگامی که مرا در آنجا دید با حال اضطرار ماجرای بی خوابی فرزند خود را شرح داد و گفت:
🔸حدود ده سال است که فرزندم دچار بی خوابی شده و خوابش نمی برد. به پزشکان بسیاری در ایران مراجعه کرده ام ولی نتیجه نگرفته ام. فرزندم را برای مداوا به خارج از کشور هم برده ام ولی بیماری او را تشخیص نداده اند، به ناچار فرزندم را به عتبه بوسی حضرت ثامن الائمّه بردم و از آن حضرت شفای او را درخواست کردم و از آنجا به قم مشرّف شدم و با توسّل به کریمه اهل بیت، دست به دامان حضرت ولی عصر شدم تا شفای فرزندم را عنایت کنند و ساعتی پیش از زائران مسجد پرس وجو کردم که آیا مکان مقدّس دیگری نیز در این حوالی هست؟
نشانی کوه خضر را به من دادند و در این وقت شب فرزندم را به اینجا آورده ام که شفایش را بگیریم.
🔸 با مشاهده فرزند معصوم او و اضطرابی که پدرش داشت، انقلاب حالی در من پیدا شد. از اتاق بیرون آمدم و به محضر آقایم #امام_زمان توسّل کرده و برای حضرت سید الشّهدا علیه السّلام مرثیه می خواندم و با صدای بلند می گریستم.
🔸در همان اثنا پدر کودک از اطاق بیرون دوید و با خوشحالی زاید الوصفی گفت:
آقا! فرزندم پس از ده سال بی خوابی با شنیدن زمزمه شما به خواب آرامی فرورفته است! شکی ندارم که شما امام زمانید!
🔸گفتم: اشتباه می کنی پدر! من خاک پای آن حضرت هم نمی شوم. حضرت عنایت فرمودند و فرزند تو را شفا دادند، سپاسگزار امام زمان باشید نه من!
شما به هریک از آل اللّه متوسّل شوید، باطنا مسأله را به آقا امام زمان حواله می دهند و آن حضرت هم با لطفی که دارند از کار محبّان خود گره گشایی می کنند.
شما امشب همین جا بخوابید و فردا صبح به مسجد جمکران بروید و از عنایتی که حضرت درباره فرزندتان کرده اند، تشکر کنید.
📚در محضر لاهوتيان، ص 135
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیستم
▫️هوا گرم بود، تا چشم کار میکرد آب و گِل بود و تمام تشویش عالم انگار در دل من بود که نمیدانستم خاطرۀ این دختر تنها در آن شب وحشتناک، در خاطرش مانده است؟
▪️دوباره به چادر برگشتم؛ نورالهدی به کودک سِرم زده و هنوز ذهنش درگیر حال من بود که تا وارد شدم، با دلپواسی پاپیچم شد:«حالت خوب نیس؟»
▫️شاید فشارم افتاده بود که دیگر نتوانستم سر پا بمانم و گوشۀ چادر روی صندلی نشستم.
▪️دلم میخواست به نورالهدی بگویم اما در طول این سالها ردّ زخم زبانهای عامر از دلم نرفته و هنوز میترسیدم حرفی بزنم که با نفسهایی بریده بهانه چیدم:«چشمام سیاهی میره!» و نه تنها چشمانم که دنیا دور سرم میچرخید و آوار خاطره خانهخرابم کرده بود.
▫️نورالهدی دنبال دارویی برای بهتر کردن حالم بود و من نمیدانستم باید چه کنم که سه سال حسرت دیدارش به دلم مانده و حالا در آستانۀ آنچه رؤیایم بود، پشیمان شده بودم!
▪️سالها پیش، یک شب آن هم برای یکی دو ساعت همراهش بودم و نمیفهمیدم چرا باید برای یک لحظه دیدنش، اینهمه دست و پای دلم را گم کنم؟
▫️تنها چیزی که از او در خاطرم مانده بود لحن گرم و نگاه گیرا و حرارت حضورش بود که در آن شب وحشتناک آرامم میکرد و یعنی همینها برای عاشق شدنم کافی بود؟
▪️در این سالها خیال میکردم به خاطر فداکاریاش فقط مدیون او هستم و حالا از ضربان قلبی که به شماره افتاده و نفسی که بند آمده بود، میفهمیدم بیمارش شدهام.
▫️از حال خودم حیران شده و چند لحظه مانده به آمدنش، میخواستم به داد دلم برسم که اینهمه احساس نسبت به یک مرد غریبۀ ایرانی، عاقلانه نبود.
▪️از شبی که از هم جدا شده بودیم، آرزو میکردم یکبار دیگر او را ببینم و حالا میدیدم هر بار دیدنش، عاشقترم میکند که نیت کردم از همه چیز حتی از فکرش فرار کنم.
▫️بیتوجه به نسخهای که نورالهدی بیخبر از حال خرابم برای درمان سرگیجهام میپیچید، از جا بلند شدم و همانطور که به سمت درِ چادر میرفتم، چند کلمۀ درهم گفتم: «یه آقایی میاد بچه رو ببره پیش مادرش.»
▪️با عجله چادر را کنار زدم تا پیش از آنکه برگردد از اینجا رفته باشم که گوشه چادر محکم به کسی خورد و من از آنچه دیدم، خشکم زد.
▫️مقابلم ایستاده بود، با همان صورت خیس از عرق و لباس غرق آب و گِل! چادر به صورتش برخورد کرده و شاید از نگاه خیرهام خجالت کشید که چشمانش به زیر افتاد و با لحنی محکم حرف زد: «اومدم بچه رو ببرم.»
▪️نورالهدی نمیدانست چه کسی پشت این چادر ایستاده و تنها حرفش را شنیده بود که صدا رساند: «الان بچه رو میارم!»
▫️از همان چشمان سربهزیرش، نجابت میچکید و من عهد کرده بودم از حضورش بگریزم که دلم جا ماند و جسمم از چادر فرار کرد.
▪️طوری شتابزده از چادر بیرون رفتم که بهسرعت خودش را کنار کشید تا برخوردی بین شانههایمان نباشد و در همان لحظات آخر دیدم از اینهمه دستپاچگیام حیرت کرده است.
▫️با قدمهایی که از پریشانی به هم میپیچید از چادر فاصله میگرفتم و به خدا التماس میکردم کمکم کند که نمیخواستم اسیر کسی باشم که حتی لحظهای فکرش پیش من نیست.
▪️در فاصلهای دور از چادر، پشت ماشینی پناه گرفته و دلم دست خودم نبود که بیاراده نگاهم تا چادر میدوید و دیدم کودک را در آغوشش گرفته و به سمت محل اسکان خانوادهها میرود.
▫️صبر کردم تا از عرصۀ چشمانم بیرون رفت و دیگر او را نمیدیدم که از پناهگاهم بیرون آمدم و با قدمهای بیرمقم به سمت چادر برگشتم.
▪️نورالهدی در حیرت رفتار من، بیرون چادر منتظرم ایستاده بود و تا نزدیکش رسیدم، با نگرانی بازخواستم کرد: «یدفعه کجا رفتی؟»
▫️خودم نمیدیدم اما انگار رنگ صورتم پریده بود که دستم را گرفت و دقیقاً به هدف زد: «از چیزی ترسیدی؟»
▪️طوری با محبت پرسید که نشد در برابر حجم حرف مانده در سینهام مقاومت کنم و یک جمله بیهوا از دلم پرید: «خودش بود!»
▫️نفهمید چه میگویم و پیش از آنکه بپرسد، معصومانه اعتراف کردم: «این آقایی که الان اومد.»
▪️لحظاتی نگاهم کرد و انگار منظورم را فهمیده بود که ناباورانه پرسید: «مهدی؟» و همین واژه، ویرانم کرده بود که آیینه چشمانم در هم شکست و خرده شیشههای عشق روی لحنم نشست: «کمکم کن نورالهدی! قسمت میدم کمکم کن فراموشش کنم!»
▫️از درماندگیام دلش به درد آمده بود؛دستم را گرفت تا وارد چادر شدم، کمکم کرد روی صندلی بنشینم و خودش مقابل پایم روی زمین نشست: «دوسش داری؟»
▪️سرم را میان دستانم گرفتم و برای گفتن هر کلمه جان میکَندم: «نمیدونم.. فکر میکردم فقط چون کمکم کرده...اما حالا که دوباره دیدمش..»
▫️همانطور که مقابلم نشسته بود،هر دو دستم را گرفت و پاسخ دلشورهام را به شیرینی داد: «میخوای به ابوزینب بگم پیداش کنه؟»...
📖 ادامه دارد...
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت بیست و یکم
▫️به خاطر تهمتی که عامر زده بود، هنوز از ابوزینب خجالت میکشیدم و باید از میدان عشقش فرار میکردم که سرم را بالا گرفتم و گفتم:«من میخوام فراموشش کنم!»
▪️میدانست این عشق چه دماری از من درآورده که به آرامی خندید و با شیطنت زیر پای دلم را خالی کرد:«تو اگه میتونستی فراموش کنی این سه سال فراموشش میکردی!»
▫️انگار او بهتر از حالم باخبر بود و من حتی از تصور اینکه بخواهم همکلامش شوم، دلم میلرزید که دوباره طفره رفتم:«به ابوزینب نگو،خجالت میکشم!»
▪️اما او نقشهاش را کشیده بود که با انرژی از جا پرید و نمایشنامهای که در همین چند ثانیه در ذهنش نوشته بود،با صدای بلند تکرار کرد:«یه پسر ایرانی سه سال پیش یه دختر عراقی رو از دست داعش نجات داده! حالا بعد از سه سال، سیل خوزستان باعث شده تا این دو نفر همدیگه رو دوباره ببینن! اینکه خجالت نداره!خیلی هم جذاب و هیجانانگیزه!»
▫️سپس با نگاه نافذش در چشمانم فرو رفت و منطق این سناریو را نشانم داد:«مگه حتماً باید دختره عاشق پسره شده باشه تا همدیگه رو دوباره ببینن؟ این دختر فقط میخواد از فداکاری اون پسر تشکر کنه،همین!»
▪️او خودش میگفت و میبرید و میدوخت و لباسی که از کار در آورده بود درست به قوارۀ قلب من بود که پا به پای نقشهاش پیش میرفتم.
▫️بلافاصله تماس گرفت تا ابوزینب به چادر بیاید و با شور و هیجان همیشگیاش سربهسر همسرش گذاشت:«یکی از نیروهای حاج قاسم گیر افتاده!»
▪️ابوزینب خسته از سنگربندی برای مقابله با سیل آمده و شنیدن همین جمله کافی بود تا نگاهش رنگ نگرانی بگیرد و با دلهره بپرسد: «کجا گیر افتاده؟»
▫️نورالهدی از اینکه همسرش را بازی داده بود با صدای بلند خندید و دلش نمیآمد بیش از این اذیتش کند که با همان خنده ادامه داد: «تو چادر ما!»
▪️با هر جمله حیرت ابوزینب بیشتر میشد و ضربان قلب من هر لحظه تندتر تا بلاخره حرف آخر را زد: «اون رفیق ایرانیات، مهدی رو یادته؟ امروز یه بچه رو اورده بود براش سرم بزنیم.»
▫️ابوزینب تازه فهمیده بود چه رکبی خورده و حالا از اینکه مهدی اینجا بوده، بیشتر متعجب شده بود که به جای توبیخ نورالهدی به هیجان آمد: «من خودم یکی دو ساله ازش خبر ندارم! کی اومد؟ آمال رو شناخت؟»
▪️نمیتوانستم فوران احساسم را کنترل کنم که سرم پایین بود مبادا از لرزش چشمانم رسوا شوم و نورالهدی با تمرکز نقشه را اجرا میکرد: «نه! اون بنده خدا که اصلاً کسی رو نگاه نمیکنه. میخواستیم ازش تشکر کنیم اما انقدر زود رفت که فرصت نشد.»
▫️حالا ابوزینب خودش جلوتر از نقشه میرفت و به شوق دیدار دوباره رفیق قدیمیاش، نمایش نورالهدی را کامل میکرد: «دلم براش تنگ شده باید ببینمش!» و دیگر امان نداد حرفی بزنیم و به عشق پیدا کردنش از چادر بیرون رفت.
▪️از اینکه بیدردسر طرحمان اجرا شده بود، لبخندی فاتحانه روی صورت نورالهدی نشست و مژدگانی داد: «شب نشده پیداش میکنه!»
▫️حالا بنا بود دوباره او را ببینم که تمام ذرات بدنم به لرزه افتاده و هر ثانیه به سختی سپری میشد تا پردۀ آسمان شب پر از ستاره شد و در همین ستارهباران، موعد آنچه منتظرش بودم، فرا رسید.
▪️ساعت از ۹ شب گذشته و میخواستیم برای استراحت به یکی از موکبهای مردمی برویم که صدای ابوزینب از پشت چادر بلند شد: «یاالله!»
▫️محکمتر از همیشه صدا میرساند و خیال کردیم بیمار مردی همراهش آمده است که روی همان روپوش سفید پرستاری، چادرهای عربیمان را سر کردیم و نورالهدی پاسخ داد: «بفرما!»
▪️ابوزینب وارد شد و همراهش همان کسی بود که دیدن دوبارۀ صورت مهربانش، قلبم را به قفسۀ سینه کوبید و اگر یک لحظه نگاهم میکرد، میدید دستانم چطور میلرزد.
▫️ابوزینب او را معرفی کرد و نورالهدی مجلس را دست گرفت تا کسی نبیند من چطور دست و پای دلم را گم کردهام که حتی نتوانستم یک کلمه سلام کنم.
▪️سرش پایین بود، نگاهش روی زمین میچرخید و با همان نگاه سربهزیر و لبخندی ساده جواب احوالپرسی نورالهدی را میداد و نمیدانست چرا مهمان این چادر شده است که ابوزینب بیمقدمه شروع کرد: «همسر من و دوستش میخوان از تو تشکر کنن!»
▫️مشخص بود متوجه منظور ابوزینب نشده و باید کسی حرفی میزد؛ اما برای من نفسی نمانده و مثل همیشه جورم را نورالهدی کشید: «این دوست من همون دختری هست که شما سه سال پیش تو فلوجه از دست داعش نجاتش دادید!»
▪️کلام نورالهدی که به آخر رسید، سرش را بالا گرفت؛ نگاهش تا ایوان چشمان منتظرم کشیده شد، تنها به اندازۀ یک پلکزدن میهمان چشمانم ماند و دوباره به زیر افتاد.
▫️انگار او هم مثل من این ملاقات دوباره باورش نمیشد که ساکت مانده و شاید نمیخواست این راز هرگز فاش شود که رنگ خنده از صورتش پرید و پیشانیاش خیس عرق شد...
📖 ادامه دارد...
♥️رسم عاشقی و اعمال قبل از خواب😍
♥️هدیه به امام زمان عج♥️
حتماانجام بدید😍
#اعمالقبلازخواب😴
💚حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
♥️1. قرآن را ختم کنید 💚😍
(=٣ بار سوره توحید)
♥️2. پیامبران را شفیعخودکنید💜 😍😍
(=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)
♥️ 3. مومنینرا ازخودراضیکنید💛❤️😍
(=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)میشود
♥️ 4.یکحجویکعمرهانجامدهید❤️🧡😍
( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)
♥️5. اقامه هزار ركعت نماز💖
(=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»
♥️6. سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)،
❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❣
💚أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾💚
♥️7. تسبیحات حضرت زهرا (س)
♥️8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب میباشد✨
🦋 آیت الکرسی🦋
❣✨بسم الله الرحمن الرحیم✨❣
❤️«اللّهُ لاَإِلَهَ إِلاَّهُوَالْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَتَأْخُذُهُ
💙سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّه مَافِی السَّمَاوَاتِ وَمَا
💛فِی الأَرْضِ مَن ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ
🧡إِلاَّبِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَابَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَاخَلْفَهُمْ
💜وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِه إِلاَّ
💚بِمَاشَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ
❤️وَالأَرْضَ وَلاَ یَۆُودُه حِفْظُهُمَا وَ
💛 هُوَالْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لاَإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ
💙قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُمِنَ الْغَی فَمَنْ یَکْفُرْ
🧡بِالطَّاغُوتِ وَیُۆْمِن بِاللّهِ فَقَد
💜ِاسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَی
َ❤️لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
💛اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم
💚مِّنَ الظُّلُمَات ِإِلَی النُّوُرِوَالَّذِینَ کَفَرُوٱ
🧡أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم
💙أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ.
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
❤️اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل
فرجهم❤️
👈آیا حیف نیست هرشب به این .سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟
🌹 اگه یادامام زمانت بودی قبل اینکه بخوای چشماتو ببندی وبخوابی این چندتاکار رو انجام بده وهدیه کن به مولات.💖💖
👈وضو بگیر قبل از خواب که ثواب شب زنده داری رو داره
وضو فراموش نشه😕🌸
التماس دعا و دعا فرج✨🤲
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
❤️هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا #امام_حسین(ع) می رویم :❤️
💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🔹شخصی از امام صادق (ع)پرسید:
من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام
هستم ، دراین حالت چه بگویم؟
حضرت فرمودند: #سه_بار_بگو:
#صلی_الله_علیک_یاابا_عبدالله
همانا سلام از دور و نزدیک
به حسین بن علی علیه السلام
می رسد.
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل
فرجهم ❤️
#کپی_با_ذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman3
1_1186783781.mp3
3.67M
❣#قرارعاشقی❣ ❣هرشب❣
بخوان جان آقام عج💚
❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️
🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋
💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚
❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️
💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚
#اللھمعجللولیڪالفرج
#سلامتی_تعجیل_در_فرج_آقا_امام_زمان_عج
#5صلوات و 3 تا سوره توحید
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313