6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ
🎙استاد شجاعی
✘من وقت ندارم به پدر و مادرم برسم!
مگه فقط منم، بقیه خواهر برادرام چی؟
👌بسیار شنیدنی
ببینید و نشردهید.
سلام امام زمانم✋🌸
چه سپیدهدمان دلربایی است
وقتی آفتاب یادت بر آستان دلم میتابد
و گوشه گوشهے دلم پر از شکوفههاے
معطر محبتت میشود ...
انگار پُر از امید میشود،
پُر از لبخند، پُر از آرامش و زندگی...
من با تو بهارےام،
حتی در یخبندان زمستان،
من با تو زندهام.
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
🥀...لِمَ سُمِّيَ اَلْقَائِمَ قَالَ لِأَنَّهُ يَقُومُ بَعْدَ مَوْتِ ذِكْرِهِ وَ اِرْتِدَادِ أَكْثَرِ اَلْقَائِلِينَ بِإِمَامَتِه...
▫️از امام جواد علیهالسلام پرسید: چرا او قائم نامیده شد؟
فرمودند: چون قیام میکند، بعد از آنکه مرده باشد یادش، در دلهای مردمان.
و مرتد شوند، بیشتر آن ها که مؤمن بودند، روزگاری به امامت او.
📚کمال الدین، ج۲ ص۳۷۸
🔸اللَّهُمَّ... وَ لا تُنْسِنَا ذِکْرَهُ وَ انْتِظَارَهُ وَ الْإِیمَانَ بِهِ وَ قُوَّةَ الْیَقِینِ فِی ظُهُورِهِ...
🔹خدایا از یاد ما مَبر یاد مولایمان را و انتظارش را و ایمان به او را و قوّت یقین در ظهورش را.
{فرازی از دعای شریف عصر غیبت}
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج ღ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴ گناه بدتر از گناه
🎙حجت الاسلام عالی
🔻در ثواب نشر این پست سهیم باشید.
_______________
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
🔅انتظار حقیقی🔅
🔹[مرحوم علامه والد] میفرمودند: عمده در انتظار، انتظار با عمل است؛ یعنی منتظر حقیقی کسی است که اعمال و رفتارش به نحوی باشد که خود را برای ظهور آن حضرت مصفا و مهیا نموده و تهذیب نفس کند؛ و گرنه انتظار بی عمل، انتظار واقعی نیست بلکه صورت و توهمی از انتظار است.
📚نورمجرد ج۱ ص۵۰۳
▪️آیت الله محمدصادق طهرانی حفظه الله
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
Ahd 003.mp3
8.19M
ادامهٔ شرح عبارت:
اللهم رب النور العظیم 🥀✨
#شرح_دعای_عهد(3)🍃
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 انتقالمعارفمهدوی
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#امام_زمان
کتابهای مناسب برای نیمهی شعبان
🥀 شهریار هستی!
نویسنده: حسن تاجری | چاپ
موضوع: شؤون امام عصر علیهالسّلام در دوران غیبت
🌿 برخی عناوین کتاب:
▫️پیوند شیعه با اهل بیت علیهمالسّلام
▫️هدف از آفرینش
▫️چرا غیبت؟
▫️شؤون پیشوایی
▫️تجلّیّات مهدوی
📌 برای تهیهی کتاب به شمارهی ۰۹۱۹۲۱۲۰۱۴۳ پیام دهید.
مطالب مشابه
🔍 : #کتاب #کتاب_نگاه #کتاب_مهدوی
⁉️میخواهی در دنیا و آخرت با امام زمانت باشی؟!
معیت با اهل بیت سلام الله علیهم
🔻عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ سَهْلٍ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَلِّمْنِي شَيْئاً إِذَا أَنَا قُلْتُهُ كُنْتُ مَعَكُمْ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ قَالَ فَكَتَبَ بِخَطٍّ أَعْرِفُهُ أَكْثِرْ مِنْ تِلاَوَةِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ وَ رَطِّبْ شَفَتَيْكَ بِالاِسْتِغْفَارِ.
اسماعيل بن سهل مىگويد:
به امام جواد سلام الله علیه نامهاى نوشتم كه دعايى به من بياموز كه چون بخوانم در دنيا و آخرت با شما باشم.
امام سلام الله علیه با خطّى كه من آن را خوب مىشناختم نوشت:
سورۀ «انّا انزلناه»(سوره قدر) را بسيار تلاوت كن، و لبهاى خود را به ذكر استغفار تَر گردان.
📚ثواب الاعمال، ص۱۶۵
👌از همین حالا این کار رو جزء برنامه های روزانه مون قرار بدیم قرائت سوره قدر و ذکر استغفار هدیه به #امام_زمان...
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفتم🎬:
با صدای حسین تازه فاطمه متوجه تاریکی هوا شد، از جا بلند شد، چادرش را تکاند و حسین را بغل کرد، حسین مظلوم تر از همیشه شده بود.
فاطمه چادر را محکم دور تن حسین پیچید و حسین را به خودش چسپاند و به سمت خانه حرکت کرد.
بالاخره بعد از دقایقی پیاده روی جلوی خانه رسید و چون با دستپاچگی بیرون آمده بود، کلید را یادش رفته بود با خود بردارد.
دستش را روی زنگ در گذاشت.
بلافاصله در باز شد، انگار روح الله منتظر همین زنگ، پشت در حیاط ایستاده بود.
روح الله با صورتی قرمز از خشم و سرما در را باز کرد و گفت: کجا بودی زن؟ کل شهر را با ماشین دنبالت گشتم...تو واقعا نمی فهمی من نگراااانت میشم؟! چرا گوشیت را همرات نبرده بودی هااا؟
روح الله بی وفقه و تند تند سوال و توبیخ میکرد و اجازه حرف زدن به فاطمه را نمیداد..
فاطمه هیچ حرفی نزد و به سمت در ساختمان حرکت کرد، از باغچهٔ رنگ پریده که درست مثل زندگی فاطمه بود گذشت و به در هال رسید، روح الله با عصبانیتی بیشتر حرف میزد.
وارد هال شدند و فاطمه حسین را از بغلش پایین گذاشت، زینب که انگار خیلی نگران شده بود با باز شدن در هال به سرعت خودش را به هال رساند و زانو زد و حسین را محکم در آغوش گرفت و گریه شدیدش نشان از نگرانی این دخترک مهربان داشت.
فاطمه آه بلندی کشید و رو به زینب گفت: مامان، حواست به بچه باشه و بعد دست روح الله را گرفت و همانطور که به دنبال خودش می کشید گفت: شما هم بیاین داخل اتاق کارتون دارم.
روح الله مثل پسرکی تخس که دنبال مادرش راه افتاده، دنبال فاطمه داخل اتاق شد.
فاطمه روی تخت نشست و به روح الله اشاره کرد کنارش بنشیند، روح الله که مثل آدمی گیج بود،کنار فاطمه قرار گرفت.
فاطمه خیره در چشم های سیاه و مهربان روح الله که روزگاری تمام عشق عالم هستی را در اون جستجو میکرد، شد و گفت: ببین روح الله، من خیلی فکر کردم، میفهمم که ما انسانیم وممکن الخطا و تو هم مستثنی نیستی، خطا کردی، الانم اومدی صادقانه اعتراف کردی، منم به حرمت صداقتت میبخشمت و می خوام زندگی خودم، تو و بچه هامون نپاشه و حفظ کنمش، من فرض می کنم هیچ اتفاقی نیافتاده اما به شرطی بی خیال شراره بشی، گفتی صیغه اش کردی، خوب این راه داره، رهاش کن، صیغه را باطل کن ..
روح الله مثل مجسمه ای سنگی خیره به صورت زیبا و معصوم فاطمه شده بود و حرفی نمیزد.
فاطمه با استیصال دست های روح الله را در دست گرفت و تکان داد و گفت: راه خوبیه مگه نه؟! تو راحت میتوتی بی خیال شراره بشی...بگو که صیغه را باطل می کنی،بگو روح الله...جان من بگوووو
روح الله سرش را پایین انداخت و گفت: نمیشه فاطمه، نمیشه، مگه شراره جا تو و بچه ها را تنگ کرده؟!
اونم زندگیش میکنه مگه تو نگفتی شیعه ها باید زیاد شن،مگه نگفتی باید ده دوازده تا بچه بیاریم حالا بزار دوتا بچه هم سهم شراره بشه...
لرزشی شدید سراسر وجود فاطمه را گرفت و گفت: یعنی تو به خاطر بچه شراره را گرفتی؟ به خاطر دین اسلام و شیعه؟! شراره اگر بچه بیار بود برای داداشت بچه میاورد، بعدم اگر بهانه ات این بود، من خودم حاضرم هر چند تا بچه بخوای برات بیارم، روح الله شراره را ول کن...
روح الله که انگار تبدیل به انسانی با قلبی از سنگ شده بود گفت: نمیشه چون شراره را عقد دائم کردم و الان چون می خواستیم ثبت محضرش کنیم می بایست تو در جریان باشی و از دادگاه نامه برات میومد تا به عنوان همسر اول اجازه عقد زن دوم را بدی ...
با شنیدن این حرف دنیا دور سر فاطمه به چرخش افتاد...
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان واقعی تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟