💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۳
_خانم
با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند....چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن...اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت
_چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
_مزاحم نشید
و به طرف خروجی پارک حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت میکردن به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد...
ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد
ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا میکرد نمی توانست از دست آنها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن...هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند ...
پسره فریاد و تهدید میکرد
_بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت
با پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید ...با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود و هیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود
مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن
_سید ، شهاب ،شهاب....
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۴
شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد...اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت
مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت
مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید
_حالتون خوبه؟؟
مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد
شهاب نگرانتر شد
_حالا آقای معتمد بد شده ؟؟
تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن ...مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد
شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشمغرهای رفت.. که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد
شهاب با اخم به سمت پسرها رفت
_بفرمایید کاری داشتید
یکی از پسرها جلو امد
_ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر
و خنده ای کرد
_اونوقت کارتون چی هست
_فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس
شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد...با اخم در چشمانِ پسره خیره شد
_بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم
مهیا با تعجب به شهاب نگاه میکرد
شهاب برگشت
_بفرمایید دیگه برید
_چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ ....
شهاب به طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد .دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید
_لازم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی
و مشتی حواله ی چشمش کرد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فرجهم
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۱۵
با این ڪارش مهیا جیغی زد
پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها...شهاب میدانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد
با هم درگیر شده بودند...سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود ...سخت درگیر بودند
یکی از پسرا به جفتیش گفت
_داریوش تو برو دخترو بگیر
تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد ...
شهاب رو به مهیا فریاد زد
_برید تو پایگاه درم قفل کنید
ولی مهیا نمی توانست تکان بخورد شهاب به خاطر او داشت وسط خیابانِ خلوت آن هم نصف شب کتک می خورد
با فریاد شهاب به خودش آمد
_چرا تکون نمی خورید برید دیگه
بلند تر فریاد زد
_بریییییید
مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در راقفل کرد ...همان اتاقی بود که آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود
از پنجره نگاهی کرد...
کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود... وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می توانست انجام دهد این بود ڪه از خودش دفاع می کرد
باید کاری می کرد
تلفنش هم همراهش نبود ..نگاهی به اطرافش انداخت...گیج بود نمی دانست چی کاری باید انجام دهد از استرس و ترس دستانش یخ کرده بودند
با دیدن تلفن به سمتش دوید
گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید
نمیتوانست آن را به برق وصل کند دستانش می لرزید وکنترل کردنشان سخت بود اشکانش روی گونه هایش سرازیر شد
_اه خدای من چیکار کنم
با هق هق به تلاشش ادامه داد با کلی دردسر آن را وصل کرد با ذوق گوشی را بلند کرد ولی تلفن قطع بود
دیگر نمی دانست چیکار کند محکم تلفن را به دیوار کوبیدو داد زد
_لعنت بهت
صورتش را با دست پوشاند و هق هق می کرد
به ذهنش رسید برود و کسی را پیدا کند تا آن ها را کمک کند...خواست از جایش بلند شود ولی با شنیدن آخ کسی...و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت میگفت
_کشتیش عوضی کشتیش
دیگر نتوانست بلند شود...سر جایش افتاد ، فقط به در خیره بود نمی توانست بلند شود و برود ببیند که چه اتفاقی افتاده
امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تمام شده
اما خبری نشد
ارام ارام دستش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز کرد
به اطراف نگاهی کرد....
خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت از دور کسی را دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشد
با دیدن جسم غرق در خونِ شهاب جیغی زد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🌴 #نماز_لیلهالدفن
نماز لیله الدفن فراموش نشود:
۱. سیدحسن نصرالله فرزند سید عبدالکریم
۲. سیدهاشم صفیالدین فرزند سیدرضا
همه بخونید
نماز لیله الدفن ....ابن ......
طریقه نماز دورکعت بعدازنمازعشا تا قبل ازاذان صبح
رکعت اول آیه الکرسی،رکعت دوم ده بار انا انزلناه
هذاثواب قبرفلان بن فلان
توفیقی هستش. برای همه هم بفرستید
❣#هشــــت_عاشقی...❣
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره ♥️💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️
سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋
♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️
🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#کپی_باذکر_صلوات
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹#نماهنگ
بارون اومده...
حاج قاسم برات مهمون اومده ...
🎥تصاویری از مراسم عزاداری در لبنان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🩹 اگه کارت گیر افتاد این ذکر رو زیاد بگو
👤 #کلیپ «ذکر رفع گرفتاری» با سخنرانی استاد #شجاعی تقدیم نگاهتان
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 مرکب ما برای بندگی چیست؟
🎙حجت الاسلام کاشانی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313