🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
داستان زیبای 《"پایان خوش"》
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
وقني حالم جا اومد ، دوش رو بستم و لباسم رو داخل حموم پوشيدم چون ميلاد داخل اتاق بود، معذب بودم …از حموم رفتم بيرون ديدم روي تخت دراز كشيده و دستشو روي چشمش گذاشته …با خيال راحت زل زدم بهش…جذاب بود …يا اگر هم واقعا جذاب نبود به چشم من بهترين بود چون حالم كنارش خوب بود…يه لحظه استرس گرفتم از اين كه نكنه امشب ميلاد ازم درخواستي داشته باشه…
ولي به خودم نهيب زدم كه ميلادهیچوقت این طوری نیست….
اروم اروم بهش نزديك شدم…قفسه سينش به خاطر نفس كشيدن بالا پايين ميشد…كلي سوال داشتم راجع بهش…ولي هيچ كدوم رو جواب نميداد…چشمامو روي هم فشار دادم…به خودم قول دادم از اين به بعد به حرفاش اعتماد كنم …حس ميكردم اين مرد فرشته پنهاني هست كه خدا سر راهم قرار داده واسه اين كه منو نجات بده از منجلابي كه خودم باعث شدم واردش بشم…
حس ميكردم اين مرد فرشته اي كه از سمت بي بي اومده تا بهم كمك كنه …ناخوداگاه با اين افكار لبخندي اومد روي لبم…
اروم زير لب زمزمه كردم فرشته پنهانم…دوست داارم …
توي دلم از خدا خواستم زودتر روزي برسه كه بتونم اين دوست داشتن رو فرياد بزنم …از خدا خواستم روزي برسه كه بهش لقب فرشته نجات رو بدم …و اهي از حسرت كشيدم …نميدونستم واقعا قراره در اينده چه اتفاقاتي بيوفته….
با صداي ميلاد به خودم اومدم…
+پسنديدي يا نه؟!
متعجب و گيج نگاش كردم …
-چيو؟!
+عمه منو….خوب منو ديگه؟! دو ساعته زل زدي بهم …
تازه فهميدم چي داره ميگه لبخندي زدم و گفتم
-توي فكر بودم …اصلا نگاهتم نميكردم…
+باشه منم باور كردم …ببين خانوم جون ، توي خوشگلي من كه شكي نيست …
دهنمو كج كردم و گفتم
-چه اعتماد به نفسيي
+دروغ ميگم؟!
دلم ميخواست داد بزنم بگم نه دروغ نميگي…تو به چشم من زيباتريني…به چهرت كاري ندارم …ارامش وجودت تورو برام تبديل كرده به زيبا ترين مرد روي كره زمين…
دوباره صداشو شنيدم
+عيييي بابا دوباره غرق شد…خوبه چشمام ابي نيست كه بگم توي درياي چشام غرق شدي…
اينو كه گفت زدم زير خنده …بلند بلند ميخنديدم …
اومدکنارم…اروم گفت
+اروم تر دخترررر جون …الان مثلا تو داري توي اين اتاق كنار من عذاب ميكشي….نبايد اين جوري قهقهه بزني كه …
تازه به خودم اومدم و خودمو اروم كردم …
اصلا باورم نميشدم روزي كه از ظهرش با اون همه تشنج شروع شده بود بخواد واسم به اين قشنگي ادامه پيدا كنه …
اروم رو به ميلاد گفتم
-چيكار كردي كه تونستي امشب جاي اون عوضی بياي پيشم؟؟
نگاهي بهم كرد و لبخندي زد و گفت
+زماني كه دارن قيمت ميدن...
#باران
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
به جای عذر خواهی کردن... تشکر کنید :
نگو ببخشید اذیتت کردم
+ بگو ممنونم از لطفی که میکنی
نگو ببخشید سرتو درد آوردم انقدر صحبت کردم
+ بگو ممنونم که به حرفام گوش کردی
نگو ببخشید دیر کردم
+ بگو ممنونم که منتظر موندی
نگو ببخشید گند زدم
+ بگو ممنونم که تو اشتباهم صبوری کردی
#نکته
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
داستان زیبای 《"پایان خوش"》
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
منم لبخندي بهش زدم ….نور افتاب افتاده بود توي صورتش ، جذابيتش رو هزار برابر كرده بود…اروم موهامو رو نوازش كرد و گفت
+نميخواي بلند شي تنبل خانم؟!
عجيب دلم ميخواست خودمو لوس كنم براش…از وقتي يادم مياد هيچ موقع خودمو براي كسي لوس نكرده بودم …درسته كه بي بي هميشه همه كار واسم كرده بود ولي من اهل اين نبودم كه خودمو واسش لوس كنم ، چون همیشه شرمندش بودم …از اينكه مجبور شده بود كلي براي من زحمت بكشه…با صداي ميلاد به خودم اومدم
+انقدر دلم ميخواد بدونم اين جوري زل ميزني بهم و غرق ميشي توي فكر ، به چي دقيقا داري فكر ميكني؟!
-يهويي كلي فكر و خيال متفاوت مياد توي ذهنم …فكرايي از گذشته …فكرايي از اينده…
لبخند شيطوني زد و گفت
+من كجاي اين فكرا هستم ؟!
منم اروم و شيطون لبخندي بهش زدم …
+خوب بگو ديگه جدي من كجاي اين فكر هستم ؟!
-همين جايي ديگه الان تو كنارمي ديگه ….
لبخند روي لبش خشك شد …و گفت
+همين ديگه؟!
خوب ميفهميدم كه دلش ميخواد از زير زبونم حرف بكشه ، منم شيطنتم گرفته بود …دلم ميخواست يكمي سر به سرش بزارم…
اروم گفتم
-خوب اره ديگه …ما الان كنار هم هستيم تا بتونيم از اينجا نجات پيدا كنيم …تا بتونيم از اينجا بريم بيرون و بريم دنبال زندگيمون …
بعد از تموم شدن حرفم پوزخند تلخي زد …غم توي اون چشماي خوشگلش لونه كرد يهويي…خبر نداشت توي دلم چه خبر بود و تمام دلم واسش ميلرزيد …از كنارم بلند شد و گفت
+ميرم برات صبحانتو بيارم ، بعد هم ميرم دنبال كارام …شب مجبورم كه دوباره بيام كنارت چون اگر من نيام …
ادامه حرفشو نگفت چون هيچ كدوم علاقه اي به شنيدنش نداشتيم …فقط اب دهنشو جوري قورت داد كه سيبك گلوش بالا پايين شد…احساس ميكردم همين جوري كه بهش نگاه ميكنم از چشمام قلب ميريزه بيرون …مغموم و با سري پايين انداخته شده گفت
+پس من ميرم …
داشت از اتاق ميرفت بيرون كه صداش كردم
-ميلاد،..
با صدايي كه پر از غم بود گفت
+جانم …
-زندگي كه ازش حرف ميزدم، تو بودي…خيلي راحت كاري كردي كه شدي زندگيم….
با اين حرفم در لحظه قيافش عوض شد و برق خوشي توي چشماي نشست …از اين تغيير حالتش خودمم خندم گرفت…با خودم فكر كردم …
#باران
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙"@Atr_mah"🌙