eitaa logo
عطر ناب خدا 🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
11.1هزار ویدیو
134 فایل
#تــــــــــــــــوجه👇👇👇 📚 کتاب هایی که قبل ازمرگ باید بخوانیم...👇✅ https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 . @Hossein_Hajivand
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️ آیت الله بهجت 🌷 علمای سابق بسیار از غذای حرام اجتناب داشتند. خدا می‌داند که غذا چقدر در ایمان و کفر و اعمال خیر و شر انسان مدخلیت دارد. 📚 در محضر بهجت ج1 @Resule10
‍ ﷽🌟 📌معيارهاى دشمن‌شناسى و حدّ و مرز رابطه دوستانه و صميمى با ديگران چيست‌؟ ✍پاسخ استاد محسن قرائتی: قرآن در آيه‌ى ١١٨ سوره‌ى آل عمران مى‌فرمايد: اى مؤمنان! اگر انديشه و تعقل كنيد، نبايد با كسانى كه خودى نيستند، با صفا و صميميت برخورد كنيد بگونه‌اى كه از اسرار شما آگاه شوند: «لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً‌ مِنْ‌ دُونِكُمْ‌» سپس براى معرفى بيگانه نشانه‌هايى بيان مى‌كند، از جمله: ✔🌱١. از رنج بردن شما لذت مى‌برند: «وَدُّوا ما عَنِتُّمْ‌» (عنت به معناى سختى و رنج است) ٢. در ضربه زدن به فكر و انديشه كوتاهى نمى‌كنند: «لا يَأْلُونَكُمْ‌ خَبالاً» (يألون به معناى كوتاهى كردن و خبال به معناى نابودى فكر و عقل است) ٣. دشمنى زبانى و آشكار دارند و در دلهايشان كينه‌اى بيشتر است: «قَدْ بَدَتِ‌ الْبَغْضاءُ مِنْ‌ أَفْواهِهِمْ‌ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ‌ أَكْبَرُ» ٤. آنها شما را دوست ندارند،گرچه شما به خاطر صفايى كه داريد،آنان را دوست داشته باشيد: «تُحِبُّونَهُمْ‌ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ‌» گمان نكنيد محبت شما،دشمنان كينه‌توز را نسبت به شما دلگرم مى‌كند. ٥. اگر اندك خيرى به شما برسد،ناراحت مى‌شوند: «إِنْ‌ تَمْسَسْكُمْ‌ حَسَنَةٌ‌ تَسُؤْهُمْ‌» ٦. و اگر بدى به شما برسد،شادمان مى‌شوند: «إِنْ‌ تُصِبْكُمْ‌ سَيِّئَةٌ‌ يَفْرَحُوا بِها» اينها گوشه‌هايى از دشمن‌شناسى بود كه در آيات ١١٨ و ١١٩ و ١٢٠ سوره‌ى آل عمران آمده است. جالب آنكه آنچه تمام عوامل ششگانه‌ى فوق را خنثى مى‌كند، صبر و تقواست زيرا راه نفوذ دشمن،يا ترس و طمع است و يا بى‌پروايى و بى‌تقوايى كه ترس و طمع را با صبر و بى‌تقوايى و بى پروايى را با ايمان به حضور خدا مى‌توان از بين برد: «وَ إِنْ‌ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ‌ كَيْدُهُمْ‌ شَيْئاً إِنَّ‌ اللّهَ‌ بِما يَعْمَلُونَ‌ مُحِيطٌ‍‌» 📗پرسش ها و پاسخ های قرآنی - ج۲ ، صفحه۱۱۰ @Resule10
✍ آیت‌الله بهجت(ره): 📝 نمی‌توانیم اعمال خودمان را از خدا مخفی کنیم؛ او قادر است، ناظر است، علیم است، حکیم است. تا با او نسازیم، کارمان درست نمی‌شود. 🔹حالا چه‌کار بکنیم؟ خودمان از خودمان بترسیم، فضلاً از دیگران... بین خودمان و خدایمان در خلَوات، از تضرعات، از انابه و از ، و از طلب توبه، طلب توفیق به توبه، دست برنداریم. 📚 به‌سوی محبوب، ص١١١ 【﷽】 @Resule10
قیمت محبت چقدر است؟ از اهالی خراسان بود. راهی طولانی را پیموده بود و رنج فراوانی کشیده بود تا به مقصد برسد؛ چرا که با پای پیاده آمده بود. كفش هايش از بين رفته و پايش ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى برداشته بود. وقتی وارد مدینه شد، مستقیم به خدمت امام باقر (عليه السلام) شرفیاب شد. وقتی حضرت را دید، خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خویش رسید. امام باقر (علیه السلام) تا پای مجروح او را دید، فرمود: این چیست؟ مرد گفت: ای پسر رسول خدا براثر طی نمودن مسافت بسيار است. به خدا سوگند، مرا از دیار خویش، جز دوستى شما اهل بيت، بدين جا نياورد. امام باقر (علیه السلام) در جواب مرد خراسانی فرمود: "مژده باد بر تو كه به خدا سوگند، با ما محشور مى‏شوى." آن مرد با تعجب گفت: اى پسر رسول خدا، با شما؟ حضرت فرمود: آرى ! هيچ بنده‏اى ما (اهل بیت) را دوست نمى ‏دارد، جز آن كه خداوند، او را با ما محشور خواهد كرد. مگر دين، چيزى جز محبت است؟ خداوند عزوجل مى‏ فرمايد: «بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد، از من (پیامیر) پيروى كنيد! تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.» دعائم الاسلام، جلد1، صفحه71 】 @Resule10
لباس گرم چند لایه حضرت آقا امروز در اتاق جلسات غیر رسمی با حضور بعضی مسئولین سازمان تبلیغات، خیلی برای چشم های بینا پیام دارد. با یکی از حاضرین جلسه صحبت می‌کردم گفت کاغذی روی دیوار نصب بود به این مضمون که به جهت صرفه جویی در مصرف گاز رعایت های بیشتری در این مکان صورت می‌گیرد. "حسین ابراهیمی" 【﷽】 ⓟⓔⓓⓐⓡ ⓜⓐⓓⓐⓡ ʝѳiɳ→☞ @madarpedar
✨﷽✨ *رزمنده‌ و فرمانده* 🌷سفره‌ی بزرگی پهن می‌کنند، از این سر حسینیه تا آن سر. نیروهای افغانستانی، ایرانی و پاکستانی نشسته‌اند کنار هم، جمعشان وقتی جمع می‌شود که فرمانده هم می‌آید و با آن‌ها هم‌غذا می‌شود. دست همه توی یک سفره می‌رود، از فرمانده گرفته تا نیروهای بسیجی. فرمانده سلیمانی ترجیح می‌دهد غذایش را کنار نیروهایش نوش جان کند تا اين‌که سر سفره‌ی رنگین و خلوتی بنشیند. 🌷یک سینی گذاشته بودیم وسط، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می‌خوردیم که حاجی سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد، کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلاً از آن خورده. 🌷ما رزمنده عراقی بودیم حاجی هم فرمانده ایرانی‌مان، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم؛ عرب و عجم، رزمنده و فرمانده. 🌹خاطره ای به یاد سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 📚 کتاب "سلیمانی عزیز" صفحه ۷۰ * @Resule10
✨﷽✨ ✍ روزی بهلول داشت از کوچه ای می‌گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می‌گوید: من در سه مورد با امام صادق(علیه السلام) مخالفم. 1⃣ یک اینکه می گوید خدا دیده نمی‌شود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 2⃣ دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 3⃣ سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند. بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم. 👌استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت 📚 مجموعه شهرحکایات * ❤️ @Resule10
هدایت شده از عجایب جهان
⚘امام صادق علیه‌‌السلام می‌فرمایند: هر كس حاجتی از برادر مؤمن خود برآورد، خدای تعالی در صد هزار حاجت او را برآورده سازد، كه یكی از آن‌ها داخل كردن او به است⚘ ⚠️این مرغ ها میان نیازمندانی توزیع می شود که عموما رنگ گوشت و مرغ را در طول ماه در سفره خود نمی بینند و این لطف و شماست که قلب چنین هموطنی را شاد می کنید.😍 لطفاً پس از مشارکت رسید واریزی رو به آیدی زیر ارسال نمایید 👇👇 @mahdisadgi4
✅ برکت مهمان ✍زنی بود که مهمان دوست نداشت...!! روزی همسر او به نزد حضرت محمد(ص)میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!! حضرت محمد به مرد میگوید: برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم... فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود... هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد(ص) پر از مار و عقرب است. زن فریاد میزند یا محمد(ص) عبای خود را بیرون بیاورید... حضرت محمد(ص)* می فرمایند "... اینها قضا و بلای خانه شما است که من می برم... پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد... 📚بحارالانوار 【﷽】 @Resule10
🌸شیخ حسنعلے نخودکی: به هر چیزی که رسیدم در گرو انجام این سه کار بود: 1⃣👌نمـاز اول وقـت 2⃣👌احتـرام به سـادات 3⃣👌لقـمه حـلال 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ ... 】 @Resule10
✨﷽✨ *خصوصیات ذاتی* ✍روزی درون دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا اینکه مرد فقیری گفت: من میدانم چرا دُر سیاه شده. پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت: درون دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن می‌خورد پادشاه به او خندید و گفت: ای مردک مگر می‌شود درون دُر کرم  زندگی کند ولی مرد فقیر گفت: ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد. پادشاه گفت: اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد و دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند. روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت: این بهترین اسب من است نظر تو چیست؟ مرد فقیر گفت: بهترین در تند دویدن هست ولی یک ایرادی نیز دارد. پادشاه گفت: چه ایرادی؟ فقیر گفت: در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه می‌پرد. پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد. روز بعد خواست تا او را بیاورند، وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد: ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت می‌ترسید با ترس گفت: میدانم که تو شاهزاده نیستی. پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت: ای مادر راستش را بگو من کیستم؟ این درست است که شاهزاده نیستم؟ مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت: حقیقت دارد پسرم! چون من و شاه بی‌بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده‌های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد. پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت: چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی؟ مرد فقیر گفت: دُر را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود. و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای، چون اسب ها و گاومیش‌ها یک جا چرا میکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می‌آید. سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی؟ مرد فقیر گفت: موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی. "آری اکثر خصایص ذاتی است یعنی در خون طرف باید باشد." * @Resule10
خدایا دراین لحظات دلهای دوستانم را سرشارازنوروشادی کن وآنچه راکه به بهترین بندگانت عطامیفرمایی به آنهانیزعطافرما وقلبشان راجلوه ای از عشق وارادت به خودت بفرما شبتون آروم