eitaa logo
•|پادگـانِ‌آویـღـن|•
66 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
‌﷽ • • ‌رَدِ نُۆرッ رَهِ نُوࢪッ رَنگِ نُوࢪッ مےجوئیـم! • • دریچھ‌هاییِ‌بھ‌سوےشما ؛ فرماندھ‌یِ‌بخش‌انتقادات‌و‌پیشنهادات🌱' @Yalda_3982 فرماندھ‌یِ‌بخش‌تبادلات🌱' @jessika • • بِگوشیم‌عزیزِجان🌱' https://harfeto.timefriend.net/16341272755399 • • آویـن:عشـღـق
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🕊🌱🕊🏴 ✋🏼السلام علیک یا ابوالفضل العباس(ع) 🥀(س)_مادر ابوالفضل عباس(علیه‌السلام) 🍂مزار حضرت‌ام‌البنین (س) کجاست ؟ 🥀حضرت‌ام‌البنین(س) سه یا نُه سال پس از واقعه عاشورا از دنیا رحلت کرد. اکنون مزار این بانوی بزرگوار زیارتگاه شیعیان و علاقه‌مندان به خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت است.  🥀مدتی از ازدواج «فاطمه کلابیه» با امام علی(ع) گذشته بود که به حضرت پیشنهاد کرد که به جای «فاطمه» او را امّ البنین (مادر پسران) صدا زند تا خاطرات تلخ گذشته در ذهن فرزندان حضرت فاطمه(س) تداعی نشود و رنج بی‌مادری آن ها را آزار ندهد. 🥀 این بانوی ایثارگر شکیبایی و استقامت با اهدای چهار فرزند رشید خود به پیشگاه مولایش حسین‌بن‌علی(ع) با دلی مالامال از محبت و عشق اهل‌بیت راهی دیار دوست شد. 🥀هنگام رحلت‌ام‌البنین(س) را ۱۳ جمادی الثانی سال ۶۴ یا ۷۰ قمری و محل تدفین ایشان را قبرستان بقیع گزارش کرده‌اند. 🥀مزار این بانوی بزرگوار اکنون در سمت چپ ورودی اصلی قبرستان بقیع و کنار صفیه و عاتکه، عمه‌های پیامبر(ص) قرار گرفته است. •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
🏴زندگینامه حضرت ام‌البنين مادر حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام. ✳️نامش فاطمه بود. از آن دخترهایی که شمشیرزنی و نیزه‌داری را به خوبی می‌دانست و در جنگ‌آوری، هم پای پسران قبیله بود. اولین مربی شمشیر زنی و تیراندازی پسرش ابالفضل عباس علیه‌السلام و برادرانش هم خود او بود! نه اینکه تنها او اینچنین باشد، تمام قبیله‌اش در شجاعت و دلیری زبانزد بودند، اما چیزی که او را متمایز می‌کرد، حجب و حیای مثال زدنی و زیبایی و ملاحت خاص زنانه بود که در کنار جنگ‌آوری، او را به یک دختر کم‌نظیر تبدیل کرده بود. کمتر مردی جرأت خواستگاری از او را داشت و آنهایی هم که پا پیش می‌گذاشتند، همگی از بزرگان و اشخاص مطرح بودند، اما جز جواب رد چیزی حاصلشان نمی‌شد. وقتی از او می‌پرسیدند که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: «مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج می‌کنم.!» 💠معاویه از خواستگاران پروپا قرصش بود، ولی هربار دست خالی باز می‌گشت. تا اینکه یک شب خوابی دید. صبح فردا، وقتی «عقیل»، برادر و فرستاده ی علی بن ابیطالب علیه‌السلام، که مردی نسب شناس بود، برای خواستگاری آمد، فاطمه لبخند معناداری زد، فهمید که رویایش صادقه بوده است. از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: «خدا را سپاس! من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.» و بی‌درنگ، پس از موافقت پدر و مادرش، موافقت خود را اعلام کرد و شد همسر علی بن ابیطالب علیه‌السلام، جانشین رسول خدا صلی‌الله علیه و آله 🔶بارزترین ویژگی‌اش، ادب بود. بجا و به موقع حرف می‌زد، حد خودش را می‌دانست و رفتارش، هرگز نشانی از خطا نداشت. روزی که پا در خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام گذاشت، اولین جمله اش به فرزندان ایشان این بود: «نیامده‌ام جای مادرتان را بگیرم، من کجا و فرزندان زهرا سلام الله علیها کجا؟ من آمده‌ام تا کنیزتان باشم.» و به حق نشان داد که راست می‌گفت: همان روز اول، حسن و حسین علیهما السلام بیمار بودند. فاطمه، بلافاصله به بالین آنها رفت و با محبت تمام، به آنها رسیدگی کرد و چند روز اول زندگی مشترکش، به پرستاری از فرزندان زهرا سلام الله علیها گذشت؛ کاری که آن را افتخاری برای خود می‌دانست. می‌گویند تا وقتی که فرزندان امام علی علیه‌السلام خردسال بودند، بچه دار نشد تا مبادا به خاطر مادر شدن، در حق آنها کوتاهی کند. از امام علیه السلام هم خواسته بود تا او را «فاطمه» خطاب نکند تا مبادا دل بچه ها از شنیدن نام مادرشان در خانه، بشکند. 🔷تا زمانی که فرزند دار نشد، برای فرزندان امامش، یک مادر تمام عیار بود و پس از بچه دار شدن، همیشه و در هر شرایطی، فرزندان زهرا سلام الله علیها را به فرزندان خود ترجیح داد. ♥️وقتی عباس علیه السلام، نوزاد شیرین ام البنین به دنیا آمد، بچه های زهرا (س) را جمع کرد، آنها را نزدیک به هم نشاند و نوزاد یک روزه اش را در آغوش گرفت؛ بلند شد و عباسش را دور سر فرزندان فاطمه سلام الله علیها چرخاند تا به همه بگوید که فرزندان ام البنین، بلا گردان فرزندان فاطمه (س) اند. 🔆همیشه و همه جا به فرزندانش یادآوری می‌کرد که «مبادا حسن و حسین علیهما السلام را برادر و همتای خود بدانید، آنها تافته جدا بافته اند، آسمانی اند، نوادگان پیامبر اند.» و همین تربیت بود که نتیجه اش را در کربلا نشان داد... 🌹او همان مادری است که وقتی کاروان کربلا را راهی می‌کرد، با وجود اینکه چهار جوان خودش همراه کاروان بودند، به تمام کاروان اینطور سفارش می‌کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین علیه السلام و فرمان بردار او باشید.» ✅ام البنین، از حضرت علی علیه السلام، صاحب چهار ستاره ی نورانی به نامهای عباس، عبدالله، جعفر و عثمان شد که همگی در کربلا به شهادت رسیدند. درود و رحمت خدا بر آنها. •~ماناباشید برامون~• •|پادگان آوین|•
🚫ارزش خواندن دارد! ♥️برخورد خداوند با انسان‌ های خوب و بد! 🔻روایت شده از امام صادق علیه‌السلام که رسول خدا فرمودند: 🔸خدای تبارک و تعالی میفرمایند: هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمیکنم، مگر اینکه: ⭐️او را به مرض و بیماری مبتلا میکنم تا کفاره گناهانش باشد. ⭐️و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود،کسی را بر او مسلط میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد. ⭐️یا رزق و روزی‌اش را کم میکنم تا کفاره گناهانش باشد. ⭐️واگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود، جان‌ گرفتن او را سخت میکنم. ⭐️و یا در قبر بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و اورا وارد بهشت کنم. 💠💠💠💠💠💠💠💠💠 🔹اما کسی را که میخواهم وارد جهنم🔥کنم: 💥او را صحیح و سالم میگذارم. 💥رزق و روزی‌اش را زیاد مى کنم. 💥و جان دادن او را آسان می گردانم. 💥تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد(و حقی بر من نداشته باشد) ودر همان وقت او را وارد جهنم کنم. 📚مسندالرسول‌ج1،برگرفته شده‌از؛بحارالانوار_ج6،ص17 •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
🌷 کنترل نگاه خیلی مهمه بچه‌ها چرا ؟! چون‌ راه داره‌ به دل ... به قول‌ آقاے قرائتی‌ : چشم‌ میبینه ، دل میخواد ..! بچه شیعه‌ نگاهش‌ رو به‌ هر‌چیزی‌ نمی‌ندازه تا‌ نگاهش‌ به آقا بیفته ...♥️ قشنگه نه؟!☺️ •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
⚠️ ✅ عالم محضر خداست. وقتی تلفن ☎️ روی آیفون باشه حاضری هر حرفی رو بزنی؟! روےی آیفونه!! خدا هم صدامونو🔊 میشنوه هم تصویرمونو🎞 می‌بینه..!! او به‌ بندگانش آگاه‌ و بیناست👌 •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
شب جمعه است هوايت نكنم ميميرم✨ يادى از صحن و سرايت نكنم ميميرم✨ السلام عليك يا اباعبدالله الحسين🍃🌸 •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
⚠️تلنگرانه 🔵کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند..!! 🔴 و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده، که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند. 🔵"نیامدنش" از "نبودنش" دردنـاک تر اسـت!!! 🔴 نبودنش "تقـدیر" است نیـامدنش"تقصیـر" 🔵بیایید بیدار شویم.. حرف بس است.. عمل کنیم!!! 🔴مهدی منتظر ماست... آماده‌ایم.... •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب دعا کنیم🤲🏻 💐برای تمام مریضها 💐برای تمام بدهکاران 💐برای تمام گرفتاران 💐برای آرامش زندگی‌ها 💐برای خوشبختی همه. خدایا!! 💐هرکس هرحاجتےداره برآورده کن. آمین 🙏 •~ماناباشیدبرامون~• •|پادگان‌آوین|•
در عین ناباوری آرشام ماشین گرفت و آمد. در خانه باغمان این بار فقط خودمان بودیم که آرشام هم سرمان اضافه شد. مامان پایۀ این کارهای یهویی من است. وقتی می گویم لبخند می زند که: - من که دلم می خواست چند تا پسر داشته باشم. فعلا که شدید دوتا! شام که خوردیم نخوابیدیم. زدیم به دل کوچه های تاریک دهات. یک وهم قشنگی دارد. جای جواد خالی. جای علیرضا هم... وای علیرضا! رفتیم نشستیم روی تپۀ نزدیک باغ. هوا نسیم خوبی داشت و آسمان، ماه و ستاره. آرشام اینقدر توی خودش بود که اهل خانۀ ما هم فهمیدند. سکوت را شکستم: - مهدوی جواب پیاماتو میده؟ دراز می کشد و دست زیر سرش می گذارد و می گوید: - نه خیلی. یه کم آره. یعنی خب رفتم سراغش. چند روزه باهاش حرف می زنم. چنان می چرخم سمت آرشام که دو تا استخوان گردنم جا به جا می شوند و تق صدا می دهند. می گوید: - چته بابا؟! نکشی خودتو. خب از بعد از کوه و باغ نتونستم توی این برزخ بمونم. گفتم هرچه بادا باد. یا می تونه جواب سؤالامو بده یا کیش و ماتش می کنم. ساکت می شود و مجبور می شوم برای ادامۀ حرفش من هم ساکت بمانم. آرشام را اگر گیر بدهی پیچش می برد. باید مدارا کنی. چند وقت قبل با اصرار جواد، مهدوی یک شب با ما آمد باغ. کنار بساط چای ذغالی و سیب زمینی آتشی و جوج. بساط بازی جرأت و حقیقتمان خوب گرفت و شد سؤال های ریز و درشت از همه جای مهدوی. زندگی، درس، دانشگاه، روابط، ضوابط، بود و نبود. شبی بود که بعد از صدها شب برایم با آرامش تمام شد. آرشام لب باز می کند و صحبت هایش با مهدوی را می گوید؛ - بهش می گم من دلم می خواد بدون قانون زندگی کنم. خدا همش قانون گذاشته می گه خب بدون قانون زندگی کن. زور که نیست. می گم نه زور نیست اما زورکیه. می خنده بی وجدان. کنارش دراز می کشم. ستاره ها چقدر زیادن. می گویم : - راسته خب. زور که نیست. از اول هم زور نبود. شیطون پررو پررو تو روی خدا وایساد. زور نبود که. الانم هرکی هرکیه. کی هشت میلیارد آدم و زور کرده؟ نه زور نماز داریم، نه حجاب، نه ترسی از رابطه. دهکدۀ جهانیه دیگه. اصلا انگار حرف های مرا نمی شنود آرشام و توی حال خودش می گوید: - میگم من اصلا نمی خوام دیندار باشم. حوصلۀ بهشت و جهنم کردن رو ندارم. همین دو روز زندگی کنم و تموم. همین جا حالش و ببرم و تموم شه بره. اون دنیا و حالت و حالش و نمی فهمم. بهم میگه خب هر دینی می خوای برو همون جا. میگم اصلا دین نمی خوام داشته باشم. میگه خب اینم خودش یه دینه دیگه "بی دینی". میگم اصلا دین چیه؟ میگه : هیچی راه و روش زندگیه؛ عربیش میشه دین. میگم از عرب و عرب جماعت بدم میاد. انگلیسی شو برام میگه و می خنده. بعدش میگه بازم میشه راه و روش زندگی. نمیشه که بچه از ننه بابا نباشه. نمیشه که بگی می خوام زندگی کنم اما بی راه و روش. اینم خودش یه روشه. روش هردمبیلی. هرج و مرجی. هنجار شکنی. برو هرچقدر می خوای حالشو ببر. گفتم: همین کارم می کنم. فقط نگام کرد. از چشماش بدم میاد. حرف داره وحید. دفعۀ دوم که رفتم پیشش از دست خیانت سیروس و دخترۀ نکبت نالیدم؛ میگه راه و روش هردمبیلی همینه دیگه. دختره تا دیروز مال تو، از فردا مال سیروس. پولت تا دیروز دست تو، از فردا دست دزد. میگم مگه قانون نداریم، شهر هرته. سرتکون میده لا مذهب میگه همینیه که خودت خواستی. زندگی بدون مرز و حد! میگم نه دیگه اینقدر ورمالیده. میگه خب تو بگو چقدر مالیده چقدر نمالیده. میگم قانون که باشه. میگه خب کی قانون گذار باشه؟ میگم مَن. می خنده وحید. می خنده بی وجدان. مسخره نمی کنه ها. یه طوری می خنده که می فهمی حرف مفت زدی. بعدم میگه: من قانون تو رو قبول ندارم، تو قانون منو. چون تو روی منافع شخصیت قانون میذاری من هم همینطور. میشه بازم هرکی به هرکی زورش برسه. هرچی میگم جواب داره. میگه مثل اسرائیلیا فکر نکن. خودشون بمب هسته ای دارن هِی این رئیس جمهور میمونشون تو سازمان ملل سیدی و ورق و فیلم بالا می گیره که ایران هسته ای داره. اروپا و آمریکا هم دنبالش دست می زنن. زور زدن، زور زدن، هسته ای ما رو جمع کردن. میگم خدا هم زور میگه. میگه چی گفته خدا. میگم گفته نخور، نبین، نگو، گوش نده. زندان هارون الرشید از روی دست خدا ساخته شده دیگه. میگه: تو که هم خوردی، هم دیدی، هم گفتی، هر کاری هم کردی الان که در ظاهر مشکلی تو دنیا نیست. هفت هشت میلیارد آدم هست. هرکاری دلشون می خواد می کنن. گاو می پرستن. بت می پرستن. دیگه بقیه اش خیلی مهم نیست. ریشه مشکل داره، توقع میوه نداریم دیگه. تو هم برو همون مسیر رو. میگم: میرم. پس فکر کردی می مونم. میگه: دست حق به همرات. الآنم وقتت و تلف نکن. حیفه. ~مانا باشید برامون♡ツ •|پادگان آویـــــღـن|•
عصبانی شدم زدم زیر کاسه و کوزه ش. پرونده ای که دستش بود پخش زمین شد. نیم خیز می شوم و با چشمان گشاد و دهان باز نگاهش می کنم: - آرشام. - درد. خب حرص آدم رو در میاره! - چه کار کرد؟ - هیچی. نشست دونه دونه ورقه هاشو جمع کرد گذاشت لای پوشه. برام یه لیوان آب ریخت. از توی کشو هم برام نقل گذاشت روی میز. گفت برای مشهد امام رضاست!!! از جایم اگر بلند نشوم و چند قدم اگر راه نروم، فکر می کنم که خواب دیدم و نه آرشامی هست، نه آب و نقل. پوشه اش را که جمع کرد. بلند شد، آرشام مقابلش ایستاده و گفته بود: - من شاگرد این مدرسه نیستم که ازت بترسم. جواد هم که باید به فکر نمره هاش توی این مدرسه باشه، ازت نمی ترسه! پرونده را در دست هایش جابه جا کرد و گفته بود: - مگه با جواد برخورد نمره ای کردم؟ - مثل جواد هم بدبخت نیستم که پای حرفای تو فقط گوش تکون بدم و مثل تو بشم. تو نمی تونی منو مثل خودت کنی. چشم از کفش هاش برنداشته بود و فقط گفته بود: - خدا نکنه مثل من بشی. نه تو نه جواد. اینقدر "خدا"، "خدا" نکن. حالا سرش را بلند کرده و در چشمان آرشام زل زده بود: - تو میگی "مَن"، "مَن" اعتراضی ندارم و میگم آزادی. من می گم "خدا"، چرا سرم داد می زنی. دیکتاتوری در چه حد آرشام؟ - مسخره نکن. داد زده بود دوباره. مهدوی پوشه را روی میز گذاشته و گفته بود: - باشه آرشام تو فکر می کنی اینجا به خاطر اسلام، خدا قانونایی گذاشته نفس گیر. از من قبول نمی کنی خودت برو بخون. تو بقیۀ کشورا چه خبره. کشور هایی که سیاست مدارا قانون گذاشتن. همین کشورهای اروپایی که همش ما رو تحقیر می کنند و ما هم همش اونا رو بت کردیم برای خودمون. نه اینکه بری کتابای رمانشون رو بخونی. برو اصل فکر رو پایه ای ببین اونا چه قانونایی دارند و چه جوری با مردمشون تعامل دارند. مثلا برو سوئد رو بخون. ببین قانوناشون فقط برای خانواده چه طوریه؟ بر چه اساسه؟ خدا که نیست پس خود انسان ها نوشتند. ببین اونجا برای دعوای بین زن و شوهر یا والدین با بچه شون چه برخوردی می کنند. ببین با خانواده چه کار کردند که حاضرند تنها زندگی کنند، با یه حیوون زندگی کنند اما کنار هم نه. ببین آزادیشون تا کجا پیش رفته که خواننده فرانسوی، وقتی برای مصاحبه بین طرفداراش میره، لباس سیاه سگ تن یه زن می کنه، قلاده می ندازه گردنش و روی زمین می کشه! یا توی صد تا کشور زن ها رو پشت ویترین می ذارن و می فروشن. برو خودت بقیه شو هم ببین. اینترنت که دم دسته. می خوای از آزادی به کجا برسی. به زندگی سگی... به قرآن زندگی همش لخت گشتن و قه قهه بلند زدن و نوشیدن و رقصیدن نیست. یه بار پاشو برو آخر هفتۀ اونا رو هم ببین. دیسکو و رقص و بساطشون رو هم ببین. با ایرانیایی که سال هاست اونجان، حرف بزن. اونا بهت بگن که این آزادی، که به ذوقش کوبیدن رفتن، الان براشون چه معنایی میده. باور کن اونا هم سانسور دارن. شاید تو مسایل لذتی بذارن لایه باز عمل بشه و تو فیلماشون نشون بدن اما برو ببین تو فضای سیاسی شون چه خبره! هر کشوری متناسب با فرهنگش قانون نوشته. منتهی کشور ما رو تحت فشار می ذارن و همش فکر می کنید که آزادی ندارید. بله خب این آزادی رو اونا هم ندارن. من می گم اتفاقا خدا تو مسایل شخصی محدودت نکرده. فقط خدا برات چراغ گرفته، مسیر رو روشن کرده. این بکن نکن هاش همه اش نور چراغه که گم نشی. حالا دلت می خواد تو تاریکی جلو بری خب بازه رات برو. فقط مسیر تاریک بود افتادی مدام تو چاه و چوله ها دیگه با خودته. تو مسائل اجتماعی هم که غرب، مختص خودش قانون داره. چرا تو قوانین اونا رو نقد نمی کنی اما نشستی اونا همه چیز تو رو نقد کنند و تو هم چشم بسته قبول می کنی. اما برام جالبه. وقتی آدما قانون می ذارن همه میگن خوبه مثل همین قانون بیست سی. اما وقتی خدا که خلق جهان کار خودشه و به زیر و بم مخلوقش و عالمی که آفریده مسلطه قانوناشو میگه شروع به چرا و اما می کنیم. عقل نصفۀ بشر خوب می کنه. خالق این بشر نه؟ می کنیمش مثل حجاب که اصلا می شه یه مشکل امنیتی تو سطح یه کشور متمدن. چرا؟ چون خدا گفته. آرشام میشه رو حرفام اول فکر کنی بعد ببینی سؤالی که داری می کنی از روی فهمیدنه یا نمی خوای قبول کنی؟ تا حالا نشنیده بودم مهدوی اینطور یکباره صحبت کند. ~مانا باشید برامون♡ツ •|پادگان آویـــــღـن|•
به چند روز پیش فکر می کنم که آرشام داشت صدر و ذیل مملکت را به باد می داد، جواد بازوی آرشام را گرفته بود و محکم گفته بود: - حواست هست؛ این مدت همش داری مهدوی رو متهم می کنی. از پیامک ها تا چند باری که همو دیدیم تا این چند روز. مثل پیام های فضای مجازی حرف می زنی. همش توهین و تکفیر می کنی. ایراد می گیری. حواست هست که جواب های مهدوی درسته اما بازم قبول نمی کنی. حواسم هست که دنبال جواب نیستی، می خوای سر یکی خالی کنی. یکی رو مقصر همۀ مشکالت بدونی. یکی رو سیبل کنی و شلیک کنی طرفش. اگه آزاد نیستی تو ایران پس چه طور همۀ حرفاتو می زنی، ایراد می گیری، هرجور می خوای رفتار می کنی، قانون شکنی می کنی، بازم میگی آزاد نیستی. مثل روزنامه ها شدی بر علیه صدر تا ذیل مملکت حرف می زنن بعد می گن آزادی نیست. آرشام لطفا خودت باش. چته تو. آرشام سر مهدوی داد زده بود: - من آزادی می خوام. - باشه آزادی شعار همه. من اگه بیام خونۀ شما اجازه میدی آزادانه به همه جای خونتون سرک بکشم یا فقط سالن پذیرایی. ما الان تو ایران زرتشتی و مسیحی و یهودی و سنی داریم. اینا دارن با عقیدۀ خودشون تو امنیت زندگی می کنن. اما تو اروپا برو ببین تا حالا چقدر به مسلمونا حمله کردن. آزادی چیه آرشام که تو فکر می کنی تو زندونی. آرشام زل زده بود توی صورت مهدوی و داد زده بود: - اصلا خدا کیه؟ من خودم خنده م گرفت از این حرف آرشام. وسط آن بحث این سؤال؟ مهدوی گفت: - همونی که توی قدبلند، قشنگ و مو صاف و فرق وسط رو خلق کرده. - کی گفته؟ - راسل و کانت و فروید و انیشتین و موسی و عیسی، باباآدم، خدا رو قبول داشتن دیگه. همشون از اینکه از زیر بته در بیان بیزار بودن. تو و اجدادت رو یکی باید آورده باشه. - نه. طبیعت. مهدوی بیپرده می پرد وسط حرف آرشام و می گوید: تو رو به اجدادت تو دیگه حرف آتئیست ها رو نزن. طبیعت شعور داره که یکی رو عاقل کرده شانسی، یکی رو درخت کرده شانسی، یکی رو بز کرده شانسی، یکی رو خر کرده! جالب اینه که طبیعت زیر دست انسان قرار گرفته؛ خالق، زیر دست مخلوق!!! طبیعت کم شعور خالق انسان فوق تصور با شعور، خالق، فهمیده؟؟ خود این آتئیست ها چنان بین خودشون قانون دیکتاتوری دارن که یکیشون خلاف بره از دم تیغ می گذرونن. چطور بزرگ خودشون عاقل تر از همه است و اون وقت خالق انسان طبیعت کم شعوره؟ ببین آرشام اگه می خوای بری دنبال لذت هات نیازی نیست که زیرآب همه چی رو بزنی. با خیال راحت برو. شجاعت هم داشته باش. بگو من می خوام کیف کنم، خدا رو ندیده می گیرم. جرات داشته باش. بگو اگه بگم خدا؛ همه لذت هایی که می خوام تعطیل میشه. و... آرشام تمام صحبت هایش با مهدوی را یواشکی ضبط کرده بود. من و جواد و آرشام و بقیه، عضو یک گروه تلگرامی هستیم. گروه آتئیست ها. چند هزار نفر عضوند و آنها همه چیز شبهه را مسخره می کنند و زیر سؤال می برند. طوفانی از انیمیشن راه انداخته اند که خدا و همه داروندار را بکند پوچ. کلا دار و ندارمان بر باد است. مهدوی به آرشام گفته بود: - تو بدون مطالعه فقط شبهه شنیدی، مثل کسی که از زبان سر درنمی آورد بعد تو، یک کتاب انگلیسی دستش بدهی. نمی فهمد. نمی تواند بخواند و مدام توی سرش بزنی که انگلیسی نمی فهمی. تو که اصلا راجع به خدا و دین هیچ مطالعه و حتی دو ساعت تفکر نداشتی. 17 سال هم بیشتر عمر نکردی. چه طور اینقدر راحت همه چیزت را زیر سؤال می برند و می پذیری. چون جاهلی نسبت به همه چیز!! کسی که نیست؛ خودم هستم. راست می گوید مهدوی. ما تا همین دیروز هم بستنی قیفیمان آب می شد گریه می کردیم. حالا یک کم قد کشیدیم و استخوان ترکانده ایم می گوییم: - هان خدا کو؟ من هستم تمام. دماغمان را بگیرند جانمان در می رود. این روزها هیچ چیز خوشحالم نمی کند. یعنی هیچکس خوشحال نیست. آمده ام خانۀ آرشام! صورت مادرش را دقیقا وارسی می کنم. اگر دومَن آرایش را پاک کنی، اصلا زیبایی خاصی ندارد، اگر رنگ موهایش را برداری، گرد پیری را می بینی. اگر لباس های بدن نما و رنگارنگش را عوض کنی. هیچی... می میرد. به تمام معنا زن های امروز دق می کنند. رنگ ها هستند که زنده نشانشان می دهند. آرشام قرص خوردن های آخرشب مامان و مثل گنجشک به در و دیوار زدن های خواهرش را می بیند. پدر هم که ظاهرا مجیز مادر را می گوید و در خفا آن کار دیگر می کند. ~مانا باشید برامون♡ツ •|پادگان آویـــــღـن|•