📷 طهران قدیم
طهران شهری بود با ۲۵۰ تا ۳۰۰هزار نفر جمعیت که بسیار اندک بیگانه ای در ٱن راه یافته بود و اکثریت قریب به اتفاق همان اهالی بومی ٱن بودند که با زاد و ولد اضافه میشدند.
به این ترتیب که لش سنگلجی، لش چاله میدانی را خوب میشناخت که پسر چه کسی و پسر برادر چه کسی و نوه و نتیجه چه کسانی است و عموها و دایی هایش چه کسان و چکاره اند و خودش چند مرده حلاج میباشد،
از انجاییکه پدران و عموها و دایی ها با هم بزرگ شده اند،ایشان نیز با یکدیگر رشد کرده بودند و جلو امده بودند،به همین طریق پیشه ورها ،پیله ور ها، بناها،مقنی ها، چینی بندزنها،نقیبها،گداها،یکه بزنها،پهلوانها،بیکاره ها،باجگیرها،معرکه گیرها،درویشها،دزدها،ادم لخت کنها،خوبها، بدها که همدیگر را میشناختندو شاخه های یک درخت بحساب میامدند...
بهمین سبب هم بود که هر واقعه ای از هرکس در شهر،تا کمتر از ساعتی شایع میشد و به اطراف میرسید و هر حکایت در اندک مدتی دهان بدهان گشته،همه جا پر مینمود،
چه نقطه ابهامی برای کسی از شخصی مورد بحث باقی نمانده بود، و همین بود سد راه اهالی در کارهای زشت و ناپسندکه غرور و ٱبرویشان در گرو ٱن میٱمد ...
🆔 @Axe_zirkhakii
نقاشی ناصرالدینشاه از زنی ملقب به #شيرازی_کوچکه يکی از سوگلیهایش
در ذیل تصویر دستخط ناصرالدین شاه وجود دارد که به فرانسه نوشته : "chirasi petit شیرازی کوچکه"
عکس از آرشیو کاخ گلستان است
آب منگل
طهران.ٱبمنگل=(شترگلو)
شیوه ای بسیار کهن و قابل توجه و در خور تاملی است که هزاران سال قبل ایرانیان مبتکر، مبدع آن بوده اند.و آن روشی است که آب جاری را در بر خورد با موانعی چون حصار و خندق شهر از زیر زمین عبور می دهند.برای این کار در مسیر حرکت آب مقنیان وقتی به دیوار قطور حصار و خندق می رسیدند، زمین را می کندند و از طریق ایجاد مجرایی به صورت نیم دایره در عمق زمین پهنای خندق را می گذشتند و آنسوی حصار و خندق آب را از دل زمین بیرون می آوردند.
طول این مجرای ٱب را سفال(کاری که هزاران سال قبل معماران در بنای چغازنبیل و بنای تخت جمشید و ...با سفال لوله گذاری شده است.) کار می گذاشتند،و چون نیروی ثقل تنها انرژی برای انتقال آب بود بنابراین سطح ورودی آب را از سطح خروجی سر دیگر این نیم دایره در تراز بالاتر می ساختند تا بدین ترتیب آب بطور طبیعی از سوی دیگر خارج شود محل خروج آب را منگل و یا آب منگل می گفتند،و هر چه این اختلاف بیشتر و حجم آب افزون تر می بود،خروج آب با فشار بیشتری انجام می گردید.
به دیگر سخن در نقطه خروجی آب با جهش از مجرای خود خارج می گشت،و به روزگار خویش ابتکاری خلاق و ذوق برانگیز به شمار می رفت
گذر بازارچه حمام نواب یا بیک دامغانی فعلی
حمام نواب، یکی از لوکیشنهای فیلم قیصر بود که برای علاقمندان هنر سینما، تداعی کننده خاطرات نسل نخست سینمای ایران میباشد.
این حمام تاریخی اکنون به موزه تبدیل شده است و روزانه علاقمندان فراوانی برای بازدید از ٱن،به این محله مراجعه میکنند.
محله یاد شده، در مجاورت محلات امامزاده یحیی، ٱبمنگل، باغ پسته بیک، میرزا محمود وزیر ،چالمیدان، اودلاجان، و در غربِ محله قدیمی دولاب واقع شده و یکی از قدیمیترین کانونهای شهر نشینی در طهران قدیم میباشد
گذر منتهی به حمام نواب، توسط شهرداری منطقه دوازده تا حدودی رسیدگی شده و بسیاری از عمارتهای تاریخی پیرامون این محله، بعنوان مقاصد گردشگری محسوب میشوند...
اواسط دوره قاجار
دروازه شمیران و دورنمای کوههای طبرک و بی بی شهربانو در یک روز برفی
عکس از زاویه میدان بهارستان کنونی ثبت شده است.هنوز از مسجد سپهسالار و عمارت مجلس و سردر شورای ملی خبری نیست.
ضلع جنوب میدان بهارستان دیوارهایی وجود دارد که پیرامون باغ بزرگ چند هکتاری کشیده شده است.
در سمت چپ عکس، بادگیر و گنبدهای کاروانسرایی که تا دو دهه قبل هنوز ٱثار ٱن باقی بود دیده میشود.
با گسترش و عریض شدن این خیابان خاکی، بعدها خیابان سیروس پا به عرصه گذاشت.
بنای دروازه شمیران سابقا در حوالی راسته مرغ و ماهی فروشها قرار داشت، بعدها و در همان دوره قاجار این دروازه تخریب و دروازه جدیدی در حوالی مسجد فخر احداث شد.
در دوره پهلوی با گسترش شهر، همه ی دروازه ها بجز دروازه محمدیه یا دروازه نو، تخریب شدند....
شمس العماره یا عمارت خورشید
تصویری از دوره قاجار و نمایی از خیابان ناصریه که بعد ها تبدیل شد به خیابان ناصر خسرو
مغازه های پشت عمارت و روبروی میدان شمس العماره که اغلبشان با تعرض خیابان تخریب شدند و باقی مغازه ها با عقب نشینی، در مجاورت بنا و دروازه ی شمس العماره، امروز در جدار نخست خیابان جا گرفته اند
درختهای قطور و کج و معوج پیاده رو غربی ناصر خسرو، پس از تعریض خیابان کاشته شدند و اکنون تقریبا یکصد سال دارند
در میدان شمس العماره که ابتدای کوچه مروی واقع است چند دهانه دکان عطاری و داروهای گیاهی و پارچه فروشی و کتاب فروشی و یک داروخانه جدید که داروهای اروپایی عرضه میکرد وجود داشت ...و خیابان ناصریه تا ابتدای دروازه جنوبی میدان توپخانه ، محل عبور و مرور اشرافزادگان و دولتمردان بود و جزو خیابانهای مهم پایتخت محسوب میشدند.
در عکس زنان متمول و ثروتمند را میبینید که با چادر و روبند در حال تردد در خیابان هستند.
بنای شمس العماره زیر نظر معیرالممالک و با الگوبرداری و ایرانیزه کردن بناهای متعدد فرنگی از جمله بنای کلیسای نوتردام که دارای دوبرج جانبی و یک نیم برج در وسط ٱن بود ساخته شد
📷 در دورانی که نه از گوشیهای همراه خبری بود و نه دنیای مجازی وجود داشت، تنها سرگرمی زندگی کودکان همین بازیهای حقیقی و واقعی بود.
یک طوق دوچرخه و یک تکه چوب میتوانست ساعتها سبب دلمشغولی یک نسل بشود که امروز پا به دوران سالخوردگی میگذارند، برخی هستند و برخی رفتند...
بنظر میرسد عکس در حوالی پادگان دوشان تپه ثبت شده باشد
عوارض طبیعی و تپه ماهور ها و حصار فنسی که یک سرباز با کلاه ژاندارمری در پشت ٱن قدم میزند،نشانه های یک پادگان نظامی را اراٸه میدهد
نوجوانان با دمپاییهای لای انگشتی، دهه پنجاه را تداعی میکنند،طوقه های دوچرخه نمره بیست را احتمالا از دوچرخه سازی انتهای محله صفا که بعد ها به مفت ٱباد مشهور شد با قیمت یک تومان خریداری کرده اند!
مسابقه معمولا بر سر یک بطری نوشابه کانادا درای و یا کوکاکولا بود که باید لاجرعه سر میکشیدند
تشتک نوشابه ها را هم با قیر پر میکردند و وسیله ی بازی دیگری میساختند که با ٱنها هم مسابقه میدادند و گردو یا بادام جایزه میگرفتند... گاهی هم با بادام بازی میکردند و هر بادامی را که با بادامهای دیگر میزدند، درون کسیه شان جمع میکردند...
نسلهای متاخر، هیچکدام لذت این بازیها را درک نکرده اند
🆔 @Axe_zirkhakii
😊 #شوخ_طبعی بچه ها در جبهه - دهه شصت
💠 آی شربته...😐
از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: آی شربته! آی شربته!...
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهِش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!!
معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد...😂
🆔 @Axe_zirkhaki
عکسهاے زیرخاکے
😊 #شوخ_طبعی بچه ها در جبهه - دهه شصت 💠 آی شربته...😐 از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تش
کتاب_رفاقت_به_سبک_تانک_داوود_امیریان.pdf
788.1K
😊 #شوخ_طبعی
📚 نسخه PDF| کتاب: "رفاقت به سبک تانک" - نویسنده: داوود امیریان
✅ #کتاب_دفاع_مقدس #طنز_جبهه
🆔 @Axe_zirkhakii
عکسهاے زیرخاکے
#کودکانه
#کودکانه
بچه ها گفتن تو هم بیا بریم، حالا کی میفهمه بچه کارمند نیستی؟
مدرسه تعطیل بود و گرمای نفس بُر تیرماه پا گذاشته بود روی خرخره ناحیه و فشار میداد. از اونا اصرار و از من نه و نو کردن بالاخره راضی شدم و همراهشان راه افتادم. از «جی تایپ» ها تا استخرِ باشگاه شرکت نفت سر دوراهی «بَنگله» های «سینیور استاف» راه زیادی نبود. با هم اسب ابلق سم طلای ویگن را میخواندیم و میرفتیم. دوستی من با بچه کارمندا سر فوتبال اما نه، دو بیشتر سر زنگ انشاء بود و داستانهایی که سرهم میکردم و معلم میگفت براش کف بزنید. یه گونی کارت آفرین داشتم!
اون موقع روز توی استخر کسی نبود بجز ما چند نفر و دو سه تا دختر پسر انگلیسی. بادِ گرم بوی خوش مُوردهای سرسبز حصار باشگاه را همه جا پخش میکرد. به نوبت از روی «دایو» میپریدیم و سر و صدا میکردیم. آب تمیز و شفاف و بوی کُلر میداد.
یه بار که پریدم و بالا آمدم نگهبان با اونیفورم قهوه ای رنگ و کلاه نقاب دار، سبز شد بالای سرم. مشکوک و با ته لهجه لُری پرسید:
تو پسر آقای کی هستی؟
من پسرآقای هیچکس نبودم که! من فقط پسر مش احمد بودم. ناحیه کوچک بود و کارگر یا کارمند را همه میشناختند. با ترس و لرز اسم پدرم را گفتم. نگهبان با عصبانیت مچم را گرفت و از آب کشیدم بیرون. بچه ها یه گوشه استخر جمع شده بودن و نگاه میکردند. بعدش هلم داد طرف رختکن و لباسهام را از روی سکوی سیمانی برداشت و پرت کرد توی بغلم. پشت بندش از «گیت» انداختم بیرون و محکم گفت:
نبینم دیگه پاته بذاری استخر کارمندا.
از پشت گیت با گریه داد زدم خداندار «رِبِل» هام جا موند. چشمم به میله های گیت و داخل استخر بود که رِبِل های ته سبزم از بالای مُوردها پرت شدن اینطرف. از همونجا با شورت خیس تا «لین» کارگری دویدم و رفتم خونه. فکر کنم نگهبان محض ئی مشکوک شده بود که دید دوستام با مایو رکابی میپرند توی آب اما من با «گـُرده پا» ی راه راه از جنس پارچه زیر شلواری مردانه
🆔 @Axe_zirkhaki
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 باور میکنید ۱۰۰ سال از این اجراهای بینظیر میگذرد؟
🎞 این باستر کِیتون افسانهای، این لعنتی جذاب‼️
🆔 @Axe_zirkhakii ✔️JOIN
📸کانال عکسها و فیلمهاے قدیمے📽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بخشی ازسکانسی سریال پاورچین
📽 انتقاد رییس اداره از کارمندان
بازی مهران مدیری، جواد رضویان، سعیدپیردوست، ساعدهدایتی، وحیدمهین دوست
هدایت شده از عکسهاے زیرخاکے
لحظه پیوستن ایران به سازمان ملل متحد به عنوان پنجاه و یکمین عضو این سازمان، 15 مهر 1333 خورشیدی...
🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹
▪️ساده رنگ
آسمان، آبیتر،
آب، آبیتر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض.
رخت میشوید رعنا.
برگها میریزد.
مادرم صبحی میگفت: موسم دلگیری است.
من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با
پوست.
زن همسایه در پنجرهاش، تور میبافد، میخواند.
من «ودا» میخوانم، گاهی نیز
طرح میریزم سنگی، مرغی، ابری.
آفتابی یکدست.
سارها آمدهاند.
تازه لادنها پیدا شدهاند.
من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم:
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود.
میپرد در چشمم آب انار: اشک میریزم.
مادرم میخندد.
رعنا هم.
✍️#سهراب_سپهری
📘#هشت_کتاب
🆔 @Axe_zirkhakiI
عکسهاے زیرخاکے
🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹 ▪️ساده رنگ آسمان، آبیتر، آب، آبیتر. من در ایوانم، رعنا سر حوض
09 Be Baghe Hamsafaran (New Version).mp3
10.26M
صدا کن مرا.
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید...
🎼 #دکلمه:
#خسرو_شکیبایی
شعر: #سهراب_سپهری
(زاده ۱۵ مهر ۱۳۰۷ – درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹) شاعر، نویسنده و نقاش
🆔 @Axe_zirkhakiI
عکسهاے زیرخاکے
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید...
صدا كن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن ميرويد.
در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم.
بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است.
و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيشبيني نميكرد.
و خاصيت عشق اين است.
كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم.
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم.
بيا زودتر چيزها را ببينيم.
ببين، عقربكهاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل ميكنند.
بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشيام.
بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را.
مرا گرم كن
(و يكبار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندي گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ،
اجاق شقايق مرا گرم كرد.)
در اين كوچههايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت ميترسم.
من از سطح سيماني قرن ميترسم.
بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.
مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد.
مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.
اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.
و من، در طلوع گل ياسي از پشت انگشتهاي تو، بيدار خواهم شد.
و آن وقت
حكايت كن از بمبهايي كه من خواب بودم، و افتاد.
حكايت كن از گونههايي كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند.
در آن گيروداري كه چرخ زرهپوش از روي روياي كودك گذر داشت
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد.
چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد.
چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد.
#سهراب_سپهری
🆔 @Axe_zirkhakiI
📸 روستائیان ایرانی
📷 عکاس آنتوان سوروگین
📆 تاریخعکس: ۱۹۰۱میلادی مصادف با ۱۲۸۰ خورشیدی
📍محل نگهداری موزۀ مردم شناسی هلند
📎 ۱۵مهر روز روستا و عشایر
🆔 @Axe_zirkhakiI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی از #فیلم_قدیمی و #مستند بینظیر «بلوط»
▫️محل تولید: کهگیلویه و بویراحمد
⏳ سال تولید: 1339
💠 روایتی جامعه شناسانه از زندگی عشایر با محوریت بلوط
📎 ۱۵مهر، روز روستا و عشایر
🆔 @Axe_zirkhakIi ✔️JOIN
📸کانال عکسها و فیلمهاے قدیمے📽