eitaa logo
عکس‌هاے زیرخاکے
584 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
109 فایل
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت  
مشاهده در ایتا
دانلود
📷 در دورانی که نه از گوشیهای همراه خبری بود و نه دنیای مجازی وجود داشت، تنها سرگرمی زندگی کودکان همین بازیهای حقیقی و واقعی بود. یک طوق دوچرخه و یک تکه چوب میتوانست ساعتها سبب دلمشغولی یک نسل بشود که امروز پا به دوران سالخوردگی میگذارند، برخی هستند و برخی رفتند... بنظر میرسد عکس در حوالی پادگان دوشان تپه ثبت شده باشد عوارض طبیعی و تپه ماهور ها و حصار فنسی که یک سرباز با کلاه ژاندارمری در پشت ٱن قدم میزند،نشانه های یک پادگان نظامی را اراٸه میدهد نوجوانان با دمپاییهای لای انگشتی، دهه پنجاه را تداعی میکنند،طوقه های دوچرخه نمره بیست را احتمالا از دوچرخه سازی انتهای محله صفا که بعد ها به مفت ٱباد مشهور شد با قیمت یک تومان خریداری کرده اند! مسابقه معمولا بر سر یک بطری نوشابه کانادا درای و یا کوکاکولا بود که باید لاجرعه سر میکشیدند تشتک نوشابه ها را هم با قیر پر میکردند و وسیله ی بازی دیگری میساختند که با ٱنها هم مسابقه میدادند و گردو یا بادام جایزه میگرفتند... گاهی هم با بادام بازی میکردند و هر بادامی را که با بادامهای دیگر میزدند، درون کسیه شان جمع میکردند... نسلهای متاخر، هیچکدام لذت این بازیها را درک نکرده اند 🆔 @Axe_zirkhakii
😊 بچه ها در جبهه - دهه شصت 💠 آی شربته...😐 از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می‌زدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که گذاشته شده بود و یکی از بچه‌ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می‌زد و می‌گفت: آی شربته! آی شربته!... بچه‌ها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهِش نزدیک شدیم دیدیم دارد می‌گوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!! معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش می‌ریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد...😂 🆔 @Axe_zirkhaki
عکس‌هاے زیرخاکے
#کودکانه
بچه ها گفتن تو هم بیا بریم، حالا کی میفهمه بچه کارمند نیستی؟ مدرسه تعطیل بود و گرمای نفس بُر تیرماه پا گذاشته بود روی خرخره ناحیه و فشار میداد. از اونا اصرار و از من نه و نو کردن بالاخره راضی شدم و همراهشان راه افتادم. از «جی تایپ» ها تا استخرِ باشگاه شرکت نفت سر دوراهی «بَنگله» های «سینیور استاف» راه زیادی نبود. با هم اسب ابلق سم طلای ویگن را میخواندیم و میرفتیم. دوستی من با بچه کارمندا سر فوتبال اما نه، دو بیشتر سر زنگ انشاء بود و داستانهایی که سرهم میکردم و معلم میگفت براش کف بزنید. یه گونی کارت آفرین داشتم! اون موقع روز توی استخر کسی نبود بجز ما چند نفر و دو سه تا دختر پسر انگلیسی. بادِ گرم بوی خوش مُوردهای سرسبز حصار باشگاه را همه جا پخش میکرد. به نوبت از روی «دایو» میپریدیم و سر و صدا میکردیم. آب تمیز و شفاف و بوی کُلر میداد. یه بار که پریدم و بالا آمدم نگهبان با اونیفورم قهوه ای رنگ و کلاه نقاب دار، سبز شد بالای سرم. مشکوک و با ته لهجه لُری پرسید: تو پسر آقای کی هستی؟ من پسرآقای هیچکس نبودم که! من فقط پسر مش احمد بودم. ناحیه کوچک بود و کارگر یا کارمند را همه میشناختند. با ترس و لرز اسم پدرم را گفتم. نگهبان با عصبانیت مچم را گرفت و از آب کشیدم بیرون. بچه ها یه گوشه استخر جمع شده بودن و نگاه میکردند. بعدش هلم داد طرف رختکن و لباسهام را از روی سکوی سیمانی برداشت و پرت کرد توی بغلم. پشت بندش از «گیت» انداختم بیرون و محکم گفت: نبینم دیگه پاته بذاری استخر کارمندا. از پشت گیت با گریه داد زدم خداندار «رِبِل» هام جا موند. چشمم به میله های گیت و داخل استخر بود که رِبِل های ته سبزم از بالای مُوردها پرت شدن اینطرف. از همونجا با شورت خیس تا «لین» کارگری دویدم و رفتم خونه. فکر کنم نگهبان محض ئی مشکوک شده بود که دید دوستام با مایو رکابی میپرند توی آب اما من با «گـُرده پا» ی راه راه از جنس پارچه زیر شلواری مردانه 🆔 @Axe_zirkhaki‌
اهواز قدیم
عکس‌هاے زیرخاکے
اهواز قدیم
جوان های اهوازی کنار کارون
عکس قدیمی از پل کارون اهواز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 باور می‌کنید ۱۰۰ سال از این اجراهای بی‌نظیر می‌گذرد؟ 🎞 این باستر کِیتون افسانه‌ای، این لعنتی جذاب‼️ 🆔 @Axe_zirkhakii ✔️JOIN 📸کانال عکس‌ها و فیلم‌هاے قدیمے📽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بخشی ازسکانسی سریال پاورچین 📽 انتقاد رییس اداره از کارمندان بازی مهران مدیری، جواد رضویان، سعیدپیردوست، ساعدهدایتی، وحیدمهین دوست
هدایت شده از عکس‌هاے زیرخاکے
لحظه پیوستن ایران به سازمان ملل متحد به عنوان پنجاه و یکمین عضو این سازمان، 15 مهر 1333 خورشیدی...
🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹 ▪️ساده رنگ آسمان‌، آبی‌تر، آب، آبی‌تر. من در ایوانم‌، رعنا سر حوض‌. رخت می‌شوید رعنا. برگ‌ها می‌ریزد. مادرم صبحی می‌گفت‌: موسم دلگیری است‌. من به او گفتم‌: زندگانی سیبی است‌، گاز باید زد با پوست‌. زن همسایه در پنجره‌اش‌، تور می‌بافد، می‌خواند. من «ودا» می‌خوانم‌، گاهی نیز طرح می‌ریزم سنگی‌، مرغی‌، ابری‌. آفتابی یکدست‌. سارها آمده‌اند. تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند. من اناری را، می‌کنم دانه‌، به دل می‌گویم‌: خوب بود این مردم‌، دانه‌های دلشان پیدا بود. می‌پرد در چشمم آب انار: اشک می‌ریزم‌. مادرم می‌خندد. رعنا هم‌. ✍️ 📘 🆔 @Axe_zirkhakiI
عکس‌هاے زیرخاکے
🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹 ▪️ساده رنگ آسمان‌، آبی‌تر، آب، آبی‌تر. من در ایوانم‌، رعنا سر حوض‌
09 Be Baghe Hamsafaran (New Version).mp3
10.26M
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید... 🎼 : شعر: (زاده ۱۵ مهر ۱۳۰۷ – درگذشته ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹) شاعر، نویسنده و نقاش 🆔 @Axe_zirkhakiI
عکس‌هاے زیرخاکے
صدا کن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید...
صدا كن مرا. صداي تو خوب است. صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است كه در انتهاي صميميت حزن مي‌رويد. در ابعاد اين عصر خاموش من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم. بيا تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است. و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش‌بيني نمي‌كرد. و خاصيت عشق اين است. كسي نيست، بيا زندگي را بدزديم، آن وقت ميان دو ديدار قسمت كنيم. بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم. بيا زودتر چيزها را ببينيم. ببين، عقربك‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض زمان را به گردي بدل مي‌كنند. بيا آب شو مثل يك واژه در سطر خاموشي‌ام. بيا ذوب كن در كف دست من جرم نوراني عشق را. مرا گرم كن (و يك‌بار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد و باران تندي گرفت و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ، اجاق شقايق مرا گرم كرد.) در اين كوچه‌هايي كه تاريك هستند من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي‌ترسم. من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم. بيا تا نترسم من از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است. مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد. مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات. اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا. و من، در طلوع گل ياسي از پشت انگشت‌هاي تو، بيدار خواهم شد. و آن وقت حكايت كن از بمب‌هايي كه من خواب بودم، و افتاد. حكايت كن از گونه‌هايي كه من خواب بودم، و تر شد. بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند. در آن گيروداري كه چرخ زره‌پوش از روي روياي كودك گذر داشت قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست. بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد. چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد. چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد. 🆔 @Axe_zirkhakiI
📸 روستائیان ایرانی 📷 عکاس آنتوان سوروگین 📆 تاریخ‌عکس: ۱۹۰۱میلادی مصادف با ۱۲۸۰ خورشیدی 📍محل نگهداری موزۀ مردم شناسی هلند 📎 ۱۵مهر روز روستا و عشایر 🆔 @Axe_zirkhakiI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی از و بی‌نظیر «بلوط» ▫️محل تولید: کهگیلویه و بویراحمد ⏳ سال تولید: 1339 💠 روایتی جامعه شناسانه از زندگی عشایر با محوریت بلوط 📎 ۱۵مهر، روز روستا و عشایر 🆔 @Axe_zirkhakIi ✔️JOIN 📸کانال عکس‌ها و فیلم‌هاے قدیمے📽
⏳ به بهانه‌ی ۱۵ مهر، روز روستا ✍️ موضوع انشا: از روستای خود چه می‌دانید؟ ▫️ از زبان یک دانش‌آموز روستایی 📄 به نام خدا روستای ما در قسمت ییلاقی استان مازندران و در پشت ظاهری سرسبز واقع شده است. شغل مردم روستای ما دامداری و کشاورزی است. روستای ما بالای دویست خانوار جمعیت دارد. من در کلاس پنجم در یک مدرسه‌ی بزرگ ۱۰ کلاسه با حیاطی بسیار بزرگ که دارای ۷ نفر دانش‌آموز است، درس می‌خوانم. یک روز از معلم پارسالم پرسیدم چرا برای ما که تعدادمان کم است مدرسه‌ای به این بزرگی ساختند؟ آقا معلم گفت: در سال‌های گذشته تمام کلاس‌ها پر از دانش‌آموز بود. حدود ۱۲۰ نفر اینجا تحصیل می‌کردند امّا رفته رفته به دلیل درآمد پایین روستائیان و بیکاری جوانان، مردم به سمت شهرها هجوم آوردند و به نوعی حاشیه‌نشینی در شهرها را به ماندن در روستا ترجیح دادند. به همین دلیل تعداد دانش‌آموزان کم شد. در نوشتن انشا از پدربزرگم کمک گرفتم و موضوع را بازگو کردم. پدربزرگ صورتم را بوسید و گفت : در روستای ما قبلا آب، برق، گاز، تلفن و جاده‌ی مناسب وجود نداشت. امّا هیچ خانه‌ای خالی از سکنه نبود به غیر از تعدادی از دامداران که در فصل زمستان به دشت‌های مازندران مهاجرت می‌کردند. من به پدربزرگ گفتم : حالا که روستای ما آسفالت شده و آب، برق، گاز، تلفن و اینترنت هم داریم چرا بسیاری از خانه‌ها خالیست و مردم فقط در پایان هفته و فصل‌های گرم سال در روستا سکونت دارند؟ پدربزرگ گفت: به نکته خوبی اشاره کردی. زمانی که دامدار و کشاورز نتواند محصولش را به قیمت مناسب بفروشد و خرج و دخلش با هم جور در نیاید، ورشکست می‌شود. بنابراین مجبور است از روستا کوچ کند و به حاشیه نشینی در شهر روی بیاورد تا بتواند با زندگی کارگری و دستفروشی شکم زن و بچه‌اش را سیر کند. اگر در روستای ما صنایع تبدیلی مواد لبنی، کشاورزی و باغی وجود داشت اولا عده‌ای زیادی در این مراکز مشغول به کار می‌شدند. دوما دامدار و کشاورز هم با خیال راحت محصولش را تحویل این کارخانه‌ها می‌داد و مردم هم در روستا می‌ماندند. در ادامه پدر بزرگ آه سردی کشید و گفت : حالا زمین‌هایمان را به خوش‌نشینان فروختیم و هر روز شاهد ساختن خانه‌های ویلایی در روستا هستیم که مانند قارچ از دل زمین بیرون می‌زنند. پدربزرگ با چشمان اشک آلود و با بغض ادامه داد. زمین‌ها را فروختیم و ماشین خریدیم. ماشین هم به مرور زمان فرسوده شد. حال شدیم سرایدار خوش‌نشینان که آخر هفته ها و یا چند روزی از سال را به روستای ما می‌آیند و چندر‌غاز هم در پایان ماه در کف دستمان می‌گذارند. ‌ پدربزرگ گفت: قبلا در روستای ما چندین مغازه از جمله: خوار‌ و بار فروشی، قصابی، سلمانی، خوراک دام و طیور و ... وجود داشت. به قول دوستم در مغازه خوار و بار فروشی از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا می‌شد. خلاصه دست خالی از مغازه بیرون نمی‌آمدی. پدربزرگ ادامه داد: تعدادی از مغازه‌داران کالاهای مردم مانند تخم‌مرغ، مرغ، عسل، گندم، جو، برنج و ... را می‌خریدند و به آنان یا پول می‌دادند یا از مغازه‌اش خرید می‌کردند. حتی یادم است در روستایمان دو کارگاه ساخت پنیر وجود داشت. دامداران شیرها را به آنان تحویل می‌دادند. امّا حالا خبری از این مغازه‌ها وکارگاه‌ها نیست. به دلیل مهاجرت روستائیان همگی مغازه‌هایشان را بستند. حالا ما باید به خاطر خرید زندگی روزمره‌ به شهر یا مرکز بخش برویم. هزینه رفت و آمد و هدر رفتن وقت و زمان هم به آن اضافه شد. درد و دل پدربزرگ و مسائل قابل بازگو زیاد بود اما پدربزرگ ترجیح داد به همین مقدار بسنده کند. 🆔 @Axe_zirkhakiI
رضا کرم‌رضایی ۱۵ مهر ۱۳۱۶ هرسین کرمانشاه ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ تهران بازیگر سینما وتئاتر نمایش‌نامه‌نویس .کارگردان و مترجم
عکس‌هاے زیرخاکے
رضا کرم‌رضایی ۱۵ مهر ۱۳۱۶ هرسین کرمانشاه ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ تهران بازیگر سینما وتئاتر نمای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم زیبا و ماندگار "شاخه‌های بید" ⚪️ شاخه‌های بید فیلمی به کارگردانی و نویسندگی امرالله احمدجو محصول سال ۱۳۶۷ است. خلاصه داستان: حدوداً یک قرن پیش است. خالومراد که رعیت با تجربه و کاردان و عاقلی است، با کمک چهار پسر جوانش که هر یک در حرفه‌ای ماهر و استادند زندگی خوب و روبه راهی دارد. خان به مال و املاک او طمع می‌کند با دسیسه چینی مجبورش می‌کند با خانواده اش از آن ولایت فرار کند و در یک روستای دیگر که آنجا آشنایانی دارند، ماندگار می‌شوند. به زودی کار و بارشان می‌گیرد و مجدداً وضعشان خوب می‌شود و بار دیگر خان این ولایت طمع می‌کند که مال و املاکشان را از دستشان بستاند. اما پسر بزرگ خالو پیشنهاد تازه‌ای دارد. ... 🎞 بازیگران: جمشید مشایخی, رضا کرم‌رضایی, جمشید لایق, هادی اسلامی, رضا رویگری, محمود پاک‌نیت, حسین خانی‌بیک. 🆔 @Axe_zirkhakiI
عکس‌هاے زیرخاکے
رضا کرم‌رضایی ۱۵ مهر ۱۳۱۶ هرسین کرمانشاه ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ تهران بازیگر سینما وتئاتر نمای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سریالهای قدیمی لحظاتی از سریال این خانه دور است (بهشت کوچک) سازنده : مسعود رسام ، بیژن بیرنگ نویسنده : بیژن بیرنگ بازیگران : شهلا ریاحی ، حمیده خیرآبادی ، توران مهرزاد ، جلال مقدم ، رضا کرم‌رضایی ، علی کسمایی ، جعفر بزرگی ، مهتاج نجومی ، مهوش افشارپناه ، نعمت‌الله گرجی ، هوشنگ بهشتی ، ژاله علو ، رقیه چهره‌آزاد ، علی‌اصغر گرمسیری ، حسین عرفانی ، شهلا ناظریان ، رضا خندان ، غلامحسین لطفی ، حسن زارعی سال ساخت ۱۳۷۰ – ۱۳۷۴ 🆔 @Axe_zirkhakiI
عکس‌هاے زیرخاکے
رضا کرم‌رضایی ۱۵ مهر ۱۳۱۶ هرسین کرمانشاه ۱۴ فروردین ۱۳۸۹ تهران بازیگر سینما وتئاتر نمای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سریال قدیمی و ماندگار "فروشگاه" ▫️"فروشگاه" نام یک مجموعهٔ تلویزیونی ایرانی به نویسندگی و کارگردانی «احمد بهبهانی» است که طی سال‌های ۱۳۷۵-۱۳۷۴ تهیه و از تلویزیون پخش شد ⚪️ خلاصه داستان: آقای قوام در ۵۰ سالگی تصمیم می گیرد عطاری پدرش را به یک فروشگاه مدرن تبدیل کند و برای این کار تمام دارایی خانواده را گرو می گذارد، اما قوام با زیرکی مشکلات را رفع می کند. در این میان، قاسم که یک آسیب دیده جنگی است قصد ازدواج با ریحان، دختر قوام را دارد اما وقتی متوجه بیماری لاعلاجش می شود خود را از چشم ریحان پنهان می کند. سرانجام به خاطر پافشاری ریحان با یکدیگر ازدواج می کنند و اما … 🎞 بازیگران: رضا بابک, مرتضی احمدی, رضا کرم‌رضایی, داریوش اسدزاده, علی‌اصغر گرمسیری, عزت‌الله مهرآوران 🆔 @Axe_zirkhakii
عکس‌هاے زیرخاکے
🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹 ▪️ساده رنگ آسمان‌، آبی‌تر، آب، آبی‌تر. من در ایوانم‌، رعنا سر حوض‌
قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی و دل از آروزی مروارید، همچنان خواهم راند نه به آبیها دل خواهم بست نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند و در آن تابش تنهایی ماهی گیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند «دور باید شد، دور. مرد آن شهر، اساطیر نداشت زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود دور باید شد، دور شب سرودش را خواند، نوبت پنجره هاست.» همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند پشت دریاها شهری ست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند که به یک شعله، به یک خواب لطیف خاک موسیقی احساس تو را می شنود و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد پشت دریا شهری ست که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند. پشت دریاها شهری ست! قایقی باید ساخت . 🌹 ۱۵ مهر زادروز سهراب سپهری🌹 🆔 @Axe_zirkhakii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 قسمتی از مستند «اربعین» ساخته ناصر تقوایی در سال۱۳۴۹. ملودی قدیمی این مداحی بوشهری، بعدها در نوحه معروف «ممد نبودی ببینی» استفاده شد. آئینی سنتی و بسیار متفاوت با عزاداری‌های امروز... 🆔 @Axe_zirkhakii ✔️JOIN