#خاطرات
احمَد،احمَد،احمِد
در عملیات بیت المقدس دو تا از فرماندههای تیپهای سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمیو احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.
تماس که میگرفتند از لهجه شان میفهمیدیم که کدام است .
گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی، متوسلیان را این طوری صدا میزد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.
#خاطرات
احمَد،احمَد،احمِد
در عملیات بیت المقدس دو تا از فرماندههای تیپهای سپاه اسم کوچکشان \”احمد\” بود . احمد کاظمیو احمد متوسلیان . معرف هر دو در شبکه ی بی سیم قرارگاه احمد بود.
تماس که میگرفتند از لهجه شان میفهمیدیم که کدام است .
گاهی هم دو احمد با هم کار داشتند . احمد کاظمی، متوسلیان را این طوری صدا میزد : \” احمَد،احمَد،احمِد\”.
🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️
15 فروردین، سالروز تولد جاویدنشان حاج احمد متوسلیان
🌿 #خاطرات شهید محمدحسین یوسف الهی:
🌹شهید محمدحسین یوسف الهی چگونه از اهواز لب اروند و خواب ماندن شهید بادپا را دید // به روایت: حمید شفیعی, همرزم شهید
🎙 در مراحل آماده سازی والفجر هشت شهید حسین بادپا مسئول آمار جزر و مد اروندرود بود جدولی داشت که هر شب میزان آب و بالا و پایین رفتنش را روی آن علامت می زد بادپا باید لحظه به لحظه ارتفاع آب را چک می کرد یک شب شنیدم صدای لندکروز آمد تعجب کردم و سریع آمدم بیرون.
🔹دیدم شهید محمدرضا کاظمی زاده است ایشان معلم ادبیات بود و او هم حال و هوای خودش را داشت.
🔸کاظمی زاده گاهی به داخل نفربرهای سوخته عراقی که داخل آب بودند می رفت و دو یا سه شبانه روز کامل در آنها می ماند و دیده بانی می کرد.
🔹آن شب کاظمی زاده گفت در اهواز پیش حسین یوسف الهی بودم گفت حسین بادپا ۲۰ دقیقه کنار اروند خوابش برده و آمار جزر و مد از دستش در رفته است ما تعجب کردیم اروند کجا و اهواز کجا چطور حسین آقا از آنجا متوجه خوابیدن بادپا شده بود پیش حسین بادپا رفتیم و گفتیم خوابت برده بود اول انکار کرد بعد که ماجرا را تعریف کردیم گفت ۲۰ دقیقه ای خوابش برده و از روی اطلاعات شب گذشته جدول امشب را پرکرده است.
🔸آقای علی نجیب زاده از همرزمانمان می گفت دو سه روز بعد از ماجرا پیش حسین رفتم دیدم دارد قرآن می خواند صبح زود بود از او پرسیدم چطور متوجه شدی که بادپا خوابیده است در جوابم گفت علی آقا اگر آدم بشویم خواب و بیداری و زمان و مکان دیگر برایمان معنای خودشان را از دست می دهند.
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🍀 انصاف دهید منتظرم هستند...
🔹وقتی هور العظیم بودیم خواب دیده بودم محمدحسین شهید می شود از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد.
🔸خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه با مهدی پرنده غیبی با هم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید باز اشکم جاری شد.
🔹محمد حسین دل از دنیا کنده بود خطاب به مهدی گفت شما کاری ندارید من هم دارم می روم شهادتش را می گفت.
🔸مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت محمد حسین تو اهل این حرف ها نبودی تو که رفیق با معرفتی بودی.
🔹محمد حسین گفت به خدا قسم دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام.
🔸بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم دیگر بیش از این ظلم است انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم.
💢راوی حمید شفیعی کتاب حسین پسر غلامحسین زندگینامه و خاطرات شهید محمد حسین یوسف الهی صفحه ۲۳۱_۲۳۰...
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
🔸چگونگی حفظ شهر مهران و جلوگیری از سقوط شهر با شجاعت شهید محمدحسین یوسف الهی در والفجر سه و شیار گاوی
بروایت؛ شهید حاج قاسم سلیمانی
🔹شجاعتی که محمدحسین یوسف الهی و چند نفر از بچّه های اطّلاعات عملیّات در والفجرسه از خودشان نشان دادند فراموش شدنی نیست
🔸عمليّات ناموفق بود و لشکر منطقه را خالی کرده بود فقط بچّه های اطّلاعات که حدود هشت نفر می شدند در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودند
🔹وقتی عراق پاتک کرد نوک حمله خود را بسمت شیار گاوی قرار داد محمد حسین این هشت نفر را در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد
🔸او می دانست که اگر این خط سقوط کند شهر مهران در خطر است این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادند که عراقی ها فکر کردند شیار گاوی پر از نیرو است
🔹بالاخره بچّه ها آن قدر مقاومت کردند تا بعد از دو سه ساعت نیروهای کمکی رسیدند و عراقی ها را مجبور به عقب نشینی کردند
🔸آن روز اگر محمدحسین و نیروهایش چنین رشادتی از خود نشان نمی دادند قطعاً مهران سقوط می کرد و دوباره به دست عراقی ها می افتاد
💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۶۴_۶۳
🌴🌾🌴🌾🌴🌾
اثر نماز شب بر شهدا در بیان شهید حسین یوسف الهی و نورانیت شهید اکبر موسی پور
🌴 در شناسایی های قبل از والفجر۸ بودیم درشلمچه حاج قاسم به حسین گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند به قرار گاه خبر بده احتمالا اسیر شده باشند
حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فرادا از همه چیز مطلع می شویم صبح آمد وگفت:
دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم هر دو شهید شده اند در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین می آییم
میگفت:درخواب که دیدم شان اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر
بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟
گفتم:خودت بگو
گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و درسخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمیخواند
پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟
گفت: کاری نکردم فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدمشان
کتاب رندان جرعه نوش؛خاطرات حمید شفیعی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄