eitaa logo
آینده سازان انقلاب
161 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.4هزار ویدیو
95 فایل
نوجوانان و جوانان مسجد امام حسین علیه السلام پایگاه بسیج شهید شیخ فضل الله نوری(ره) آیدی ادمین: @Nazeriyan
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 این دوتا سلبریتی(علی ضیا و احسان علیخانی) که به برکت صدا و سیما گنده شدن سر یه سطل ماست چه ها که نکردن، 😏 ولی برای برای شهادت و مظلومانه و زیر گرفتن یک طلبه و چاقو زدن جنون آمیز به طلبه مظلوم و شهادت یک جوان آمر به معروف شهید لال مونی گرفتن و خفه شدن ! 🇮🇷کانالهای نشریه عبرتهای عاشورا🇮🇷 🌍 eitaa.com/ebratha_ir  ایتا 🌍 splus.ir/ebratha.org  سروش
تقدیم به ساحت مقدس شهید :۱۰۰مرتبه استغفرالله واسئله التوبه ☘🌸☘🌸☘ از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥🔥🔥چرا از اتهامات آن دو دختر حاضر در صحنه شهادت شهید حمیدرضا الداغی هیچ صحبتی نمیشه؟!! 💢عدالت اقتضا می‌کند که دادگاه آن دو دختر بد حجاب را که وضعیت آنها منجر به درگیری و شهادت مظلومانه این جوان شد هم احضار کند. دو دختر متجاهر با خانواده‌های بی غیرت یا بی‌خیال در خیابان موجب تحریک چند جوان می‌شوند و بزرگواری هم از روی غیرت دینی با متعرضین درگیر می‌شود و نتیجه آن یک کشته و چند نفر در شرف اعدام و حبس می‌شود. درحالیکه آن دو دختر و نظائر آندو به همان وضع سابق براحتی به زندگی خود ادامه می‌دهند. ما خونخواه این جوان و خواستار برخورد با دختران کم حجاب به عنوان علت العلل اینگونه حوادثیم👌 لطفا همه دوستان با شماره های قوه قضائیه تماس گرفته همین نکته را به آنها گوشزد کنید و بگویید ما مردم از خون این شهید باغیرت کوتاه نمی آییم تا مجازات این دو دختر و بعلاوه اشرار در این جریان👇 حوزه رياست قوه قضائيه آقای اژه ای 📞02166952536 دفتر سخنگوی قوه قضائیه(آقای ستایشی) 📞02188971182 روابط عمومی دادستانی کل کشور 📞02133917006 دفتر دادستان کل 📞02133917000 ارتباطات مردمی دادستان کل 📞02138581124 کمیسیون امنیت ملی مجلس 📞02133440085 دفتر سردار سلامی 📞02133242011 👈مطالبات ما در این چند ماه را اینجا ببینید 🆔@farhangsaze_haya
ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند مهدی عرفاتی: 🔹شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. 🔹ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... 🔹رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. 🔹پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ @neday_e_dehestan
🎨 از مسابقه تجمل خارج شوید؛ جهیزیه برای دختر مایه عزت نیست! 🌸 امام خامنه‌‌ای: جهیزیّه برای دختر مایه‌ی عزّت نیست. عزّت دختر به اخلاق او و رفتار و شخصیّت خود اوست. بعضی از خانواده‌های عروس، خودشان را اذیّت می‌کنند و به زحمت می‌اندازند و اگر پول هم ندارند به زحمت پول تهیّه می‌کنند. اگر پول دارند خرج زیادی می‌کنند، برای اینکه یک جهیزیّه مفصّل پر زرق و برقی را مثلاً در اختیار دخترشان بگذارند. 🌻 ۱۳۷۷/۱۲/۲۸ @neday_e_dehestan 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
📝ثبت نام 🎤کارگاه گویندگی و مجری گری (نیمه حرفه‌ای) 👈ویژه فعالین فرهنگی حوزه های مقاومت بسیج ناحیه امام صادق(ع) 📌موارد قابل توجه 1⃣ ثبت نام اولیه توسط مسئول فرهنگی هنری حوزه های مقاومت بسیج است‌‌. 2⃣ حداکثر فرد معرفی شده هر حوزه(فقط ۳نفر) می باشد. 3⃣ ثبت نام قطعی، پس از مصاحبه اولیه توسط استاد انجام می شود. 4⃣ هزینه اولیه ثبت نام ۲۰۰ هزار تومان می باشد. 5⃣ تعداد ۲۰جلسه ۲ ساعته در طول سه ماه 6⃣ از حضور و ارتباط گیری مستقیم با معاونت فرهنگی هنری ناحیه خوداری شود 7⃣ حداقل سن ۲۰ سال و حداکثر ۳۰سال ⭕️آخرین فرصت معرفی و ارسال اسامی فردا دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ماه 🔰معاونت فرهنگی هنری
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
❗️در یک جمله فضای مجازی را تعریف کنید. ✅ پاسخ فضای مجازی مکانی که همه از باخبر می‌شوند اما به گوش‌شان نمی‌رسد مکانی که فوت طبیعی یک دختر را جهانی می‌کند، اما تجاوز ۵ سرباز آمریکایی به دختر ۱۴ساله‌ای به نام و کشتن او و خانواده‌اش را هیچ‌گاه رسانه‌ای و حساس‌برانگیز نمی‌کند. 🗣سید محمدحسین راجی ــــــــــــــــ 🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش... 👈پاسخ‌به‌شبهات‌فــجازی👇 🆔 @Shobhe_ShenaSi
تقدیم به ساحت مقدسش :۱۰۰مرتبه ذکر تسبیحات اربعه (سبحان الله والحمدالله ولااله الاالله والله اکبر) ☘🌸☘ به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می‌کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی‌شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه!؟ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می‌ایستاد. یه کوله باربری هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌برد. یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: من رو یدالله صدا کنید! گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می‌شناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ایشون قهرمان والیبال وکشتیه، آدم خیلی باتقوائیه، برای شکستن نفسش این کارها رو می‌کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! بخش دیگری از کتاب سلام بر ابراهیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  🌴 یاوران نماز 🌴
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ یچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری. 🔰کانال یاوران نماز http://eitaa.com/joinchat/332070913C6cfce71bab 🔰کانالی جامع بروز و کاربردی در ایتا