eitaa logo
【 آیـٰات 】
284 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
335 ویدیو
13 فایل
•••﷽••• -حاء ،سـیـن ،یـٰا ،نــون تلـڪَ آیٰات‌ الجـٖنـوݧ♥️- برا‌حرفاتون https://harfeto.timefriend.net/16249018938206 تبادلات⇩ @Meshkatt136 ڪاناݪ‌دوممونہ⇩ @alhandel
مشاهده در ایتا
دانلود
【 آیـٰات 】
رهبر میگوید از امام رضا علیه السلام 😇🙃...
【 آیـٰات 】
قسمت 1: به تخت منبت‌کاری‌ شده باشکوه نزدیک می‌شود. حالا صدای زمزمه‌ها را می‌شنوم. پچ‌پچ‌های پلید، ن
قسمت 2: سلام و تعارف و خوشامد مأمون تمام می‌شود و مناظره، شروع. پرسش‌ها، مثل تیر از چله دهان دانشمندان رها می‌شوند و به سمت مولایم می‌آیند. محشر کبری است! از مسلمان و يهود و نصرانى بگیر تا مجوس و ستاره‌پرست اینجاست. کتاب‌هایشان را ببین! علمشان را روی دوش گذاشته‌اند و آورده‌اند اینجا که قلبی را که خانه علم الهی است، حریف شوند.   سر به دیگر گوشه تالار می‌چرخانم و چشم‌های آتشینی می‌بینم که خوب می‌شناسمشان. ملحدان‌اند، شهره‌های شهر. ببین مأمون کار را به کجا رسانده که این جماعت معلوم‌الحال را هم از قلم نینداخته تا شاید آن‌ها پرسشی داشته باشند که علی‌بن‌موسی علیه‌السلام از عهده پاسخ دادنش برنیاید. امام علیه‌السلام که دهان باز می‌کند همه، حواسشان را جمع می‌کنند. با همان آرامش همیشگی، دانه به دانه تمام مسئله‌ها را پاسخ می‌دهد. دانشمندان به لکنت می‌افتند. از جزئیات می‌پرسند و امام، پاسخشان می‌دهد. سفسطه می‌کنند و امام، موشکافانه، جواب می‌دهد. جدل می‌کنند و امام، مستدل و روشن، پشت شبهه را به خاک می‌مالد. هرچه مناظره پیش‌تر می‌رود، لب‌های بیشتری خاموش می‌شوند. حق، عیان و آشکار، در میانه قصر مأمون ایستاده. چه جای حاشاست؟ پایان مجلس است. هر که از کاخ خارج می‌شود، زیر لب می‌گوید: «به خدا قسم که ریاست شایسته این عالم شیعی است، نه مأمون!» نجواها به گوش مأمون می‌رسد که چنین لب می‌گزد و دندان خشم زیر آن لبخند مزورانه به هم می‌ساید. ادامه دارد...😉
【 آیـٰات 】
قسمت 2: سلام و تعارف و خوشامد مأمون تمام می‌شود و مناظره، شروع. پرسش‌ها، مثل تیر از چله دهان دانشم
نمی‌توانم ساکت بمانم. از وقتی به خانه برگشته‌ایم، دل‌شوره جان امام افتاده به جانم. همان‌طور که دستپاچه دور خودم می‌چرخم، بلندبلند با خودم حرف می‌زنم و امام را مورد خطاب قرار می‌دهم: «آقا! دیدید که چطور خلیفه همه علما را جمع کرد تا شما را، زبانم لال، رسوا کند و نشد. جانم به قربانتان، منِ اباصلت کوچک‌تر از آنم که شما خلیفه خدا را مشورت بدهم، اما دست از نصیحت مأمون بردارید. آخر با این صراحت لهجه و صدقی که در مقابل او دارید، با خود دشمنش می‌کنید! مگر آن‌قدر فتنه و نیرنگ نکرد تا شما را وادار به ولایت‌عهدی کند؟ مگر ندیدیم که شما را تهدید به قتل کرد تا ناچار شوید پیشنهادش را بپذیرید؟ جانم به قربانتان! هرجا که رسیدید و هرطور که توانستید به مردم نشان ‌دادید این ولایت‌عهدی به‌اجبار و اکراه بوده. اگر نبود آن‌همه اشک و ضجه شما به‌وقت خداحافظی با مزار جدتان رسول خدا در مدینه، اگر نبود آن‌همه تبیین و روشنگری‌تان در مسیر مدینه تا این ‌شهر که پیر و جوان بفهمند شما را به‌اجبار به خراسان کشانده‌اند تا بر تخت ولایت‌عهدی بنشانند، کسی باورش نمی‌شد! به خدا قسم حتی همین امروز هم که مأمون این‌طور رسوا شد، باز کسی باورش نمی‌شد دشمن قسم‌خورده شما باشد. امان از این ام‌الفتنه! (3)» امام، با همان طمأنینه‌ای که در همه این ایام از او دیده‌ام، آرام نشسته و ذکر می‌گوید. نمی‌توانم آرام بگیرم. مبارزه دائمی خستگی‌ناپذیر! ها والله! این است آنچه امام، به صبر و مدارا، با این خلیفه مکار می‌کند. می‌دانم که خيرخواهى، حتی برای دشمن قسم‌خورده، در جان این خاندان است. می‌دانم که مأمون تاب نخواهد آورد. ها، یادم آمد! مگر همین چندی پیش نبود که امام، خطاب به او گفت: «خیرخواهی براى تو بر من واجب است و مؤمن هرگز نبايد فريبكارى كند. توده مردم از كارى كه با من كردى، خوششان نمی‌آید... صلاح تو در اين است كه ما را از خود دور كنى تا اوضاع مرتب شود». دل‌شوره دست از سرم برنمی‌دارد. باید خودم را آرام کنم. از اندرونی بیرون می‌آیم و به امام نگاه می‌کنم. صدای اذان در حیاط خانه می‌پیچد. امام آستین بالا می‌زند به تجدید وضو. نفس عمیقی می‌کشم و می‌روم تا پشت سر مولایم نماز بخوانم. پایان 😇
【 آیـٰات 】
نمی‌توانم ساکت بمانم. از وقتی به خانه برگشته‌ایم، دل‌شوره جان امام افتاده به جانم. همان‌طور که دستپا
پ.ن* ام‌الفتنه: مادر فتنه، کنایه از افرادی که همیشه به دنبال گمراهی و آشوب هستند.
❌‌👇
گویا بالاخر بعد از ۳۸ سال پیکر مطهر شهید والامقام حاج احمد متوسلیان و سه همرزم او شهیدان سیدمحسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان، پیدا شده است و به زودی به ایران بازخواهند گشت پ.ن: منتظر اعلام رسمی موضوع هستیم
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشهید صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةًمُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏.🌸 به نیابت از شهید متوسلیان 🌹 💐
✨درسهایی از نهج البلاغه: حکمت شانزدهم( اعتقادی معنوی) 🦋کارها چنان در سیطره تقدیر است که چاره اندیشی به مرگ می انجامد🦋 @sabasarbaz
+ عقربه روی هشت وُ من قلبم؛ می طپد در هوایتان آقا! کفتر جلدتان شده ست این دل؛ می زند پَر برایتان آقا! من همان شاعرِ غریبم که... دستم از هرچه جز غزل خالیست زایر مشهدِ شما بودن... قسمت ما نبوده ده سالیست. روسیاهی که یادتان کرده؛ تا زمین خورده وُ کم آورده... بر درِ خانه ی شما دائم؛ یک بغل غصه وُ غم آورده... آنقَدَر گفته ام براتان شعر، کرده ام خسته من شمارا هم! دائما میشوم مزاحم که... یادتان باشد این گدا را هم! هرشب این ساعت این حوالی ها... می کنم زمزمه سلام آقا می دهد پاسخی به نوکرهاش.. مثلِ آقایِ من کدام آقا! گرچه قسمت نشد حرم باشیم... از همین راهِ دور هم خوب است گوشه چشمی نظر کنید آقا.. حالِ مارا که دائم آشوب است قصه ی مور با سلیمان شد... شعرِ هذیانیِ من آقا جان! برگ سبزیست تحفه ی درویش... حسِ عرفانیِ من آقا جان! بیت هشتم شد هشتمین خورشید... دست خالی بَرَم نگردانی من کم آورده ام مرا دریاب... شاد کن دل به هر چه می دانی! ✨♥️
قرار هر شب 😉✨ @sabasarbaz
طرح جدید به مناسبت تولد شهید علی جابری 🌺💫