eitaa logo
نقد و نظر
164 دنبال‌کننده
328 عکس
892 ویدیو
19 فایل
تحلیل ها و نظرها ◼️پیامبر صلی‌الله علیه‌و آله وسلم: ◾️قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَيءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ ، فتَعَلَّموا ، و عَلِّموا ، و تَفَقَّهوا ، و لا تَموتوا جُهّالاً ؛ فإنَّ اللّه َ لا يَعذِرُ عَلَى الجَهلِ .
مشاهده در ایتا
دانلود
3-part1.mp3
31.9M
سوم قسمت اول دوره «مدیریت راهبردی مطالبه در گفتمان انقلاب اسلامی» 🔸 منظور از فلسفه تاریخ چیست؟ اقتضائات فلسفه تاریخ چیست؟ نسبت بین کفر، ایمان و نفاق در طول تاریخ چگونه بوده است؟ رشد تاریخ در هر دوره به چه عواملی وابسته است؟ 🔸استاد: حجت الاسلام والمسلمین روح الله صدوق 📍۳۰ آذر ۹۷
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• 🔅و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا...🔅 🔹_ «بالاخره مسجدیه که با کمک‌های مادربزرگِ مرحومت راه افتاده. شما هم باید یه سهمی داشته باشی دیگه. این بچه‌ها حیفن به خدا. بیا یه برنامه‌ای، چیزی براشون راه بنداز. هفته‌ای یه شب که دیگه کاری نداره ...» 🔹این آخرین اصرارهای «آقای جعفری» بود که بالاخره بر تنبلی و ترسم غلبه کرد. به جز تنبلی، می‌ترسیدم که چطور و با چه زبانی می‌شود مقوله‌ی پیچیده‌ای مثل دین را برای چند کودک، ساده کرد. ولی دست‌آخر، حوالی سال نود و پنج بود که گیر افتادم و قرار شد یکشنبه‌ها بعد از نماز عشا، بچه‌های یک مسجد در فقیرترین محلّه‌ی «نیروگاه» را دور خودم جمع کنم و برای‌شان یک داستان از زندگی ائمّه تعریف کنم و یک سوال بپرسم و بعدش به برنده‌ها، هزار تومانی و دوهزار تومانی جایزه بدهم. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹 یک‌بار یادم رفت قبل از رفتن به مسجد، پول خُرد جور کنم: وقتی از خواب بیدار شدم، نزدیک اذان بود و کلّی راه تا نیروگاه داشتم. با ناامیدی جلوی اولین سوپری ترمز کردم و پریدم تو. ملتمسانه گفتم: «آقا میشه من کارت بکشم و شما بجاش چند تا دو هزاری و هزاری لطف کنی و کار ما رو راه بندازی؟» جوانکِ فروشنده، اول منّ‌و‌من کرد و ته‌ریشِ روی چانه‌اش را خاراند. بعد نگاهی به دخل انداخت و همین‌طور که اسکناس‌ها را می‌جورید، گفت: «حالا برا چه کاری می‌خوای؟» داشتم قضیه‌ی مسجد و بچه‌ها و جایزه را تعریف می‌کردم که سه تا دوهزاری و دو تا هزاری را روی میز گذاشت. کلّی تشکر کردم و کارت کشیدم. وقتی کارت‌خوان، رسید را بیرون داد، جوانک دست کرد توی جیب خودش و یک اسکناس دیگر هم به قبلی‌ها اضافه کرد و چشم‌هایش برق زد که: _ «اینم از طرف من به جایزه‌ها اضافه کن. یه حاجتی دارم.» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹از برق چشم‌ها و لبخند لب‌ها و ذوقی که توی چهره‌اش بود، حدس زدم که دلش برای دلبری از دختری تپیده. بعد به خودم نهیب زدم که: «پس چی شد حسن ظنّ؟ شاید خواستگاری رفته و منتظر جوابه. دختربازی تو قم که به شدّت و حدّت تهران نیست.» لبخند زدم و گفتم: لطف کردی! ایشالا حاجت‌روا شی. تنبلی و حواس‌پرتی‌ام هفته‌ی بعد هم ادامه پیدا کرد و بخاطر پول‌خُرد دوباره جلوی همان سوپری ترمز کردم و همان جوانک با حالتی رفاقت‌آمیزتر از قبل، اسکناس‌ها را داد و کارت را کشیدم. بعد دوباره دست به جیب شد. اصرار کردم که خجالتم ندهد. اما با گفتنِ «من که نمی‌خوام به شما پول بدم؛ می‌خوام خرج کار خیر و اون بچه‌ها کنم تا حاجت بگیرم» ساکتم کرد و گفتم حتما بخاطر آن حاجتی که دارد، دعایش می‌کنم. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹خداحافظی کردم اما دم در ماشین متوجه شدم که از سوپری بیرون آمده و پشت سرم ایستاده. وقتی صورتم را برگرداندم، سرش را جلو آورد و دستی به موهای مدل‌دارش کشید و گفت: 🔸 «دعا کن درست شه. من آموزش رفتم؛ قبول هم شدم. مدارکم هم کامله. چند وقته منتظرم که رفتنم جور بشه؛ سوریه.»🔸 🔹از درون در هم شکستم. خیلی خُردتر از آن پول‌خُردها. دندان‌های عقلم را روی هم فشار دادم تا بغضم نترکد. چشم‌ها را به نحو مسخره‌ای گشاد کردم تا اشک‌ها بیرون نپاشد. با حسادت یا حسرت یا حقارت و فقط برای این‌که مقدار فروپاشی‌ام معلوم نشود، گفتم: «شنیدم دیگه سخت می‌گیرن و نمی‌برن.» گفت: «نه بابا! همین دیروز دوستم شهید شد. سعید سامان‌لو.» انگار صاحب مغازه هم فهمید که حرفی برای گفتن نمانده. از داخل سوپری، جوانک را صدا زد و از من جدایش کرد. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹 آنجا کنار ماشین، از «من» چیزی باقی نمانده بود جز یک مذکّرِ تحقیرشده که به زور لفظ «مرد» را رویش گذاشته بودند تا این کلمه هم مثل سایر کلمات به لجن کشیده شود. از آن طرف، مردی که نذر و نیّت کرده بود و پول خرج می‌کرد تا شهید شود؛ اسمش شده بود «جوانک» یا «شاگرد مغازه».... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹....می‌بینید که چطور داریم هرز می‌رویم و چه قدر بد خرج می‌شویم؟ می‌بینید که الفاظ الکن شده‌اند و کلمات کودتا کرده‌اند و حروف تحریف شده‌اند؟ بله؛ همه‌ی این‌ها را می‌بینید. اما ما را هم می‌بینید که چطور داریم از شما فرار می‌کنیم و با عجله و اضطراب و دغدغه به سمت دنیا می‌دویم... در این شلوغی، تنها چیزی که نصیب‌مان می‌شود، تنه‌خوردن از مردانی است که دارند خلاف مسیر حرکت می‌کنند و با طمأنینه و آرامش، به طرف شما می‌آیند: و عباد الرحمان الذین یمشون علی الارض هونا ... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹به یاد همه شهدای ، مخصوصا شهید فخری‌زاده؛ مردی که این‌قدر آرام و «هونا» روی زمین قدم برمی‌داشت که خیلی از ما نمی‌شناختیمش ولی آخرسر به همه‌ی ما تنه زد و در یک عصر جمعه به شما رسید... ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• @msnote
💡باید با فلسفه تاریخ الهی، تکلیف امروز شیعه را با حرکت انبیاء الهی و قیام عاشورا روشن کنیم وگرنه فلسفه تاریخ مادی با حضور در برنامه‌های توسعه، انقلاب را به سمت مقاصد خود تحریف خواهد کرد. 🔹 http://eitaa.com/soudeh_hamdani 🔹https://telegram.me/soudeh_hamdani 🔹http://Instagram.com/soudeh_hamdani
نقد و نظر
سوم قسمت دوم دوره «مدیریت راهبردی مطالبه در گفتمان انقلاب اسلامی» 🔰 موضوع جلسه: پرسش یکی از شرکت کنندگان در مورد فلسفه تاریخ 🔸 تفاوت جریان رشد تمدن در فلسفه تاریخ در بیان ویل دورانت و سایر فلاسفه با فلسفه تاریخ اسلام 🔸استاد: حجت الاسلام والمسلمین روح الله صدوق 📍۳۰ آذر ۹۷
هدایت شده از محمدصادق
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─••• خُرده‌گمانه‌هایی درباره‌ی «و تحت ظلّ عفوک قیامی» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔸تقدیم به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه🔸 ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹وسط دلبری‌های «ابوحمزه» در سحرهای ماه مبارک، فرازی بود که چشمک می‌زد و چالش درست می‌کرد و چرا و چطور راه می‌انداخت: «و تحت ظلّ عفوک قیامی... برخاستن و بلندشدن و ایستادن و برپاشدنم زیر سایه عفو توست...» و من لات‌بازی در می‌آوردم و وسط گریه‌های بقیه، توی ذهنم بحث می‌کردم و گیر می‌دادم که: «چیزی که زیر سایه عفو خداست، گناهان ماست و نه ایستادن‌مان. بلندشدن و ایستادن و بقیه‌ی کارهای روزمره‌ی ما بیشتر زیر سایه قدرتی که خدا به ما داده، جا می‌شود تا عفو خدا. مثل نماز که قیام‌مان را به قوّت و قدرت او ربط می‌دهیم و می‌گوییم بحول الله و قوّته اقوم و اقعد. پس عفو این وسط چه کار می‌کند و...» ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹 اما کمی که بزرگتر شدم و از اساتید یاد گرفتم که کلمات سیدالساجدین و پدران و فرزندانش، مثل ما عُرف‌زده‌های سطحی‌نگر نیست و چند لایه دارد، گفتم شاید بشود این فراز را هم طور دیگری معنا کرد. مثلا بیایم و حالت‌هایی غیر از ایستادن و بلندشدن را در نظر بگیرم تا شاید نقش «عفو» معلوم شود. حالت‌های غیر از قیام و ایستادن؛ مثل حالت به‌خاک‌افتادن و زمین‌خوردن: «فتری القوم فیها صرعی... (حاقه/7) قوم عاد را بعد از طوفان عذاب می‌بینی که زمین‌خورده و به خاک‌افتاده‌اند.» حالت‌هایی غیر از قیام و ایستادن؛ مثل به‌زانوافتادن و زانو زدن: «فو ربّک لنحشرنّهم و الشیاطین ثمّ لنحضرنهم حول جهنم جثیاً (مریم/68) به پروردگارت قسم که آنها را به همراه شیاطین محشور می‌کنیم و دور و بَر جهنم در حالی که زانوزده هستند، احضار خواهیم کرد» حالت‌هایی مثل به‌خاک‌افتادن بعد از عذاب و زانوزدن در کنار جهنم در آن دنیا، حالت‌های غیر از ایستادن بودند که در سایه دوری از رحمت و عفو الهی و بخاطر دشمنی با خدا شکل گرفته بودند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹در این دنیا هم، حالت‌هایی غیر از ایستادن و بلندشدن هست که همه‌شان در دوری از عفو خدا و فرار از مهربانی اولیائش ریشه دارند: حالت‌هایی مثل نشستن و خانه‌نشینی: «وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَکَ أُولُو الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَکُنْ مَعَ الْقَاعِدِینَ (توبه/86) و چون سوره اي نازل شود که: به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبرش جهاد کنيد؛ ثروتمندان و قدرتمندان [منافق] از تو اجازه مي خواهند و مي گويند: بگذار که ما با کسانی باشیم که در خانه نشسته‌اند» و خدا هم در پاسخ‌شان می‌گوید: «و طبع علی قلوبهم... بر دل‌های‌شان مُهر زده شده.» حالت‌هایی مثل سنگین‌شدن و به‌زمین‌چسبیدن: «یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ‏ إِلَى الْأَرْض‏ (توبه/38) ای مومنان! شما را چه شده که وقتی گفته می‌شود در راه خدا و جهاد بسیج شوید، سنگین شده‌اید و به زمین میل پیدا کرده‌اید؟» و بعد خدا به این سنگین‌های چسبیده به زمین، وعده عذاب می‌دهد و «الَا تنصروه فقد نصره الله» می‌گوید و بی‌نیازیش را از کسانی که در جهاد به یاری رسولش نرفته‌اند، فریاد می‌کند.   ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• @msnote ادامه👇👇👇
هدایت شده از محمدصادق
🔹نشستن و خانه‌نشین شدن در وقت جهاد یا سنگین‌شدن و به زمین‌چسبیدن در هنگامه یاری اولیاء خدا، خیلی‌ها را از «قیام» و بلندشدن و ایستادن و به پاشدن دور کرده و این‌قدر همه‌گیر است که بشریت را بدبخت کرده و کرور کرور آدم‌ها را دچار به‌خاک‌افتادگی در عذاب یا زانوزدن‌ در کنار جهنم کشانده. این مریضی و این فلج خطرناک و همه‌گیر فقط با عفو و بخشش و رحمت خدا درست می‌شود و فقط اوست که می‌تواند مایی که بر سفره دنیا نشسته‌ایم و این‌قدر خورده‌ایم که سنگین شده‌ایم را بلند کند یا به تعبیر دلبری‌های ابوحمزه: «و تحت ظلّ عفوک قیامی»...  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹_ تقدیم به مرد ، ایستاده در غبار قاعدین و استوار در برابر طوفان دنیا برای دفاع از اولیاء خدا، همو که بعد از آن همه مجاهدت در وصیت‌نامه‌ش از این نوشت:  «خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد... اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من... این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم.» و تقدیم به همشهریان غیور و مظلومش که در تشییع جنازه‌اش، که ایستاده در میانه فشار جمعیت جان دادند؛ گرچه خیلی‌ها به یادشان نباشند. ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🔹 از طرف امثال من که با نادانی یا ناتوانی، با معجونی از خلأ تئوریک و فقدان جرأت و جربزه در جهاد فرهنگی و جنگ اقتصادی، قدرت کمتر برای خودی و دست برتر برای دشمن درست کردیم و ناخواسته مانع قصاص خونش شدیم و «تمرین دسته‌جمعی انتقام» را _ که مقدمه بازگشت منتقم است _ عقب انداختیم. اما هنوز به عفو و رحمت و گذشت خدا امیدواریم که به قول اباعبدالله در دعای عرفه: «ام کیف لاتحسن احوالی و بک قامت... چطور حالم خوب نشود در حالی که به لطف تو برپاشده» یا به قول فرزندش در صحیفه سجادیه: «و اجعلنی اسوه من أنهضته بتجاوزک عن مصارع الخاطئین... مرا اسوه‌ی کسانی قرار بده که به خاک‌افتاده‌ ی خطا بودند اما تو با گذشت‌ت، آنها را از خاک بلند کردی.» از طرف به خاک‌افتادگانِ خطا و اهالی دنیا که با امید به عفو خدا، دنبال قیام و پیداکردن راه انتقام هستند؛ تقدیم به سردار نائب عامِ حضرت ولی‌عصر، سپهسالار ولایت‌فقیه؛ به شهید یک و بیست دقیقه‌ی همه‌ی شب‌های جمعه، حاج قاسم سلیمانی...  ••─━⊱✦▪️✦⊰━─•• 🖊: @msnote