eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اڪيݐ ݥۅݩ
https://harfeto.timefriend.net/16554501910405 منتظر نظرات پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان هستیم🍃♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق یعنے:⁦♥️ خدا با اینکه این ⁦🗯️⁩ همه گناه ڪردیم بازم ❌ مثلہ همیشه،🍂 انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد🤍 ڪه همه بهمون میگن↓💔 التماس دعا😔🥺💔 @BAMBenamemard
{🖤🖇} • • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برگشت گفت: زمانه دیگه عوض شده همه دارن گناه می کنن!!! تو به یه گناه ما گیردادی؟😒 گفتم: همه داشتن به امام حسین علیه السلام ضربه میزدن جزاندکی...🙂 دوست داشتی جزو کدوم دسته باشی؟! سریع گفت:معلومه! جزو۷۰نفر🌱 کی دلش میاد اخم به صورت امام حسین علیه السلام بیاره؟؟😔💔 گفتم:زمانه عوض نشده... توهم باهرگناهت به قلب حسین زمانه ات ضربه میزنی!😔 باهرگناهت اخم که هیچی...! باعث گریه های یوسف زهرا میشی!😔💔 🚶‍♂ @BAMBenamemard
🔔 | 📆 جمعه ۱۸ شهریورماه، ساعت ۱۸ 🔸مسجد مقدس جمکران 🔰@BAMBenamemard
سرِ سفره‌ ی عقد آروم درِ گوشم گفت : میدونے من فَردا شَهید میشم خندیدم و گفتم از ڪجا میدونے ؟ نڪنه علمِ غِیب داری! گفت : آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ 🍃 ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت بعدشم وَعده‌ ی شَهادتمو داد ... بُغض ڪردمُ گفتم : پس من چے ؟ میخوای همین اولِ ڪاری منُ تنها بزاری بری؟! نبود شرط وفا بری و منو نبری !💔 توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشی چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍 چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت خندید گفت : آخہ شنیدم شهید میتونه بستگانشو شفاعت ڪنه 🍃 میخوامـ ڪه اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشے میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم 😍 📌 به روایت‌ همسر شهید هادی ابراهیمی @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی لباس:لااله‌الا‌الله‌محمد‌رسول‌الله در بین‌ ستاره های کی پاپ،لباسھا و رفتار هایی دیده می شود که مخاطبان‌ به غلط‌ این‌ رفتارها را احترام‌ به فرهنگ یا ادیان‌ قلمداد می‌کنند. واقعیت‌ این‌ است‌ که کی پاپرها به دنبال‌ نفوذ و جذب‌ فرهنگھا هستند و رویکردی سڪولار دارند...! احترام‌ به همه ادیان‌ وهمه فرهنگھا اما به قصد نفی آنھا و تسلط‌ بر همه فرهنگھا در منش‌ ماسونھا..!🚶🏿‍♂🔔 🔰@BAMBenamemard
شروع پارت گذاری♥️👀
♦️✨پسرک فلافل فروش بارها ديده بودم كه توی هيئت يا مسجد، كارهایی را انجام مي داد كه كسی سراغ آن كارها نمی رفت؛ كارهایی مثل نظافت و شستن ظرفها و... من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدی ما به دنبال استخدام دولتی وپشت ميز نشينی بودند و می گفتند تا كار دولتی برای ما فراهم نشود سراغ كار دیگری نمی رويم. آنها شخصيت های كاذب برای خودشان درست كرده بودندومی گفتند خيلی از كارها در شأن ما نيست‼ اما هادی اين گونه نبود. شخصيت كاذب برای خودش نمی ساخت. او برای رهایی از بيكاري كارهای زیادی انجام داد. مدتها با موتور، كار پيك انجام می داد. در بازار آهن مشغول بود و... می گفت: در روايات اسلامی بيكاری بدترين حالت يك جوان به حساب می آيد. بيكاری هزاران مشكل و گناه و ... را در پی خود دارد. هادی يك ويژگی بسيار مثبت داشت. در هر كاری وارد می شد كار را به بهترين نحو به پايان می رساند. خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكی از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهای طبقه ی بالای مسجد بود. اما نيروی كمكی نداشت. هادی يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردی به كمك اين گچ كار آمد. او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاری ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبی انجام شد. مدتی بعد بحث حضور بچه های مسجد در اردوی جهادی پيش آمد. تابستان 1387 بود كه هادی به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علی مصطفوی راهی منطقه ی پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد. ادامه دارد...✨ 🔰@BAMBenamemard
♦️✨پسرک فلافل فروش هادی بعد از دورانی كه در فلافل فروشی كار مي كرد، با معرفی يكی از دوستانش راهی بازار شد. در حجره ی يكی از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهی توانایی خود را نشان داد. صاحب كار او از هادی خيلی خوشش آمد. خيلی به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهی نگذشته بود كه مسئول كارهای مالی شد. چك ها و حساب های مالی صاحبكار خودش را وصول می كرد. آن ها آنقدر به هادی اعتماد داشتند كه چك های سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار می دادند. كار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادی عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش می شد و با موتور كار می كرد. درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزينه ی زيادی نداشت. دستش توی جيب خودش بود و ديگر به كسی وابستگی مالی نداشت. يادم هست روح پاك هادی در همه جا خودش را نشان می داد. حتی وقتی با موتور مسافركشی می كرد. ادامه دارد... 🔰@BAMBenamemard