🔔 #اجتماع_خانوادگی | #قم
📆 جمعه ۱۸ شهریورماه،
ساعت ۱۸
🔸مسجد مقدس جمکران
#سلام_فرمانده #هیئت_دهه_نودی_ها
🔰@BAMBenamemard
سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم
گفت : میدونے من فَردا شَهید میشم
خندیدم و گفتم از ڪجا میدونے ؟
نڪنه علمِ غِیب داری!
گفت : آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س)
رو تو خواب دیدمـ 🍃
ازدواجمونو بهم تبریڪ گفت بعدشم وَعده ی
شَهادتمو داد ...
بُغض ڪردمُ گفتم : پس من چے ؟
میخوای همین اولِ ڪاری منُ تنها بزاری
بری؟!
نبود شرط وفا بری و منو نبری !💔
توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشی
چرا نشستے پایِ سفره عقد. . .💍
چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت خندید گفت :
آخہ شنیدم شهید میتونه بستگانشو
شفاعت ڪنه 🍃
میخوامـ ڪه اون دنیا جزوِ شفاعت شده
هام باشے
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا
برات بگیرم 😍
📌 به روایت همسر شهید هادی ابراهیمی
@BAMBenamemard
روی لباس:لاالهالااللهمحمدرسولالله
در بین ستاره های کی پاپ،لباسھا و
رفتار هایی دیده می شود که مخاطبان
به غلط این رفتارها را احترام به فرهنگ
یا ادیان قلمداد میکنند.
واقعیت این است که کی پاپرها به
دنبال نفوذ و جذب فرهنگھا هستند و
رویکردی سڪولار دارند...!
احترام به همه ادیان وهمه فرهنگھا
اما به قصد نفی آنھا و تسلط بر همه
فرهنگھا در منش ماسونھا..!🚶🏿♂🔔
🔰@BAMBenamemard
♦️✨پسرک فلافل فروش
#قسمت_پانزدهم
بارها ديده بودم كه توی هيئت يا مسجد، كارهایی را انجام مي داد كه كسی سراغ آن كارها نمی رفت؛ كارهایی مثل نظافت و شستن ظرفها و...
من شاهد بودم كه برخي دوستان مسجدی ما به دنبال استخدام دولتی وپشت ميز نشينی بودند و می گفتند تا كار دولتی برای ما فراهم نشود سراغ كار دیگری نمی رويم.
آنها شخصيت های كاذب برای خودشان درست كرده بودندومی گفتند
خيلی از كارها در شأن ما نيست‼
اما هادی اين گونه نبود. شخصيت كاذب برای خودش نمی ساخت. او برای
رهایی از بيكاري كارهای زیادی انجام داد.
مدتها با موتور، كار پيك انجام می داد. در بازار آهن مشغول بود و...
می گفت: در روايات اسلامی بيكاری بدترين حالت يك جوان به حساب می آيد. بيكاری هزاران مشكل و گناه و ... را در پی خود دارد.
هادی يك ويژگی بسيار مثبت داشت. در هر كاری وارد می شد كار را به بهترين نحو به پايان می رساند.
خوب به ياد دارم كه يك روز وارد پايگاه بسيج شد. يكی از بچه ها مشغول گچ كاري ديوارهای طبقه ی بالای مسجد بود. اما نيروی كمكی نداشت.
هادی يكباره لباسش را عوض كرد. با شلوار كردی به كمك اين گچ كار آمد.
او خيلي زود كار را ياد گرفت و كار گچ كاری ساختمان بسيج، به سرعت و به خوبی انجام شد.
مدتی بعد بحث حضور بچه های مسجد در اردوی جهادی پيش آمد.
تابستان 1387 بود كه هادی به همراه چند نفر از رفقا از جمله سيد علی مصطفوی راهی منطقه ی پيراشگفت، اطراف ياسوج، شد.
ادامه دارد...✨
🔰@BAMBenamemard
♦️✨پسرک فلافل فروش
#قسمت_شانزدهم
هادی بعد از دورانی كه در فلافل فروشی كار مي كرد، با معرفی يكی از
دوستانش راهی بازار شد.
در حجره ی يكی از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهی توانایی خود را نشان داد. صاحب كار او از هادی خيلی
خوشش آمد.
خيلی به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهی نگذشته بود كه مسئول
كارهای مالی شد.
چك ها و حساب های مالی صاحبكار خودش را وصول می كرد.
آن ها آنقدر به هادی اعتماد داشتند كه چك های سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار می دادند.
كار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادی عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش می شد و با موتور كار
می كرد.
درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزينه ی زيادی نداشت. دستش توی
جيب خودش بود و ديگر به كسی وابستگی مالی نداشت.
يادم هست روح پاك هادی در همه جا خودش را نشان می داد. حتی وقتی
با موتور مسافركشی می كرد.
ادامه دارد...
🔰@BAMBenamemard
♦️✨پسرک فلافل فروش
#قسمت_هفدهم
....دوستش می گفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصی را با موتور به
ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طی كرده بود، اما وقتی متوجه شد كه او
وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلكه موجودی داخل جيبش
را به اين شخص داد!!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكالت بسیاری ازدوستان
و آشنايان باز كرد.
به بسیاری از رفقا قرض داده بود. بعضی ها پول او را پس می دادند و
بعضی ها هم بعد از شهادت هادی ...
❇من از هادی چهار سال بزرگتر بودم. وقتي هادی حسابي در بازار جا باز
كرد، من در سربازی بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادی مرا به همان مغازهای برد كه خودش
كار می كرد. من اين گونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحب كار خودش مرا معرفی كرد و گفت: آقا مهدی برادر من است
و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدی مثل هادی است، همانطور ميتوانيد
اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازی بروم.
هادی مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و
رفت برای خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ی بسيجی فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهای كه دارم بازداشت هادی بود!
هادی به خاطر درگيری در دوران خدمت با يكی از سربازان يك شب
بازداشت شد.
تا اين كه روز بعد فهميدند حق با هادی بوده و آزاد شد.
🗣راوی مهدی ذوالفقاری (برادر شهید)
ادامه دارد...
🔰@BAMBenamemard
♦️✨پسرک فلافل فروش
#قسمت_هجدهم
شخصيت هادی برای من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسی را خسته
نمی كرد.
در ايامی كه با هم در مسجد موسی ابن جعفر فعاليت داشتيم، بهترين
روزهای زندگی ما رقم خورد.
يادم هست يك شب جمعه وقتی كار بسيج تمام شد هادی گفت: بچها
حالش رو داريد بريم زيارت؟
گفتيم:
كجا!؟ وسيله نداريم.
هادي گفت: من ميرم ماشين بابام رو مييارم. بعد با هم بريم زيارت
شاه عبدالعظيم .
گفتيم: باشه، ما هستيم.
هادی رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضی از بچها كه
هادی را نمی شناختند، فكر می كردند يك ماشين 🚗مدل بالا و...
چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوی مسجد ايستاد.
فكر كنم تنها جای سالم اين ماشين موتورش بود كه كار می كرد و ماشين
راه می رفت.
نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اينكه برق
نداشت. يعنی لامپ های ماشين كار نمی كرد❗....
🗣راوی یکی از دوستان شهید
ادامه دارد...✨
🔰@BAMBenamemard
-
اڪثَریتمانآرزوۍشَہادتداریم،
امابازهَمخیلۍهـٰایماننِمیدانیمواینرا درڪنکردهایم!
ڪِہشَھادترابِہڪَسۍڪِہاهلدل
نیست؛نِمیدَهند✋🏻!'
بِہڪَسۍڪِہنَمازهایشراسَبڪ
میشمـٰارد؛نمیدَهند
بِہڪسۍڪِہِبہدنبالرِضایت
خُداستمیدَهند:))♥️!'