eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
ꜛꜜ🕧🖤°| •﹟حاج‌حسٻن‌یکتا: این‌شهدااول‌مراقبت‌ا‌زدلشو‌ن‌کردں بعدمدافع‌حرم‌شدن؛ چون‌قلب‌خونۂ خداست. ازحرم‌خدا‌خوب‌دفا؏‌کردند‌ که‌بهشون‌لیاقت‌دفا؏ازحرم‌حضرت زینب‌س'رو دادند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام من بهـ حسین.. ♡
poyanfar-az-bachegi(128).mp3
4.09M
ای‌اهلِ‌حرم‌میروعلمدارنیامد ! سقایِ‌حسین‌سیدوسالارنیامد :)
°.🌱 روایتش‌هست که‌ آقا تو اوج ناامیدی فرج هست... خوده‌فرج‌حضرت‌هم‌همین‌جوری‌میاد! آقایون‌شماخیلی‌الان‌اوضاع‌اتون‌خوبه صورت هاتون گل انداخته' پس‌فرج‌به‌این‌سادگئ‌ها‌نمیاد هرموقع‌زجه‌زدی گفتی‌آقا‌تموم‌شد‌همه‌چی‌! دیگه‌پس‌کی‌میای مثل‌اینکه‌اصلا‌نمیخوای‌بیای اون‌موقع‌آقا‌میاد(: -استاد پناهیان |
هدایت شده از بنام مرد 🇵🇸
https://harfeto.timefriend.net/16285925648686 دوستان هرچی که دلتون میخواد به امام حسین علیه السلام بگین رو داخل لینک ناشناس بنویسین😊 یا اگه مطلب قشنگی در مورد ماه محرم و اقا امام حسین علیه السلام دارین واسمون بفرستین🙃 در ضمن واسه هرکی که دوسش دارین و میدونین آقا رو دوست داره بفرستین🙂
برسه‌اون‌روز که‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زمـان زانـوبزنیـم؛ سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم بالا کن من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت...💔 عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم...💔 کِےشَود حُــربشـوَم تـوبـہ‌مردانـِہ‌کُنم..؟!
هدایت شده از ☽︎بوےعطࢪ‌خُدا❥︎
سلام‌رفقا...🍓☁️ چالش‌داریم✨🌿 🦊🍡نو؏چالش:راندۍ🦊🍡 🐤🇦🇷زمان‌:۱۴:۱۵دقیقہ🐤🇦🇷 🌱🌸جایزھ:بین‌من‌وبرندھ🌱🌸 🐭🧀شرط:شرطۍندارھ🐭🧀 🌯🥒تعداد:هرچندنفرڪھ‌شرڪت‌ڪنہ🌯🥒 اسم‌بہ‌ایدی‌زیر🥢🌸 @ad_tab_reyhoon در‌ڪانال‌زیر🗑💕 eitaa.com/mazhbyoon
🖤 چند خط ...
بنام مرد 🇵🇸
🖤 چند خط #روضه...
. ‍ ▪️کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س)و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد. همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه غافل بودم. نگو تمام این مدت مهرانه بالای سر تابوت ایستاده بود و داشت نگاهمان می‌کرد. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْکِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🏴 https://eitaa.com/joinchat/4029481049C16a0fe6c6a