#سـلام_مـولاجـانم ♥️
🦋 آقا سلام
از شما سپاسگزارم
که هر روز رخصت میدهید
سلامتان کنم، یادتان کنم... 🥰
🦋 من با این سلام ها
تازه میشوم
جان میگیرم
و
یادم میآید
جان پناه دارم
راه بلد دارم...💛🌺
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#التماس_دعای_فرج
🌵 ⃟بوےپلاڪ💚 ⃟🕋
شهید سید یوسف کابلی.mp3
1.88M
راه تا ماه
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
💌 بمناسبتِ:
شهادت شهید سید یوسف کابلی
••🖋نگارنده: خانم بیگدلی
••💻 تدوین: خادم الشهداء
••🎙گوینده: خانم رومینا
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
•○●بوی پلاک●○•
✨🌼✨
تویی بهانهی خورشیــد برای تابیدن
تویی بهانهی بــاران برای باریدن...
بیا که عدالت مطلق مسیر میخواهد
سپاه منتظرانت امیــر میخواهد...
به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی
اخم چشمش علی و خنده زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی
【 #الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج 】
@BOYE_PELAK
#ڪلامشهدا
.
ظـُہور
اتفـاٖقمےافتد
ولےمہـمایـناسـتڪہمـآ
ڪجايایـنظهـوربـاشیـم.... :)
#شهید_احمدی_روشن🌹
@BOYE_PELAK
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─
🔹شیخے بود ڪه به شاگردانش عقیده مے آموخت ، لااله الاالله یادشان مے داد ، آنرا برایشان شرح مے داد و بر اساس آن تربیتشان مے ڪرد.
🔹 روزے یڪے از شاگردانش طوطے اے براے او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست مے داشت. شیخ همواره طوطے را محبت مے ڪرد و او را در درسهایش حاضر مے ڪرد تا آنڪه طوطے توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨
🔹 طوطے شب و روز لااله الا الله مے گفت. اما یک روز شاگردان دیدند ڪه شیخ به شدت گریه مے ڪند. وقتے از او علت را پرسیدند گفت : طوطے به دست گربه ڪشته شد. گفتند براے این گریه مے ڪنے؟ اگر بخواهے یڪے بهتر از آن را برایت تهیه مے ڪنیم. شیخ پاسخ داد: من براے این گریه نمے ڪنم. ناراحتے من از اینست ڪه وقتے گربه به طوطے حمله ڪرد ، طوطے آنقدر فریاد زد تا مُرد.
🔹 با آن همه لااله الاالله ڪه مے گفت ، وقتے گربه به او حمله ڪرد ، آنرا فراموش ڪرد و تنها فریاد مے زد. زیرا او تنها با زبانش مے گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود
سپس شیخ گفت مے ترسم من هم مثل این طوطے باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتے ڪه مرگ فرارسد فراموشش ڪنیم و آنرا ذڪر نڪنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
•••🥀❄️☂
@BOYE_PELAK
#تلنگرانه ✨
••انقلابی بودن فقط به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست؛🖇
••به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنِ
به دغدغهمند بودنِ :)
••چفیه بنداز،مزارشهدا هم برو
اما؛↓
••دغدغه خودسازی داشته باش..
••دغدغه فرهنگی داشته باش..🌿
•○●بوی پلاک●○•
#قسمت_چهلم: غذای مهران
مامان با ناراحتی اومد سراغم
- نکن مهران اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار آخر یه بلایی سر خودت میاری
- مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم، فوقش اینها می سوزه یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت اما می دونستم توی حال خودش
نیست ...
یهو حالتش عوض شد بدجور بهم ریخت
- آره تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون چند لحظه موندم چی کار کنم، شک به دلم افتاد. نکنه
خطا رفتم و چیزی که به دل و ذهنم افتادو بهش عمل کردم الهام نبوده باشه
تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...
- اینطوری مشخص نمیشه باید تا تهش برم، خدایا اگر الهام بود و این کارم
حرف و هدایت تو، تا آخرش خودت حواست بهم باشه و مثل قبل چیزی رو که
نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر.
اگرم خطوات بود نجاتم بده
قبلا توی مسیر اصالح و اخلاقم، توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش، کمک
گرفته بودم و استادم بود اما این بار
پدر یه ساعت و نیم بعد برگشت از در نیومده محکم زد توی گوشم
- گوساله اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی این همه معطل خریدن چند تا
غذا نمی شدم ...
اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود خدا برای من زمان خریده بود سفره رو
انداختیم کنار تخت بی بی. غذای من حاضر شده بود
مادرم عین همیشه دست برد سمت غذا تا اول از همه برای بی بی بکشه ...
مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد
- من از غذای مهران می خورم...
#ادامه_دارد...