eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خداوند بخشنده مهربان💚
♥️ 🦋 آقا سلام از شما سپاسگزارم که هر روز رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... 🥰 🦋 من با این سلام ها تازه می‌شوم جان می‌گیرم و یادم می‌آید جان پناه دارم راه بلد دارم...💛🌺 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌵 ⃟بوےپلاڪ💚 ⃟🕋
شهید سید یوسف کابلی.mp3
1.88M
راه تا ماه ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° 💌 بمناسبتِ: شهادت شهید سید یوسف کابلی ••🖋نگارنده: خانم بیگدلی ••💻 تدوین: خادم الشهداء ••🎙گوینده: خانم رومینا 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] •○●بوی پلاک●○•
✨🌼✨ تویی بهانه‌ی خورشیــد برای تابیدن تویی بهانه‌ی بــاران برای باریدن... بیا که عدالت مطلق مسیر می‌خواهد سپاه منتظرانت امیــر می‌خواهد..‌. به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی اخم چشمش علی و خنده‌ زهرا به لبش جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی 【 @BOYE_PELAK
‌. ظـُہور اتفـاٖق‌مےافتد ولے‌مہـم‌ایـن‌اسـت‌ڪہ‌مـآ ڪجاي‌ایـن‌ظهـور‌بـاشیـم.... :) 🌹 @BOYE_PELAK
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─ 🔹شیخے بود ڪه به شاگردانش عقیده مے آموخت ، لااله الاالله یادشان مے داد ، آنرا برایشان شرح مے داد و بر اساس آن تربیتشان مے ڪرد. 🔹 روزے یڪے از شاگردانش طوطے اے براے او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست مے داشت. شیخ همواره طوطے را محبت مے ڪرد و او را در درسهایش حاضر مے ڪرد تا آنڪه طوطے توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 🔹 طوطے شب و روز لااله الا الله مے گفت. اما یک روز شاگردان دیدند ڪه شیخ به شدت گریه مے ڪند. وقتے از او علت را پرسیدند گفت : طوطے به دست گربه ڪشته شد. گفتند براے این گریه مے ڪنے؟ اگر بخواهے یڪے بهتر از آن را برایت تهیه مے ڪنیم. شیخ پاسخ داد: من براے این گریه نمے ڪنم. ناراحتے من از اینست ڪه وقتے گربه به طوطے حمله ڪرد ، طوطے آنقدر فریاد زد تا مُرد. 🔹 با آن همه لااله الاالله ڪه مے گفت ، وقتے گربه به او حمله ڪرد ، آنرا فراموش ڪرد و تنها فریاد مے زد. زیرا او تنها با زبانش مے گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود سپس شیخ گفت مے ترسم من هم مثل این طوطے باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتے ڪه مرگ فرارسد فراموشش ڪنیم و آنرا ذڪر نڪنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ •••🥀❄️☂ @BOYE_PELAK
‍ ✨ ••انقلابی بودن فقط به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست؛🖇 ••به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنِ به دغدغه‌مند بودنِ :) ••چفیه بنداز،مزارشهدا هم برو اما؛↓ ••دغدغه خودسازی داشته باش.. ••دغدغه فرهنگی داشته باش..🌿 ‌•○●بوی پلاک●○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم - نکن مهران اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار آخر یه بلایی سر خودت میاری - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم، فوقش اینها می سوزه یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد بدجور بهم ریخت - آره تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون چند لحظه موندم چی کار کنم، شک به دلم افتاد. نکنه خطا رفتم و چیزی که به دل و ذهنم افتادو بهش عمل کردم الهام نبوده باشه تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه باید تا تهش برم، خدایا اگر الهام بود و این کارم حرف و هدایت تو، تا آخرش خودت حواست بهم باشه و مثل قبل چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر. اگرم خطوات بود نجاتم بده قبلا توی مسیر اصالح و اخلاقم، توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش، کمک گرفته بودم و استادم بود اما این بار پدر یه ساعت و نیم بعد برگشت از در نیومده محکم زد توی گوشم - گوساله اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود خدا برای من زمان خریده بود سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی. غذای من حاضر شده بود مادرم عین همیشه دست برد سمت غذا تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد - من از غذای مهران می خورم... ...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : اگر رضای توست ... همه جا خوردن دایی برگشت به شوخی گفت - مادر من خودکشی حرامه مخصوصا اینطوری ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده چه غذایی بهتر از این منم که عاشق خورشت کدو و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید، زن دایی ابراهیم دومین نفری بود که بعد از من دستش رفت سمت خورشت - به به آسیه خانم ماشاءالله پسرت عجب دست پختی داره اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود. اون فکر و حس خطوات شیطان نبود. من خوشحال از این اتفاق، و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران، پسرم، نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی فقط درست کردن غذا نیست این یه مریضی ساده نیست بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه و اگر کاری داشت واسش انجام بده و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان و توی دلم گفتم - مهمتر از همه خدا هست - این کار اصلا به این راحتی نیست، تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم هر چند هنوز راه سختی در پیش بود - خدایا اگر رضای تو و صلاح من به موندن منه من همه تلاشم رو می کنم اما خودت نگهم دار، من دلم نمی خواد این ماه های آخر از بی بی جدا شم ... ...