من کتاب خوندنو خیلی دوست داشتم
برای همین تصمیم گرفتم یه کتاب بخرم
بین دوتا کتاب مونده بودم🤔
نمیدونم چرا یهو به دلم افتاد کتابی رو بردارم که انگار دخترونہ به نظر میرسید✨
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
دروغ چرا😅
فقط چون جلد قشنگے داشت خریدمش📖
شروع ڪردم بہ خوندنش
یادمه بغض گلومو گرفته بود و چشام خیس اشڪ بود..💔
ڪتابو تند تند ورق زدم
میخواستم ببینم تَہ این قصه چے میشه...
یه لحظہ شڪستم
به خودم گفتم کجاے کارے؟!
این همه بهونه آوردے
گفتے دخترا شهید نمیشن
گفتے جبهه جای شهید شدنه
گفتی همه ی کسایی که شهید شدن از نظر جسمے کاملا بالغ بودن..❌
انگار این دفعه خدا این پروانشو فرستاده
بود تا بهم بگه دیگه بهونه آوردن بسه :)🦋
اسم اون کتاب #منمیترانیستم بود..
خیلی برام عجیب بود و از خودم میپرسیدم چرا چنین اسمی برای چنین کتابی گذاشتن...
بعد از خوندن کتاب متوجه شدم اسم ایشون رو میترا گذاشته بودن..
بعد از متحول شدنشون تصمیم میگیرن اسمشون رو تغییر بدن و شدن زینب🙂♥️
زینب متولد شهر آبادان بود..
ولی به خاطر جنگ و بمبارون همراه خانوادشون رفتن اصفهان
الانم مزارشون اصفهانه.. :)
هروقت میگن رفیق شهید همیشه این اسم و فامیل تو ذهنم میاد:
#شهیدهزینبڪمایے☘
متولد سال ۴۶ هستن و سال ۶۱ هم در شاهینشهر اصفهان به شهادت رسیدن!
خودمونیش میشه سال ۶۱ پروانہ شدن! :)🦋
میگن همیشه اول دفتراشون مینوشتن
#اومےبیند!♥️
علت این کار رو که جویا میشن جواب میدن میخوام یه لحظه فراموش نکنم که خدا منو میبینه...
یه خاطره براتون از ایشون بگم که حسابی تلنگر میزنه به آدم!
عید که میشه
هرکسی یه چیزی از خانوادش درخواست میکنه تا براش بخرن..
اما زینب چیزی نمیخواست :)♥️
یه روزی مادر بزرگوارشون بهشون میگن که چرا چیزی نمیخوای تا برات بخرم؟!
ایشونم جواب میدن که چیزی نمیخوام فقط بزارین برم نماز جمعہ :)
رفقا با همین چیزا خریده میشیم..
با همین قانع بودنا
با همین راضی بودنا..✋🏻🌱