انگار این دفعه خدا این پروانشو فرستاده
بود تا بهم بگه دیگه بهونه آوردن بسه :)🦋
اسم اون کتاب #منمیترانیستم بود..
خیلی برام عجیب بود و از خودم میپرسیدم چرا چنین اسمی برای چنین کتابی گذاشتن...
بعد از خوندن کتاب متوجه شدم اسم ایشون رو میترا گذاشته بودن..
بعد از متحول شدنشون تصمیم میگیرن اسمشون رو تغییر بدن و شدن زینب🙂♥️
زینب متولد شهر آبادان بود..
ولی به خاطر جنگ و بمبارون همراه خانوادشون رفتن اصفهان
الانم مزارشون اصفهانه.. :)
هروقت میگن رفیق شهید همیشه این اسم و فامیل تو ذهنم میاد:
#شهیدهزینبڪمایے☘
متولد سال ۴۶ هستن و سال ۶۱ هم در شاهینشهر اصفهان به شهادت رسیدن!
خودمونیش میشه سال ۶۱ پروانہ شدن! :)🦋
میگن همیشه اول دفتراشون مینوشتن
#اومےبیند!♥️
علت این کار رو که جویا میشن جواب میدن میخوام یه لحظه فراموش نکنم که خدا منو میبینه...
یه خاطره براتون از ایشون بگم که حسابی تلنگر میزنه به آدم!
عید که میشه
هرکسی یه چیزی از خانوادش درخواست میکنه تا براش بخرن..
اما زینب چیزی نمیخواست :)♥️
یه روزی مادر بزرگوارشون بهشون میگن که چرا چیزی نمیخوای تا برات بخرم؟!
ایشونم جواب میدن که چیزی نمیخوام فقط بزارین برم نماز جمعہ :)
رفقا با همین چیزا خریده میشیم..
با همین قانع بودنا
با همین راضی بودنا..✋🏻🌱
کار جهادی زیاد انجام میدادن همراه خانومای دیگہ!
خواهرشون میگن اون بود که دستمو میکشید میگفت بریم شعار بدیم و مردم رو جمع کنیم.
با پول توجیبی هاشون کتاب میخریدن و به عیادت جانبازای جنگ میرفتن و به اونا کتاب هدیه میدادن🙂✨
با مادر و پدر و برادرشون رفتن مشهد
از همونجا بود که با عنایت امامرضا (؏)تصمیم گرفتن چادری بشن❤️
یہ شب که داشتن نمازشب میخوندن
مادرشون ایشون رو میبینن که تو سجده گریه میکنن و برای سلامتی حضرت امام(ره) دعا میکنن🍃
به علت کارها و فعالیت های جهادیشون هم به شهادت رسیدن..
اول فروردین سال ۶۱ به مسجد میرن تا نمازشون رو به جماعت بخونن🌱
گفته شده وقتی از مسجد برمیگشتن مفقود شدن..
خانواده ۳ روز رو دنبال شهیده میگردن💔
بعد سه روز پیکرشون رو در مکانی که کارگرها کار میکردند پیدا میکنن..
نه از تیر خبری هست نه چاقویے..
شهیده رو با استفاده از چادرشون شهید میکنن..😞
گفته شده بزرگ ترین آرزوشون این بوده مثل حضرتزهراۜ قبل از ۱۸ سالگی شهید بشن :)🌱