هدایت شده از زینبی ها
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزاداران حسینی
محبین الحسین
اشک ها سینه زنی ها مقتل خونی هاتون قبول حضرت واقع بشه ان شاءالله
خدا میدونه که امروز دلم نمیاد هیچی بگم...
شماها کمکم کنید لطفا
یه امروز رو زرنگ باشیم میتونیم برات کربلامون رو از دستای سہ سالہ بگیریم..🙃
امروز رو دریابید💔
فدای جسم نحیفت 😭😭😭
تو این تاریکی شب
یلحظه هم نمیتونم حس کنم بیرون
اونم چی
تو بیابون
تک و تنها
بیفتم از شتر و نرسم به ساربان
هدایت شده از زینبی ها
قافله رفته بود و من تنها
مضطرب نا توان ز فریادی
ماه گفت رقیه چیزی نیست
خواب بودی ز ناقه افتادی
رقیھ مانده اسٺ و دࢪد یٺیمے اش....
رقیھ مانده اسٺ و ࢪفتن عموۍ با غیرٺش
رقیھ مانده اسٺ و فࢪاغ برادر شیࢪ خواࢪش
رقیھ مانده اسٺ و صوࢪت سࢪخ از سیلے اش
رقیھ مانده اسٺ و...
سر بریده پدرش💔
دࢪد هایش زیاد اسٺ این کودک
اگࢪ بنشینی پای دࢪد دݪ یتیمانہ اش✋🏻
ࢪقیھ اسٺ دیگࢪ.....
میدونی فرق دخترای شھدا و حضرترقیه"س" چیه!
یڪ حدیث میگم و خودت متوجه شو...💔
+ امام سجاد"علیهالسلام" فرمودند:
ما گریه میکردیم با ته نیزه میزدن!
ما گریه میکردیم لگد میزدن!
ماگریه میکردیم . . .!
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
میگفت: نمیدونم چرا زجر از شیرین زبونی خوشش نمیاد بابا💔
شیرین زبونی تموم شد..
مال اون موقـ؏ کهـ دندونام سالم بود..
دست از سرم بردار من بابا ندارم؛
زخمی شدم،بهر دویدن پا ندارم...
گیسو سپیدم،احترامم را نگهدار !
سیلی نزن، من با كسی دعوا ندارم...
باشد بزن، چشم عمو را دور دیدی؟!
من هیچ كس را بین این صحرا ندارم...
این چند وقته از در و دیوار خوردم،
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم...
تا گیسوانم را ز دستانت درآرم،
غیر از تحمل، چاره ای اینجا ندارم...
گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد،
خسته شدم،میلی به این دنیا ندارم...
گیرم كه پس دادند هر دو گوشوارم،
گوشی برای گوشواره ها ندارم...
شیرین زبان بودم، صدایم را بریدند؛
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم...
در پیش پایم نان و خرما پرت كردند؛
كاری دگر با شام و شامی ها ندارم...
با ضربۀ پا دنده هایم را شكستند،
كی گفته من ارثیه از زهرا ندارم؟...
نشناختم بابا تو را؛ تغییر کردی!
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم...
همین که ابیعبدالله تنهایی تو خیمه داشت با خواهر حرف می زد، دید پردهی خیمه کنار رفت، رقیه خانم وارد شد، بابا ! اجازه دارم پهلوت بشینم، بله عزیز دلم، اما شرط داره، باید یه مقدار جلوی من راه بری، رقیه خانم چند قدم راه رفت، ابی عبدالله رو کرد به زینب فرمود: ببین چقدر شبیه مادرم راه میره. تو گوش رقیه موند، شبیه مادر، تو طی این سفر میگفت: بابا دارم شبیه مادرت می شم. یه روز اومد پهلوی عمه نشست، گفت: حالا ببین چقدر شبیه مادرت شدم، ببین قدم خمیده شده...
| حاج آقا مسجد جامعی |
رفقا..
.
یهبندهخداییگفت
نمیخوامبهدخترماصلاسختبگیرم
میخوامتامیشهبهشمحبتکنم
گفتنچرا؟!
گفتتاوقتیروضهرقیهشنید
برایبانوبمیره(:
اصلاباورشنشه(:
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
رفقا.. . یهبندهخداییگفت نمیخوامبهدخترماصلاسختبگیرم میخوامتامیشهبهشمحبتکنم گفتنچرا؟! گفت
هنوزنمردیمازغمترقیه(:
.
یهبچہسہسالہبودا..
سہسال(:
ما روضه ی رقیه(س)شنیدیم و زنده ایم!
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...💔