#عمود_900😔🏴
ولی الان باید عمود 900 بودیم
بغل موکب عراقی از خستگی بی حال میشدیم و میگفتن:
_ شای عراقی یا ایرانی؟!
+ عراقی
و برق خوشحالی رو تو چشماشون میدیدیم•••
#اربعین
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_دوم
.
امیر نگاهی به من انداخت و زمزمه ڪرد : چیزی شده .
به خودم اومدم خانومی ڪه جلوی در بود با امیر احوالپرسی ڪرد و به سمت من آمد و گونه ام را بوسید .
تعارف ڪردم .
هانیه به سمتم آمد آغوشش را باز ڪرد بی معطلی به سمتش رفتم و در آغووشش ڪشیدم : دلم برات تنگ شده بود همتا جان .
_من بیشتر بی معرفت .
از آغوشش بیرون آمدم و با دختر جوانی ڪه پشتش ایستاده بود احوالپرسی ڪردم .
دوست امیر دستش را پشت ڪمر دختر گذاشت : ایشون حنانه خانومه همسرمه .
لبخندی زدم : خوشبختم منم همتام .
لبخند محجوبی زد .
وارد آشپزخانه شدم امیر هم پشت بند من وارد شد : میشناسید همو ؟
سینی شربت را بلند ڪردم ڪه سریع از دستم گرفت : بده من.
لبخندی زدم : ایشون همون دختریه ڪه تو مسجد دیدمش.
آهانی گفت و هر رو وارد پذیرایی شدیم .
روے مبل نشستم .
امیر شربت هارو تعارف ڪرد و ڪنارم نشست .
مادر هانیه لبخندے زد : شرمنده مزاحم شدیم .
_این چه حرفیه خیلی هم خوش اومدید .
امیر با خنده به شانه ے حامد زد : بلاخره دیدیمت تهران ...
_ای بابا توڪه اصلا نمیاے خوزستان ما حداقل میایم .
هانیه نگاهی به من انداخت میدونستم اینجا نمیتونه جواب سوالاش رو بگیره تعارف ڪردم تا به اتاق بریم .
مادر هانیه نیومده و گفت شما برید راحت باشید .
همراه هانیه و حنانه وارد اتاق شدیم .
هر دو روی تخت نشستند : چه خونه ے خوشگلی دارے دختر ..
چشمڪی زدم : قابلتو نداره .
ڪش چادرش را شل ڪرد حنانه نگاهی به شکمم انداخت : چند ماهتونه؟
لبخندی زدم : هشت ماه و خورده .
هانیه روی تخت زد : بیا بشین اینجا ببینم چه خبره من ڪه گیج شدم .
خندیدم و ڪنار هانیه نشستم : چی بگم .
_دختر یا پسر؟
_دختر.
_خداحفظش ڪنه عزیزدلم .
لبخندی زدم و تشڪر ڪردم هانیه بهم نگاه ڪرد : حامد بهم گفت ڪه امیر آقا ازدواج ڪرده اما فڪر نمیڪردم با تو ..
لبخندے زدم : خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا یهویی رفت .
آهے ڪشید : نمیتونستم بمونم هوایی شده بودم بدجور الانم تا فهمیدم پیڪر بابام برگشته آروم و قرار ندارم همتااا ..
همانطور ڪه اشڪ هایش را پاڪ می ڪرد گفت : همتاا دلم برای بابام تنگ شده دیشب ڪلی حرف شنیدم .
یڪی میگفت خوبه سهمیه داره و ...
آخه سهمیه چه به درد من میخوره وقتی دلم لڪ زده برای یه بابا گفتن ساده ..
بعضی وقتا قاب عڪسشو بغل میڪنم بوسش میڪنم میگم بابا جون من ڪه شمارو ندیدم اما نگاه ڪن به دلم نگاه ڪن بهم از بچگـے تا الان یه جورے بودم ڪه بهم افتخار ڪنی که همیشه بگم ادامه دهنده راهت بودم همتا من هیچ وقت جلوے ڪسی ضعف نشون ندادم ولی بعضی حرفا بعد با روح و روانم بازے میڪنه
مگه میشه مامانی که رفته جلو مدرسه تا بچشو بیاره خونه،دست یکی از بچهای دیگه رو بگیره بجای بچه خودش ببره خونه ؟واسه مامانا هیچ ڪس بچه خودشون نمیشه،
واسه منم هیچ کس جاے بابامو نمیگیره.
خستم باور ڪن خسته از طعنه ها ....
اما راضے ام به رضاے خدا ...
به قول مامانم هر ڪارے هم ڪنیم ڪمه ...
حنانه هانیه را بغل ڪرد : آروم باش عزیزدلم .
یه لحظه گذشته اومد جلو نظرم و خجالت ڪشیدم ...
از دخترے ڪه دم از باباش میزد ...
دخترے ڪه چندین سال داره با یه قاب عڪس زندگے میڪنه و خاطره می سازه .
نتونستم طاقت بیارم و سریع از اتاق بیرون رفتم نمیتونستم جلو اشڪامو بگیرم .
نگاه امیر ڪشیده شد به من وارد اتاق مطالعه شدم و پشت در نشستم .
دستم را جلوی دهانم گذاشتم و گریه میڪردم .
دلم ڪباب شد براے هانیه ...
منے ڪه همیشه زیر سایه پدر بودم اما اون ...
منے ڪه همیشه خانواده هاے شهدا رو مسخره میڪردم حالا دارم برای یڪے از اون خانواده ها گریہ می ڪنم .
درد بدے زیر دلم پیچید .
در اتاق باز شد و امیر نگران به صورتم نگاه ڪرد : چیشدهههه .
هق هق میڪردم متوجه حالم نبودم ڪه هر لحظه درد بیشتر می شد .
_همتااا چت شد ؟؟ خوبی ؟؟؟
دردم داشت بیشتر میشد .
به سمتم آمد و در آغوشم گرفت : آروم باش همتا جان بگو بیینم چیشده .
دارے نگرانم میڪنیییی بگو چیشدههه..؟؟؟
سرم را روی شانه اش گذاشتم دردم خیلی زیاد شده بود ترسیدم : امیر حالم بد .
من رو جدا ڪرد رنگش پرید: همتا خوبی؟
آه بلندے گفتم .
دستی به موهایش ڪشید و ڪلافه به سمت پذیرایی رفت .
چشمانم سیاهی رفت یا زهرایی گفتم و چیزے متوجه نشدم
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_سوم
.
چشمانم را باز ڪردم نور سفیدے به چشمم خورد و دوباره چشمانم را بستم ..
باز ڪردم همه جا رو تار میدیدم چند بار پلڪ زدم درست شد احساس سبڪی داشتم .
نگاهے به شڪمم انداختم ..
در باز شد و امیر وارد اتاق شد .
با ذوق به سمتم آمد : خوبی ؟؟؟؟
سرے تڪان دادن ڪه از اتاق خارج شد و بعد از چند دقیقه به همراه خانواده من و خودش برگشت .
مامان دستم را گرفت : خوبی مادر ؟
سرے تڪان دادم : بچم چیشد؟
خاله لیلا پیشانی ام را بوسید : یه دختر خوشگل عین یه تیڪه ماه مبارڪت باشه عزیزدلم .
لبخندے زدم : ممنونم .
بابا و عمو پچ پچ میڪردند و هر از گاهی نگاهی به امیر می انداختند و سرے تڪان میدادند و میخندیدند ..
بابا ے امیر متوجه نگاهم شد و با خنده گفت : اگر یه چند دقیقه دیگه چشماتو باز نمیڪردی امیر پس افتاده بود ...
بچم به اندازه یه سال پیر شد چه ڪردے باهاش .
خجول سرم را پایین انداختم و آب دهانم را قورت دادم ..
تقه اے به در خورد و پرستار همانطور ڪه بچه اے رو بغل ڪرده بود وارد اتاق شد و با خنده گفت : مامانش نمیخواے دخترتو ببینی ؟
نیم خیز شدم ڪه بچه رو در آغوشم گذاشت .
چشماشو بسته بود و ناز خوابیده بود .
لبانش رو غنچه ڪرده بود ...
فشردمش .
امیر نزدیڪ شد نگاهش ڪردم میدونستم معذب جلوے خانواده چیزی بگه برای همین فقط به من نگاه میڪرد ولبخند میزد .
_حالا اسم این نوه ے خوشگل ما چیه؟
امیر لبخندے زد : هر چے همتا بگه .
همه نگاه ها برگشت سمت من ڪه آرام گفتم : اگر اجازه بدید اسمشو بزاریم ریحانه .
لبخندے از سر رضایت زدند .
باباے امیر بچه رو از من گرفت و تو گوشش اذان گفت بعد از گفتن اذان صلواتی فرستادیم .
مارو تنها گذاشتن و رفتند بیرون .
امیر نزدیڪم شد : اذیت شدے؟
نوازش گونه انگشتم را روے گونه ے ریحانه ڪشیدم ڪه ادامه داد : شرمنده ڪنارت نبودم .
لب زدم : تو همیشه ڪنارم بودے و هستے.
نگاهے به ریحانه انداخت : چرا اسمشو گذاشتی ریحانه؟
_مگه نگفتی اگر دختر بود بزاریم ریحانه .
سرے تڪان داد : چرا گفتم ولی دیدم عادلانه نیست تو اذیت شدے و .. باید تو انتخابش ڪنے ..
_همون ریحانه .
خندید : ببینم این فسقلو ..
بغلش ڪرد : وااای خدااا چقدر تو ریز میزه اے آخه خب خداروشڪر قیافش به من رفته اخلاقش به تو .
خندیدم ڪه نزدیڪ شد : شوخے ڪردم ریحانم باید عین تو بشه ...
_نه بابا اون موقع ڪه همش قربون صدقه ے دخترتون میرے .
_نه دیگہ اون موقع بیشتر عاشق تو میشم .
نگاهے به ریحانه انداخت : خداروشڪـــر ...
ریحانه را به من داد و جعبه شیرینے را از روے میز برداشت : شما چیزے نمیخواے؟
_نه .
_فداے تو بشم .
_بیا برو ڪم مزه بریز ؛ راستی هانیه ا خانوادش ڪجا رفتن ؟
نزدیڪ شد و پیشانی ام را بوسید : اولا دشمنت شرمنده دوما اونا رفتن خونه ے یڪی از اقوامشون بنده خدا ها میخواستن بیان دیگه من نزاشتم جویاے حالت بودن .
سرے تڪان دادم ڪه از اتاق خارج شد .
نفس عمیقے ڪشیدم خدا را شڪر ڪردم بخاطر وجود امیر و این فرشته ے ڪوچولو ڪه تازه پا تو دنیاے ما گذاشته و هنوز نیومده عاشقش شدم .
عشق نیاز به
هیچ تعریف و توصیفے ندارد...
عشق به خودیِ خودش یک دنیاست
دنیایے ڪه حالا داره براے من شیرین تر میشہ ..
انگشتم را لاے دست ڪوچڪش ڪردم ڪنار گوشش زمزمه ڪردم : به دنیاے ما خوش اومدے جان مادر .
ڪلمه مادر را محڪم ادا ڪردم تا به قول خان جون لبریز از عشق مادرانه شود ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_چهارم
.
موهایم را از بالا بستم و نگاهی به ریحانه انداختم همانطور ڪه دستش را می خورد صدا در می اورد ..
لبخندے زدم : سلام خوشگل من سحر خیز شدیااا.
با تعجب نگاهم ڪرد خندهے صدا دارے ڪردم و گونه اش را بوسیدم .
از روے تخت بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و بعد از شستن دست و صورتم و خوردن صبحانه مشغول خواندن ڪتاب شدم ..با صداے تلفن سریع به سمتش رفتم تا ریحانه بیدار نشه .
_بله؟
_سلام خانوم بی معرفت از وقتی فسقلت به دنیا اومده مارو به ڪلی فراموش ڪردیااا.
خندیدم : سلام خوبی؟ امون بده دختر چه فراموشی بخدا درگیرم ..
_میدونم خودم یڪے دارم ..
همانطور ڪه سیم تلفن رو دور انگشتم میپیچوندم گفتم : خوبه ڪه درڪ میڪنے .
_خب زنگ زدم بگم به رسم دوستی امروز و بیاین خونه ما.
_امروز؟
_اره دیگه اسما هم قراره بیاد توام بلند شو بیا اینجا یه زره بگیم بخندیم .
_باشه پس من تا نیم ساعت دیگه میام.
_قدمت رو چشم یاعلی .
یاعلی گفتم و تلفن رو قطع ڪردم بلافاصله بعدش به امیر زنگ زدم بعد از چند تا بوق جواب داد : جانم ؟
_سلام خوبی ؟
_سلام خانوم جان شڪر شما خوبید جان ڪارے داشتی؟
_نه فقط فاطمه زنگ زد گفت بریم خونشون با اسما گفتم ببیتم تو چی میگے.
_برو عزیزم فقط خیلی مواظب باشید میگم اسما بیاد دنبالتون برگشتنی هم با آژانس نیاید خودم میام دنبالت .
خندیدم : ای به چشم .
_چشمت بی بلا من برم ڪارے ندارے؟
_نه مواظب خودت و ریحانه باشه یاعلی .
یاعلی گفتم و قطع ڪردم به سمت اتاق ریحانه رفتم و لباسش را تنش ڪردم خودمم سریع حاضر شدم و به اسما زنگ زدم ..
روبه روے خونهے فاطمه نگه داشت از ماشین پیاده شدیم .
قصد ڪردم زنگ در را بزنم ڪه در باز شد با دیدن احسان زیر لب سلام ڪرد نگاهی به ریحانه انداخت : سلام قدم نو رسیده مبارڪ باشه .
_ممنونمـ .
از جلوے در ڪنار رفت و منو اسما وارد حیاط شدیم .
از پلہ ها بالا رفتیم .
فاطمه در را باز ڪرد : به به سلام چه عجب ما شماهارو دیدیم .
گونه اش را بوسیدم .
وارد خانه شدیم و روے مبل نشستیم ...
چند دقیقه بعد فاطمه با سینی شربت برگـشت .
لبخندے زدم : دستت طلا .
_خواهش.
ڪنار من نشست و ریحانه را از دستم گرفت : چقدر خوشگله .
اسما چشمڪے زد : چشماش ڪه به خان داداش من رفته میمونه اخلاق ڪه اونم به عمش رفته ....
خنده ے صدا دارے ڪردم : نه بابا .
_بعله پس چی .
فاطمه ریحانه رو به دستم داد : خیلی خب دیگه وقتی پسرم به دنیا اومد بهتون نشون میدم .
منو اسما نگاهی بهم انداختیم فاطمه ریز میخندید ڪه به سمتش رفتیم : باردارے؟
_بله .
بغلش ڪردیم و بهش تبریڪ گفتیم .
_چند ماهته؟
لبخندے زد : دوماه .
_چرا الان گفتی !؟
_گفتم شاید مثل اون دفعه اشتباه شده باشہ.
بغلش ڪردم : ان شاءالله ڪه صحیح و سالم باشه .
_ممنونم .
••••
_امیرررر؟؟؟
بلافاصله بعد از حرفم به سمت اتاق رفتم امیر همانطور ڪه به بچه وَر میرفت تا بیدار بشه گفت : جونم ؟
_نڪن به زور خوابوندمش بیدار میشه غوغا میڪنه .
_ای بابا هر وقت ما اومدیم این بچه خواب بود .
خندیدم : دوست نداره تورو ببینه دیگه .
_عه ڪه اینطور .
بلند شد و به سمت من آمد جیغ خفیفی ڪشیدم ڪه صداے گریهے ریحانه بلند شد .
امیر بلند خندید : اینم هز راهڪار من برای بیدار ڪردن بچه..
به سمت اتاق رفت و چند دقیقه بعد با ریحانه برگشت .
اخمی ڪردم و به سمت آشپزخانه رفتم و خودم را به شستن ظرف ها مشغول ڪردم .
بوے عطرش تو آشپزخونه پیچید .
سرش را نزدیڪ چشمانم آورد و روبه ریحانه گفت : فڪر ڪنم مامانت حسودیش شده چیڪار ڪنیم ؟
ریحانه جیغی ڪشید و با همون زبان بچهگانه اش شروع به حرف زدن ڪرد .
امیر بلندش ڪرد : آخه من ڪه نمیفهمم تووچی میگی دخملم .
از لحنش خندیدم .
ڪه برگشت و نگاهم ڪرد : چه عجب بانو ..
به طرفش برگشتم دستم را از پشت پر آب ڪردم نزدیڪم شد ڪه آب دستم را به صورتش پاشیدم .
چشمانش را بست : شیطون شدے همتا خانومااا چی بگم بهت .
خندیدم : هیچی تو باشے دیگه جلوے من قربون صدقه دخملت نرے ..
خندید : الحق ڪه شده هَووے مادر ..
_پس چے در ضمن خودتم شب میخوابونیش .
به سمتم آمد : چشم از خدامم هستت اجازه هست بریم یه زره با دخملم بازے ڪنیم .
_اوووم اشڪالے نداره فقط یڪ ربع بعدشم میخوابونیش ..
خندید : چشم .
از آشپزخانه خارج شد تیڪه ام را به ڪابینت دادم و چشمانم را بستم ..
داشتنش بوىِ یاسِ رازقى میدهد
همونقدر خوش بو ...
داشتنت چه حس قشنگے است .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
خوبنوڪرے
ڪردیمامسال...؟!
اونطورےڪہلایق
اربعینشباشیم؟! :)💔
#یاحسینع💔
@montazer_shahadat313
میگویند↷
ڪربلاقسمٺنیسټ!
دعوٺاسٺ؛
خدایا!
منمعنےدعوٺوقسمٺࢪانمیدانم...
اماتومعنۍطاقٺࢪامیدانے!
مگࢪنھ:)!
@montazer_shahadat313
قبولدارینچقدرجاموندنازقافلہسخته ! ؟
- کاشیهروزینیادکھ ببینیم
ازقافلہامامزمانمون-؏-همجاموندیم . . . ! 💔🍃
- دلتنگ🌱
@montazer_shahadat313
#حکایت
شخصی را قرض بسیار آمده بود.
تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
@montazer_shahadat313
متن زیارت عاشورا:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
شهدای کربلا
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
313
هم اکنون شبکه یک سیما زیارت اربعین
با حضور
#مقام_معظم_رهبری
التماس دعا
[ تنها
طلایه دارِ
زیارت نرفته ها:) ]♥️
#آقا_جانم💋
@montazer_shahadat313
اربعین رادیو پلاک.mp3
6.89M
📻🎙#رادیو_پلاک
✅دوری و دوستی اربعین
دلنگاشته اربعین
نگارنده متن: سرکار خانم دلنود
❇️پیشنهاد دانلود
✅پیشنهاد ارسال
🌷 تقدیم میشود به سیدالشهدای جبهه مقاومت
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
@montazer_shahadat313
【• #حرفاے_خودمـونے🗣 •】
🏴🍃
خوشبختی یعنـی:☺️
واقف بودن به اینکه هر چه داریم ،
از رحـمت خداست...😍
وهرچه نداریم
ازحکمت خـدا😔
احساس خوشبختی یعنی همین!💪
خوشبختی
رسیدن به خواسته ها نیست...✋
بلکه لذت بردن از داشته هاست...👌
.
.
❥. ∞♥️∞
•
∞♥️∞ ❥. ∞♥️∞
💫🌈@montazer_shahadat313
#دلتنگ_کربلا💔
من ایرانم و تو عراقی چه فراقی...😔
بگیر از دلم یه سراغی چه فراقی...😔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#به_تو_از_دور_سلام✋
@montazer_shahadat313
#حسین_جان ...
غـارت و سیلی و آتـش که ندیدم، امّـا
طعم جا ماندن از «قافله» را فهمیدم...💔
#نشسته_ام_باحسرت
#به_تماشای_زائرانت
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313
حسین (ع) به ما آموخت که باطل، باطل است... حتی اگر یک امپراتوری را برپا کند!
و اینکه حق، حق است... حتی اگر آن را زیر سم اسبها له کنند.
🖤 @montazer_shahadat313
•|🗣✍|•
#تڪحرف🍀
استادپناهیانمیگفت؛
اگهیهشببدونغموغصهبودی،
#شککنبهخودت!
اصلااصلشهمینه
خوببهتدردمیدن،
آزمایشتمیکننکهخوببخرنت♥️!
میفرمآد:
[هرڪه در این بزمــ مقربـ تر استـ
جامـِ بلا بیشترش مےدهنــــد...✨]
#مجنون_شهادت
🖤 @montazer_shahadat313
#حاجاســماعیلدولابی
《همیشهسعیڪنیــدخیر
خواهدیگـــرانباشیـــدو
برایبندگانخـــداچیزاے
خوببخواید...
مومنمیتونهبادلخودش
بهاهلزمیــنوآسمـان
خـیربرسونه
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
🖤 @montazer_shahadat313
•💔🖤•
.
بـےتواےصاحبزمانبیقرارمهرزمان
ازغمهجرتومندلخستهام
همچومرغـےبالوپربشكستهام
.
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
•💔🖤• . بـےتواےصاحبزمانبیقرارمهرزمان ازغمهجرتومندلخستهام همچومرغـےبالوپربشكستهام . #اللهمعج
#تلنگر:)
.
⁉️ #تاحالا_به_این_فکر_کردین؟!
که وقتی تو خیابون با دیدن یه خانم و برای اینکه احساس امنیت کنه، سرتون رو پایین میندازین یا مسیرتون رو تغییر میدین، امام زمان چقدر بهتون افتخار میکنه؟!
#مواظبچشماتونهستین؟!🙃
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313