eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
{•🌿•} °|• ‌‌‌‏اگرزن‌ها‌این رانمی‌پذیرفتند وبھ‌آن‌باورنداشتند مطمئناََانقلاب‌اسلامےواقع‌نمیشد +چقدرکلام‌پرمحتواواوج‌زیبایی‌ست:) ✌️🏻 :: 🌱 •○●بوی پلاک●○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: تلخ ترین عید توی در خشک شدم و مادربزرگم مبهوت که چرا یهو حالتم صد و هشتاد درجه تغییر کرد چشم هایی که از شادی می درخشید منتظر تکانی بود تا کنترل اشک از اختیارم خارج بشه و سرازیر بشه ... - چی شدی مادر؟ خودم رو پرت کردم توی بغلش - هیچی دلم برات خیلی تنگ شده بود بی بی بی حس و حال بود تا تکان می خورد دنبالش می دویدم تلخ ترین عید عمرم به سخت ترین شکل ممکن می گذشت بقیه غرق شادی و عید دیدنی و خوشگذرانی ... من، چشم ها و پاهام همه جا دنبال بی بی اون حس چیزهایی بهم می گفت که دلم نمی خواست باور کنم عید به آخر می رسید و عین همیشه یازده فروردین وقت برگشت بود ... پدردو سه بار سرم تشر زد - وسایل رو ببر توی ماشین مگه با تو نیستم؟ اما پای من به رفتن نبود توی راه تمام مدت بی اختیار از چشم هام اشک می بارید و پدرم باز هم مسخره ام می کرد - چته عین زن های بچه مرده یه ریز داری گریه می کنی؟ دل توی دلم نبود خرداد و امتحاناتش تموم بشه و دوباره برگردیم مشهد هفته ای چند بار زنگ می زدم و احوال بی بی رو می پرسیدم تا اینکه بالاخره کارنامه ها رو دادن... ....
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : می مانم دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن دایی مادرم رو کشید کنار - بردیمش دکتر آزمایش داد جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست نمونه برداری هم کردن منتظر جوابیم من، توی اتاق بودم اونها پشت در، نمی دونستن کسی توی اتاقه همون جا موندم حالم خیلی گرفته و خراب بود توی تاریکی یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم نتیجه نمونه برداری هم اومد دکتر گفته بود بهتره بهش دست نزنن سرعت رشدش زیاده و بدخیم در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد مادرم توی حال خودش نبود همه بچه ها رو بردن خونه خاله تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن، تصمیم گیری کنن برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود - تو دقیقی مسئولیت پذیری حواست پی بازیگوشی و... نیست اما این بار هیچ کدوم از این حرف ها من رو به رفتن راضی نمی کرد تیرماه تموم شده بود و بحث خونه مادربزرگ خیلی داغ تر از هوا بود خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار و بقیه هم عین ما هر کدوم یه شهر دیگه بودن و... مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت دکتر نهایتا 6 ماه رو پیش بینی کرده بود هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد حرف هاشون که تموم شد هر کدوم با ناراحتی و غصه رفتن یه طرف زودتر از همه دایی محسن که همسرش توی خونه تنها بود و خدا بعد از 9 سال داشت بهشون بچه می داد مادرم رو کشیدم کنار - مامان من می مونم من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم... ....
: حرف های عاقلانه مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد - مهران، می فهمی چی میگی؟ تو 14 سالته، یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ، بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره دو ماه دیگه مدارس شروع میشه یه چی بگو عاقلانه باشه ... خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم اما حرف من کاملا جدی بود و دلم قرص و محکم، مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز مدام از بیرون غذا گرفته بود این جزء خصلت های خوبش بود ، توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد و دست از غر زدن هم برمی داشت .. بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم الهام و سعید و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید هر کدوم یه نظر دادن اما توی خیابون اون حس، الهام یا خدا، با هر اسمی که خطابش کنی چیز دیگه ای گفت وقتی برگشتم خونه همه جا خوردن و پدرم کلی دعوام کرد و خودش رفت بیرون غذا بخره بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه و ایستادم به غذا درست کردن دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت. آشپزی و خونه داری هم بلد بودن، تو که دیگه پسر هم هستی تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم. می تونید از مامان بپرسید من یه پای کمک خونه ام حتی توی آشپزی ... - کمک، نه آشپز فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم بالاخره دایی رفت اما رفت دنبال مادرم ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 📍فرازی از وصیت نامه ✍🏼 دراین موقعیت زمانی و مكانی جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت خیانت به پیامبر اكرم «ص» و امام زمان «عج» و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداكاری بكند.در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان داد و فداكاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام را با خلوص نیت پیدا كنیم... 🌷 @BOYE_PELAK
•♥️🍃• ○° هزاران جمعه رفت و بودم و اما نبودی تو خودم میدانم آقا «من» گره در کارتان هستم🥺😭😭😭😭 🦋 🌥 @BOYE_PELAK
🔰در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را میکند. 📜بخشی از وصیتنامه: 📝شما چهل روز باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 📝نمازهای واجب خود را دقیق و بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود👌 📝سوره را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید🚷 زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. 📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید🙏 @BOYE_PELAK
Γ 🎡✨•°. - ⛓| یه نخ اتصال هست تو زندگے ما، که انتخاب هامون رو به هم متصـل مے‌کنه🖇 منسجم مے‌کنه.. و مثل دونه‌ هاے تسبیح📿 تک‌تک‌شون رو منظم و حساب‌شده مے‌چینه :) ✂️| یه قیچے هم هست ! که استـادِ پاره کردن این نخه :/ ... راحت مے‌تونه تمام زندگیت رو به هم بریزه و وجودت رو پاره پاره💔 کنه - - - ••• | دونه هاے‌ آشفته تسبیح ‌، راحت هر طرفی باد بیا میرن! مقلدن! دنباله رو ان ~~~ • . 《 عقل و رسانه 🧠.🤳🏽》 ما قراره فکر کنیم چی‌ می‌خوریم،🍝 چی می‌بینیم،👀 چی دانلود می‌کنیم ⬇️ . . . اما . . 🚫| رسانه مے‌تونه فکر رو از ما بگیره و جاے خالے اندیشه رو 🌀 با احساس برامون پر کنه .. 📓 با رمان هايی پر از [ دلم مے‌خواد! ] 🎞 با فیلم هایی سرشار از [ همه همین‌جورین ... ] 💭 با . . . 👣| ✨| ❤️| •.°✨°.•_____________ @BOYE_PELAK
*قرار عاشقی* بسم الله الرحمن الرحیم اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ خدای من بلا و مصائب ما بزرگ شد وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ و بیچارگی ما بسی روشن و پرده برداشته شد و امید ناامید شد وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ و زمین(با همه ی پهناوری‌اش) تنگ آمد و رحمت آسمان منع گردید وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى و توئی یاور و معین ما و شکایت به جانبِ توست وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّهِ وَ الرَّخآءِ و اعتماد و تکیه چه در سختى و چه در آسانى بر تو است اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد خدایا درود فرست بر محمد و آل محمد اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ زمامدارانى که پیرویشان را بر ما واجب کردى و بدین سبب مقام و منزلتشان را به ما شناساندى فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً به حق ایشان به ما گشایشى ده فورى و نزدیک کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ مانند چشم بر هم زدن یا نزدیکتر یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اى محمد اى على اى على اى محمد اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ مرا کفایت کنید که شمایید کفایت کننده‌ام وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ و مرا یارى کنید که شمایید یاور من یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ ى سرور ما اى صاحب الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ فریاد، فریاد، فریاد اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى دریاب مرا، دریاب مرا، دریاب مرا السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ همین ساعت، همین ساعت، هم اکنون الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ زود، زود، زود یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ اى مهربان‌ترینِ مهربانان بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ به حق محمد و آل پاکیزه‌اش🙏🏻 @BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خداوند بخشنده مهربان💚
♥️ 🦋 آقا سلام از شما سپاسگزارم که هر روز رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... 🥰 🦋 من با این سلام ها تازه می‌شوم جان می‌گیرم و یادم می‌آید جان پناه دارم راه بلد دارم...💛🌺 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌵 ⃟بوےپلاڪ💚 ⃟🕋
شهید سید یوسف کابلی.mp3
1.88M
راه تا ماه ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° 💌 بمناسبتِ: شهادت شهید سید یوسف کابلی ••🖋نگارنده: خانم بیگدلی ••💻 تدوین: خادم الشهداء ••🎙گوینده: خانم رومینا 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] •○●بوی پلاک●○•
✨🌼✨ تویی بهانه‌ی خورشیــد برای تابیدن تویی بهانه‌ی بــاران برای باریدن... بیا که عدالت مطلق مسیر می‌خواهد سپاه منتظرانت امیــر می‌خواهد..‌. به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی اخم چشمش علی و خنده‌ زهرا به لبش جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی 【 @BOYE_PELAK
‌. ظـُہور اتفـاٖق‌مےافتد ولے‌مہـم‌ایـن‌اسـت‌ڪہ‌مـآ ڪجاي‌ایـن‌ظهـور‌بـاشیـم.... :) 🌹 @BOYE_PELAK
──═इई 🌺🌼🌺ईइ═┅─ 🔹شیخے بود ڪه به شاگردانش عقیده مے آموخت ، لااله الاالله یادشان مے داد ، آنرا برایشان شرح مے داد و بر اساس آن تربیتشان مے ڪرد. 🔹 روزے یڪے از شاگردانش طوطے اے براے او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست مے داشت. شیخ همواره طوطے را محبت مے ڪرد و او را در درسهایش حاضر مے ڪرد تا آنڪه طوطے توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 🔹 طوطے شب و روز لااله الا الله مے گفت. اما یک روز شاگردان دیدند ڪه شیخ به شدت گریه مے ڪند. وقتے از او علت را پرسیدند گفت : طوطے به دست گربه ڪشته شد. گفتند براے این گریه مے ڪنے؟ اگر بخواهے یڪے بهتر از آن را برایت تهیه مے ڪنیم. شیخ پاسخ داد: من براے این گریه نمے ڪنم. ناراحتے من از اینست ڪه وقتے گربه به طوطے حمله ڪرد ، طوطے آنقدر فریاد زد تا مُرد. 🔹 با آن همه لااله الاالله ڪه مے گفت ، وقتے گربه به او حمله ڪرد ، آنرا فراموش ڪرد و تنها فریاد مے زد. زیرا او تنها با زبانش مے گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود سپس شیخ گفت مے ترسم من هم مثل این طوطے باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتے ڪه مرگ فرارسد فراموشش ڪنیم و آنرا ذڪر نڪنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ •••🥀❄️☂ @BOYE_PELAK
‍ ✨ ••انقلابی بودن فقط به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست؛🖇 ••به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنِ به دغدغه‌مند بودنِ :) ••چفیه بنداز،مزارشهدا هم برو اما؛↓ ••دغدغه خودسازی داشته باش.. ••دغدغه فرهنگی داشته باش..🌿 ‌•○●بوی پلاک●○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: غذای مهران مامان با ناراحتی اومد سراغم - نکن مهران اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار آخر یه بلایی سر خودت میاری - مامان، من ادا در نمیارم ... 14 سالمه ... دیگه بچه نیستم، فوقش اینها می سوزه یا داغون میشه قابل خوردن نیست ... هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت اما می دونستم توی حال خودش نیست ... یهو حالتش عوض شد بدجور بهم ریخت - آره تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ... و از آشپزخونه رفت بیرون چند لحظه موندم چی کار کنم، شک به دلم افتاد. نکنه خطا رفتم و چیزی که به دل و ذهنم افتادو بهش عمل کردم الهام نبوده باشه تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ... - اینطوری مشخص نمیشه باید تا تهش برم، خدایا اگر الهام بود و این کارم حرف و هدایت تو، تا آخرش خودت حواست بهم باشه و مثل قبل چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر. اگرم خطوات بود نجاتم بده قبلا توی مسیر اصالح و اخلاقم، توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش، کمک گرفته بودم و استادم بود اما این بار پدر یه ساعت و نیم بعد برگشت از در نیومده محکم زد توی گوشم - گوساله اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ... اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود خدا برای من زمان خریده بود سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی. غذای من حاضر شده بود مادرم عین همیشه دست برد سمت غذا تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی به من و بقیه نگاه کرد - من از غذای مهران می خورم... ...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : اگر رضای توست ... همه جا خوردن دایی برگشت به شوخی گفت - مادر من خودکشی حرامه مخصوصا اینطوری ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده چه غذایی بهتر از این منم که عاشق خورشت کدو و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید، زن دایی ابراهیم دومین نفری بود که بعد از من دستش رفت سمت خورشت - به به آسیه خانم ماشاءالله پسرت عجب دست پختی داره اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود. اون فکر و حس خطوات شیطان نبود. من خوشحال از این اتفاق، و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران، پسرم، نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی فقط درست کردن غذا نیست این یه مریضی ساده نیست بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه و اگر کاری داشت واسش انجام بده و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان و توی دلم گفتم - مهمتر از همه خدا هست - این کار اصلا به این راحتی نیست، تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم هر چند هنوز راه سختی در پیش بود - خدایا اگر رضای تو و صلاح من به موندن منه من همه تلاشم رو می کنم اما خودت نگهم دار، من دلم نمی خواد این ماه های آخر از بی بی جدا شم ... ...