eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
261 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌اقا‌جان...♥️ صبح شد.... باز دِلَم تَنگـِ تُ از دور ســَلام... صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله‌الحسین ♥️ 🌱| @BOYE_PELAK
خوشی های دنیا با آسیب همراه است . •○●بوی پلاک●○•
🔆 یا مولای (عج) وَ بِكُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْكُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ الْهَلَكَاتِ وَ مِنَ النَّارِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي 🔆 یا مولای (عج) خدا ما را به وسيله شما از خواری درآورد، و غم هاى غرق كننده را از ما زدود، و ما را از پرتگاه هلاكت ها و آتش دوزخ رهانيد، پدر و مادر و جانم فداى شما باد 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @BOYE_PELAK
زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد. حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ . بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ . ﺯﻥ ، ﮐﻤﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ . ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ . ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻖ ﺗﻖ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد. ﺯﻥ ﭘﻮﻟﻲ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺳﻌﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . " ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍﻱ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻳﮑﻲ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ . ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭﻱ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭﻱ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺭﻭﻱ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﻱ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ . ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺳﻌﻲ ﮐﻦﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮﻱ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . " ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ : ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ . ﻗﻄﺮﻩ ﻱ ﺍﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ... گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم مهربان باشیم و نیستیم ! چقدر می‌توانیم باگذشت باشیم و نیستیم ! گاهی دلم می‌سوزد که چقدر می‌توانیم کنار هم باشیم و از هم فاصله می‌گیریم ! چقدر می‌توانیم دل به‌دست آوریم اما دل می‌سوزانیم ! دوستان لطفا آخرین نفر نباشید.😐 خداي عزيزم. شخصی كه داره اينو ميخونه مهربونه و من بهش افتخار ميكنم . اینو بفرست برای هر کی که میشناسی . یادت نره « محبت آرامش میاره » 🍇🍇🍇🍇🍇🍇🍇 @BOYE_PELAK
ویژگی‌های مومن در احادیث: شوخ و بامزه، 🙃 شیرین و خوش مشرب،🥰 راز دار، 🤐 صبور هنگام مشکلات و بلاها، 🧐 مهربان نسبت به مردم، 😍 راستگو، 🙄 باهوش، 🤓 مهربان با محبت نسبت به خانواده، 🤩 عابد، 😌 پرخور نیست، 🤭 شکرگذار، 🤗 کم حرف و پرکار، 🧐 خوش اخلاق، 😉 ایثار و از خودگذشتگی، 😇 بخشش فراوان، 😘 رفیق و سازگار، 😊 حلال خور. 🤑 @BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم صبح ها که من مدرسه بودم اگر خاله شیفت بود خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد خدا خیرش بده، واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد. یکی دو ساعت می موند، تا من به درسم برسم یا کمی استراحت کنم اما بیشتر مواقع من بودم و بی بی. دست هاش حس نداشت و روز به روز ضعفش بیشتر می شد. یه مدت که گذشت، جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش می نشستم روی زمین، پشت میز نصف حواسم به درس بود، نصفش به مادربزرگ تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم چیزی لازم داره یا نه شب ها هم حال و روزم همین بود، اونقدر خوابم سبک شده بود که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم، بعد از ماه اول شمارشش از دستم در رفتهبود، ده بار، بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه و درد نداره خوابم عمیق تر می شد اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها سیخ از جا می پریدم و می نشستم، همه می خندیدن مخصوصا آقا جلال ... - خوبه، دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی. اون طوری که تو از خواب می پری سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش از جا نمی پرند و بی بی هر بار بعد از این شوخی ها مظلومانه بهم نگاه می کرد، سعی می کرد آروم تر از قبل باشه که من اذیت نشم من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ایستاده هم خوابم می برد ... ...
: سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم اولین رمضانی که مکلف بشم و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم. خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم. گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد گاهی دایی محسن گاهی هم خانم همسایه و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه و کلا از من یادشون می رفت و من خدا رو شکر می کردم بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم اما واقعا سخت بود با درس خوندن و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم هر وقت خبری از غذا نبود مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم، نمک می زدم و با نون می خوردم. اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی زیر بغلش رو می گرفتم پشت در گوش به زنگ می ایستادم دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد. زیربغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم و با سرعت برمی گشتم دستشویی همه جا و صندلی رو می شستم خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... ...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : اولین 40 نفر سحری خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون، رفتم برای نماز شب وضو بگیرم بی بی به سختی سعی می کرد از جاش بلند شه - جانم بی بی؟ چی کار داری کمکت کنم؟ - هیچی مادر می خوام برم وضو بگیرم اما دیگه جون ندارم تکان بخورم زیر بغلش رو گرفتم و دوباره نشوندمش آب آوردم و یه پارچه انداختم روی پاش تا لباس هاش موقع وضو گرفتن خیس نشه - بی بی حالا راحت همین جا وضو بگیر دست و صورتش رو که خشک کرد جانمازش رو انداختم روی میز و کمک کردم چادر و مقنعه اش رو سرش کنه هنوز 45 دقیقه وقت برای نماز شب مونده بود اومدم برم که متوجه شدم دیگه بدون کمک نمی تونه حتی نماز بخونه، گریه ام گرفته بود دلم پیش مهر و سجاده ام بود و نماز شبم چند لحظه طول کشید مثل بچه ها دلم می لرزید و بغض کرده بود ... رفتم سمت بی بی خیلی آروم نماز می خوند، حداقل به چشم من جوون و پر انرژی که شیش تا پله رو توی یه جست می پریدم پایین زیرچشمی به ساعت نگاه می کردم هر دقیقه اش یه عمر طول می کشید - خدایا چی کار کنم؟ نیم ساعت دیگه بیشتر تا اذان نمونده خدایا کمکم کن حداقل بتونم وتر رو بخونم ... آشوبی توی دلم برپا شده بود، حس آدمی رو داشتم که دارن عزیزترین داراییش رو ازش می گیرن. شیطان هم سراغم اومده بود - ولش کن برو نمازت رو بخون. حال لازم نکرده با این حالش نمازمستحبی بخونه و ... از یه طرف برزخ شده بودم و از وسوسه های شیطان زجر می کشیدم. استغفار می کردم و به خدا پناه می بردم. از یه طرف داشتم پر پر می زدم که زودتر نماز بی بی تموم بشه که یهو یاد دفتر شهدام افتادم ... یکی از رزمنده ها واسم تعریف کرده بود - ما گاهی نماز واجب مون رو هم وسط درگیری می خوندیم نیت می کردیم و الله اکبر می گفتیم نماز بی رکوع و سجده ... وسط نماز خیز برمی داشتیم، خشاب عوض می کردیم، آرپیجی می زدیم، پا می شدیم می چرخیدم، داد می زدیم : سرت رو بپا، بیا این طرف، خرج رو بده و ... و دوباره ادامه اش رو میخوندیم... انگار دنیا رو بهم داده بودن یه ربع بیشتر نمونده بود سرم رو آوردم بالا وقت زیادی نبود - خدایا یه رکعت نماز وتر می خوانم ... قربت الی الله ... الله اکبر ... حواسم به بی بی و کمک کردن بهش بود، زبانم و دلم مشغول نماز، هر دو قربت الی الله... اون شب اولین نفر توی 40 مومن نمازم برای اون رزمنده دعا کردم ... ....
4_5841685392675309582.mp3
1.97M
خوش به حال کسی که در خانه خوب است...❤️ حجت الاسلام 🌷 @BOYE_PELAK
نذرکردم‌کھ‌خدا‌جرات‌ان‌رابدهد؛ جاۍ‌اسمٺ‌فقط‌این‌بار‌نگویم‌خواهر꧇) 😉😌😌😜😄 @BOYE_PELAK
•|یاحیدر|• من ندیــدم شبــیــه ایـن دلبــر السّلام علیــک یــا "حـیــدر @BOYE_PELAK
❣هنگامی که با قدرت خدا سرو کار داری باید خود را به او بسپاری و ذهن استدلالی را خاموش کنی. زیرا به محض آنکه بطلبی عقل کل راه انجام را میداند.تنها نقش آدمی وجد وسرور است شکرگزاری وایمان.خداوند این گونه می فرماید "چنان عمل کن که گویی در حضورت هستم ویقین بدار که با تو خواهم بود" فقط ایمان فعال بر ذهن نیمه هشیار اثر می گذارد.وتا بر ذهن نیمه هشیار اثر نگذارید حاصلی به کف نخواهید آورد.🍃🍃🍃🍃 ─┅═༅𖣔🌸🍃🌸𖣔༅═┅─    @BOYE_PELAK
✨ مادر تو سایه سر منی مادر چه خوبه مادر منی 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @BOYE_PELAK
🔰سخن‌نگاشت | تولید هنری درباره مادران و همسران شهدا باید بیشتر شود 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: جا دارد سخن خودم را مزیّن کنم به تکریم از مادران و همسران شهدا در دو نسل: یکی در نوبت دفاع مقدّس، یکی در نوبت دفاع از حرم که چه نقش ماندگار و بی‌نظیری را از خودشان به یادگار گذاشتند و حقّاً باید در برابر آنها سر تعظیم فرود آورد. متأسّفانه نسبت به این بزرگواران، فعّالیّتِ تولید هنری خیلی کم شده؛ این ظرفیّت فوق‌العاده برجسته‌ای است و جا دارد که بیشتر از این، کار بشود. ۹۹/۱۱/۱۵ 🌸 ارتباط تصویری رهبر انقلاب با جمعی از مداحان، به‌مناسبت سالروز میلاد حضرت فاطمه‌ی زهرا سلام‌الله‌علیها @BOYE_PELAK
دوستاݩ نظࢪے😊 پیـــــشنھادے☺️ دࢪخواستے😉 شکایتے🙈 سخنے🙃 دݪ نوشتھ اے💔 دࢪ خدمت هستیمـــــ ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16065754487037 🌱 ‌↯↯ @BOYE_PELAK 💎
از علامه طباطبائی پرسيدن اگر حال دلمون خوب نباشه چیکارکنیم؟ گفتند: توسل توسل توسل... #💚 @BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ صبح یعنی تپشِ قلبِ زمان،💛 در هوسِ دیدنِ تــو👀 که بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود، آقای خوبم😊🌸 ✨السلام علیک یااباصالح المهدی(عج)✋🏻✨ 🍃 سلام. صبحتون بخیر •○●بوی پلاک‌●○•
〖💚͜͡✨〗 💡 میگن؛ همش دنبال این ‌نباش ؛ کہ چے ثواب داࢪه ..! اَول دنبال این باش ؛ چے گناه داره ..!🥀 تا بویِ گناه ࢪو نشناسے؛ کیسہ ے ثواب‌هات سوࢪاخ ‌. میمونه رفيق🍃🌻 |••استادشجاعے•• ||🌱 @BOYE_PELAK
📌شهید مظلوم بهشتی: 🔴همین امروز که وارد شهر یزد مرکز استان شما شدم به آقای سرهنگ صادق الوضع رئیس شهربانی گفتم: «اگر قرار است من اینجا و آنجا بروم، ماشین‌های شما هم می‌خواهند محبت کنند با ما باشند، خیلی خب، با ما باشند؛ اما دیگر بوق بزنند، آژیر بکشند، پسرو پیشرو ... این‌ها اصلا با خصلت ما سازگار نیست. ما هم مثل بقیه سر هر سه‌راهی چهارراهی روی نوبت میرویم». 🔺️و بالاخره توی راه، مثل اینکه پیام من را به این برادرهایمان ابلاغ نکرده بودند؛ دیدیم نخیر! با پسرو پیشرو، دیگر بلندگوی‌شان کار می‌کند. نگه داشتیم گفتیم آقا ما با شما یک چنین قراری گذاشتیم، خواهش می‌کنم این مردمی زندگی کردن را به هیچ قیمتی از ما نگیرید (که با هیچ قیمتی هم از دست نمیدهیم)؛ برای اینکه پیوند میان و باید همچنان آن پیوندِ ساده‌یِ صادقِ بماند. 🔻فطرت ، قلب و روح مردم از و طاغوتی بیزار است. من هم اگر رفتار طاغوتی داشته باشم، مردم از من بیزار میشوند... •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈ @BOYE_PELAK
💭 شیطونه کنـارِ گوشت زمزمه میـکنه: تا جوونی از زندگیـت لذت ببر❗️ هر جور که میـشه خوش بگذرون😰 اما تو حواست باشه، نکنه خوش گذرونیـت به قیمت شکســ💔ــتنِ دل امام زمانمون باشه... @BOYE_PELAK
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
•[﷽]• ✨ "وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ" و سستی نکنید و اندوهگین مشوید که شما برترید اگر مومن باشید. {سوره ال عمران،آیه۱۳۹} ░بۅےپݪاڪ🌻🍋░