eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
256 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
\♡ وقتی‌ نعمتایِ''خُدا''رو میشمارَم🤍 \♡ تورو دوبآرحساب میکنم🌸 \♡ یه‌بـار‌به‌عنوان‌ناجی‌من✨ \♡ یه‌بـاربه‌عنوان‌‌برادر‌شهیدم🕊 *‌‌⁵ࢪوز تا شهادت‌داداش‌محمدحسین* 🌌 🕊️🌱
بسـم الله الرحمن الرحیـم🍂🧡 بسـم رب الشهــ🥀ـــدا والصــدیـقین وصیت نامـہ شهید بزگواࢪ محـــ💖ــمد حسیـن کردگاࢪے بخش چهارم: ایا! نمی‌خواهم دیگر پیکر آغشته به خون دوستانم را ببینم، نمی‌خواهم خود را با دنیا سرگرم کنم. اگر قرار است عمرم چنانکه گذشت، بگذرد دیگر از تو عمر نمی‌خواهم کاش رؤیای دیشبم به‌حقیقت می‌پیوست که تو ارحم‌الراحمینی، الهی رضاً برضائک که تو خیرخواه مؤمنینی. ای خدا! من شرمم می‌آید که رهبرم و مولایم امام حسین (ع) با آن مظلومیت و آن‌همه مصیبت جان بدهد و من که غلام اویم، درهوای خنک و غرق در دنیا در بستر راحت جان بدهم. خدایا! سری [را] که قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به که به سنگ ندامت کوبیده شود و جسمی که در راه دوست تکه‌تکه نشود، همان به که زیرخاک پشیمان پوشانده گردد. خدایا! حرف زیاد دارم، اما اینک مجالش نیست؛ اما شما ای مردم قهرمان! ای امت رسول‌الله! ای شیعیان علی (ع)! ای رهروان امام حسین (ع)! ای عاشقان صاحب‌الزمان (عج)! بدانید که امروز روزی است که اسماعیل گونه باید به قربانگاه شهادت رفت. امروز که پس از گذشت سالیان از زیر یوغ استعمار بیرون آمده‌ایم؛ می‌بینیم که ابر تاریکی‌ها بار دیگر دست‌به‌دست هم داده‌اند و برای نابود کردن انقلاب نقشه کشیده‌اند و می‌خواهند ما را به دام بیندازند و اسلام را نابود کنند. ولی نه اسلام از بین نمی‌رود، چون از زمان خلقت انسان بوده تا زمان ظهور امام مهدی (عج) خواهد بود و الی یوم‌القیامه. همین اسلامی که امروزه گروه‌گروه از جوانان را به‌سوی قربانگاه حق می‌کشاند و من هم می‌روم تا به ندای امامم لبیک‌ گویم. چراکه هر دردی طبیبی دارد و طبیب درد روح، خداست و مطب او جبهه است.مرا این‌گونه مادرم ساخته که حر باشم و در راه اسلام فدا کنم جان را، در راه هدف امام، زیرا امام عزیزمان می‌فرماید: «ما باید در راه اسلام فدا شویم». اسلامی که درخشش خون می‌خواهد و این خون جوانان است که برای آن ریزان است، خونی که رنگ آن، رنگ بهشت و در زیر آن کلید بهشت نهفته است. قرآن می‌گوید: ای آرامش یافته وجودی که عمل صالح انجام دادی، حق و صبر را پیشه کردی، پندارهای تباهی را به دور افکندی، چشم بگشا و جمالش را مشاهده کن، درحالی‌که هم تو از خدا و هم خدا از تو کمال رضایت را دارد، به خیل بندگان خاص خدا داخل شو و ازآنچه خدا وعده داده بود، از آن شمع و به جوی بهشت وعده داده‌شده در آی، این بهشتی که خداوند قرآن، این‌گونه از او نام می‌برد. من می‌روم تا همان‌گونه که سرور، شهید بهشتی مظلوم گفت: «بهشت را به بها می‌دهند، نه به بهانه». ادامه دارد... ادمین نوشت🖊️📕 کپی باذکر صلوات🍃💚 التماس دعا💫💛 ○●بوے پلاڪ●○
.. ڪاش وصیتـِ شهدا دلمونو اشغال میڪرد🌱 ڪاش دل حضرت زهرا«س» بااعمال ما خون نمیشد🥺 ڪاش مهدۍِ فاطمہ«س»‌ بااعمال ما ظهورش بہ تأخیر نمےافتاد...✨ .. . 🍂 > @BOYE_PELAK
👌 اول قلبت را درست کن! ✧ امشب یه نگاهی به قلبت بینداز؛ ببین اگر الله، اهل بیت علیهم‌السلام و جهاد، در رأس آرزوها و محبوبهای دل توست، بشارت باد بر تو: سعادت دنیا و آخرت! این که درست باشد باقی موارد درست است! ✓ اما اگر نظام محبتی‌ات درست نباشد، هر چه مذهبی‌تر شوی، خطرناک‌تر می‌شوی! " در لیلة الرغائب نظام محبتی قلبت را تنظیم کن." •○●بوی پلاک●○•
قــرار نبــود حــزب‌اللهــۍ بــودن تعدد عقیده‌های «تقلیدی» به دنبال‌بیاره؛ آگاهۍوچشمِ‌ باز وُ استــدلال منـطقۍ براۍ پذیرفتن عقاید اسلامۍ نیازه تا نیروۍ انقلابۍ تربیت بشه مومن ! :| •○●بوے پلاڪ●○•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : نگاه عبوس با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز صداش رو بلند کرد ... ـ سعید بابا بیا سر میز می خوایم غذا رو بکشیم پسرم. و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون. خیلی دلم سوخت، سوزوندن دل من برنامه هر روز بود چیزی که بهش عادت نمی کردم نفس عمیقی کشیدم . - خدایا به امید تو ... هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن وسط اون حال جگر سوزم ناخودآگاه خنده ام گرفت و باز نگاه تلخ پدرم... ـ بابا یه آقایی زنگ زده با شما کار داره گفت اسمش صمدیه ... با شنیدن فامیلیه آقا محمد مهدی اخم های پدر دوباره رفت توی هم اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد... ـ لازم نکرده تو پاشی، بتمرگ سرجات. و رفت پای تلفن دیگه دل توی دلم نبود ... نه فقط اینکه با همه وجود دلم می خواست باهاشون برم ... از این بهم ریخته بودم که حالا با این شر جدید چی کار کنم؟ یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود و حالا... - خدایا به دادم برس. دلم می لرزید و با چشم های ملتهب منتظر عواقب بعد از تلفن بودم. هر ثانیه به چشمم هزار سال می اومد به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد ... گوشی رو که قطع کرد دلم ریخت ... ـ یا حسین ... دیگه نفسم در نمی اومد ... ...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : پایان یک کابوس اومد نشست سر میز قیافه اش تو هم بود اما نه بیشتر از همیشه و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد نمی تونستم چشم ازش بردارم ... - غذات رو بخور سریع سرم رو انداختم پایین ـ چشم اما دل توی دلم نبود هر چی بود فعال همه چیز آروم بود یا آرامش قبل از طوفان یا ... هر چند اون حس بهم می گفت ... - نگران نباش اتفاقی نمی افته ... یهو سرش رو آورد بالا - اجازه میدم با آقای صمدی بری فردا هم واست بلیط قطار می گیرم از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ... نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم خشکم زده بود، به خودم که اومدم چشم هام، خیس از اشک شادی بود ... ـ خدایا شکرت ، شکرت ... بغضم رو به زحمت کنترل کردم و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ... - ممنون که اجازه دادی خیلی خیلی متشکرم ... نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود یا چطور باهاش حرف زده بود که با اون اخلاق بابا تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب و کابوس اون چند روز و اون لحظات هنوز توی وجودم بود، بی خیال دنیا چشم هام پر از اشک شادی ... ـ خدایا شکرت، همه اش به خاطر توئه همه اش لطف توئه، همه اش ... بغض راه گلوم رو بست بلند شدم و رفتم سجده ... ـ الحمدالله، الحمدالله رب العالمین... ...