6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ #معارف_نماز
⛔نماز رو میپیچونی که چی بشه؟
❌درس بخونی؟
❌کار کنی؟
❌تفریح کنی؟
✅خب همه اینا که به دست خداست❗️
⛔#نماز رو پیچوندی، چی شد؟
رفتم پول در آوردم❗
چیکارش کردی؟⁉️
❌دکتر اشتباهی گفت سرطان داری، خرج MRI
@BOYE_PELAK
سلام رفقا میشه خواهش ڪنم واسه شادي روح زن دایی عزیزم بهجت هنرمند صلواتی ختم ڪنید🖤😔
#اللهم_صݪ_علي_محمدوآله_محمدوعجل_فرجهم🍀🍀
به پسراتون
فقط قلدری و زور گفتن به زن
و باد تو غبغب انداختن رو یاد ندین !
اخلاق هم یاد بدین :))
#ارهمشتی🙃🖐️
@BOYE_PELAK
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن .
#قسمت_سی_و_نهم
.
.
.
.
بغضم گرفته بوداخه ارزوی هر دختریه که لباس عروسی بپوشه و دوستاش تو عروسیش باشن.
اشکام کم کم داشت جاری میشد...
.
با بغض یه نگاه به اقا سید کردم و اونم اروم سرشو بالا اورد
سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفته بود
در ظاهر تصمیم سختی بود
ولی من انتخابمو کردم
.
(در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/شرط اول قدم آن است که مجنون باشی)
.
یه لحظه باز با سید چشم تو چشم شدم
.
چشمامو آروم به نشونه تایید بستم و باز کردم
که یعنی من راضیم
لبخند کمرنگی توی صورت سید پیدا شد
فهمیدم اونم مشکلی نداره
.
همون دیقه سید روکرد به بابام و گفت پس اگه اجازه بدید ما بریم اتاق حرفامونو بزنیم
.
همه شوکه شدن...این حرف یعنی که اقا سید شرطها رو قبول کرده.
.
بابام رو کرد سمت من و پرسید:دخترم تو نظرت چیه؟!
.
هیچی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم
.
که مادر سید گفت خوب پس به سلامتی فک کنم مبارکه
.
بابام هم گفت: گفتم که عمق فاجعه بیشتر از این حرفهاست
.
مامانم اتاق رو به زهرا نشون داد و زهرا هم اروم ویلچر سید رو به سمت اتاق هل داد...منم پشت سرشون رفتم
.
وارد اتاق که شدیم زهرا گفت: خب ریحانه خانم اینم آقا سید ما...نه چک زدیم نه چونه بالاخره اومد توی اتاق شما
.
یه لبخند ریزی زدم و سید با یه چشم غره زهرا رو نگاه کرد و گفت خوب زهرا خانم فک کنم دیگه شما بیرون باشین بهتره
.
بله بله...یادم نبود دوتا گل نوشکفته حرفهای خصوصی دارن
.
-لا اله الاالله
.
-باشه بابا الان میرم بیرون...خوب حرفاتونو بزنینا...جایی هم کمک خواستین صدام بزنین تقلب برسونم و زهرا بیرون رفت
.
.
هم من سرم پایین بود هم اقا سید
.
اروم با صدای گرفته و ضعیفم گفتم:
-آقا سید خیلی معذرت میخوام ازتون به خاطر رفتار پدرم
.
-خواهش میکنم ریحانه خانم..این چه حرفیه...بالاخره پدرن و نگران شما ...ان شاالله که همه چیز درست میشه...فقط الان که از دستشون دلخورید مواظب باشین حرفی نزنین که دلش بشکنه و احترامشون حفظ نشه...
.
-نمیدونم چی بگم راستیتش فکر میکردم از وقتی که دیگه به قول خودم به خدا نزدیک شدم باید دیگه دنیام قشنگ و راحت میشد ولی هر روز سخت تر از دیروز شد
.
اقا سید یه لبخند آرامش بخشی زد و سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به بازی کردن با تسبیح قشنگ عقیقش و اروم این بیت رو خوند : (پاکان زجور فلک بیشتر کشند/گندم چو پاک گشت خورد زخم آسیاب)
ریحانه خانم نگران نباشین...شما با خدا باشین خدا هم همیشه با شماست...اگه گاهی هم امتحاناتی میکنه به خاطر اینه که ببینه حواستون بهش هست..میخواد ببینه واقعا دوستش دارین یا فقط ادعایین...مطمئن باشین اگه بهش ثابت بشه دوستش دارین یه کاری میکنه که صد برابر شیرین تر از قبل هست
.
-حرفهاش بهش ارامش میداد...نمیدونستم چی بگم..فقط گوش میکردم.
.
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
[روزی جوانی را در عالم برزخ
دیدم که به من گفت :
وقتی اینجا آمدید میفهمید،
هر نفسی که به غیر از یاد خدا
کشیدید ضرر کردید..!]
#شیخرجبعلیخیاط
@BOYE_PELAK