.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_هشتم(بخشهفتم)
.
وارد پذیرایی که میشوم زن عمو به سمتم می آید و در آغوشممیکشد .
نگاهی به احسان می اندازد : تو چرا انقدر خاکی؟؟؟ بیا برو لباساتو عوض کن سریع بیا خاکبازی مگه میکنی .
احسان خنده ای میکند : اول بزارین سلام و علیککنم .
و بعد به سمت جمع میرود و با صدای بلند میگوید : سلام .
صدای همهمه و خنده بلند میشود همراه زن عمو به سمت مبل ها میروم و تکتک به اقوام زن عمو سلاممیکنم .
قصد میکنم روی مبل بنشینم که زن عمو زیر گوشم زمزمه میکند : بلندشو با احسان برو چادرتو عوض کن بیا .
_راحتمم.
_ما ناراحتیم ، و بعد چشمکی میزند و برای پذیرایی بلند میشود ..
همراه احسان به اتاقش میروم .
ست اسپرت سفیدش را به تن میکند .
نگاهی به من می اندازد : چرا چادرتو عوض نمیکنی؟
_دوس ندارم همینطوری راحتم .
دستی به محاسنش میکشد و به سمت من می آید دستش را دراز میکند و کش چادرم را شل میکند : نداشتیم دیگه ، دختر خوبی باش همتا خانم .
از لحنش خنده ام میگیرد اما سعی میکنم اخم میکنم : شما همیشه عادت دارید از اتفاقا چشم پوشی کنید ؟
لبخندی به رویم میزند : به قول هانا نچ .
_پس این رفتاراتون و..
نمیگذارد حرفم را ادامه بدهم که میگوید : ما الان نامزدیم همتا میخوای باور کن میخوای نکن اما باید باور کنی چون حالا من همه چیزتم من باید مراقبت باشم .
_من به مراقبت کسی احتیاج ندارم .
چادر رنگی را به دستم میدهد : تو تصمیم نمیگیری ، حالام پاشو چادرتو سرت کن بریم بیرون همه منتظرمونن .
چادرم را عوض میکنم و همراه احسان به پذیرایی میروم و کنار عمو مینشینم .
تو این جمع فقط با عمو راحتم .
قصد میکنم برای کمک به زن عمو بلند شوم که خاله ی احسان میگوید : شما کجا ؟ عروس که کار نمیکنه بشین ما هستیم .
لبخندی میزنم که عمو دستش را دور شانه ام می اندازد و سرم را میبوسد .
کاش میتونستم به عمو بگم که بابا برای من چه خوابایی دیده .
با صدای زن عمو همه به سمت میز شام میرویم .
جای خالی کنار فاطمه میبینم و به سمت آن میروم میخواهم بشینم که زن عمو میگوید : همتا جان کنار احسانم جا هست بشین اونجا.
نگاهی به جمع می اندازم امشب همه رفتارام زیر زره بینه .
کنار احسان مینشینم .
زیاد باهاش راحت نیستم بیشتر یه حس تنفر دارم نسبت بهش اما باید مجبوری تحملش کنم .
_آب میخوری ؟
نگاهی به احسان می اندازم : خیر .
لبخندی میزند و ظرف سالاد را برمیدارد : سالاد میخوری؟
پوفی میکنم و زیر گوشش زمزمه میکنم : ممنون میشم انقدر نگید اینو میخوری یا اونو ، زشته .
نگاهی به چشمانم می اندازد ضربان قلبم بالا میرود تاب نمی آورم سرم را پایین می اندازم دستم را روی قلبم میگذارم چته فقط یه نگاه بود چرا انقدر بی جنبه بازی در میاری از خودت ...
بعد از خوردن غذا برای عوض کردن چادرم به اتاق احسان پناه بردم .
در اتاق را بستم و دستم را روی قلبم گذاشتم .
استرس شدیدی داشتم .
بغضم شکست و همانجا پشت در نشستم و گریه کردم خسته بودم از اینکه به زور ازدواج کردم .
تو این چند روز کسی از گل نازکتر بهم میگفت میزدم زیر گریه به قول مامان خیلی دل نازک شدم .
سرم را روی زانوهایم گذاشتم صدای خداحافظی ها میومد .
اشکانم را پاک کردم و به سمت چادرم رفتم دوست نداشتم برم بیرون اما مجبور بودم .
وقتی مطمئن شدم چشمانم دیگه قرمز نیست وسایلم را جمع کردم و از اتاق خارج میشوم .
قصد میکنم وارد آشپزخانه شوم که با صدای خاله ی احسان همانجا می ایستم .
_تو دیوونه ای قحطی دختر بود رفتی اینو گرفتی همش خودشو میگیره ، مگه ندیدی سر میز به زور کنار احسان نشست حیف احسان که کسی مثل این شده زنش ؛ چقدر بهت گفتم از فامیل زن نگیر براش .
قطره اشکی روی گونه ام سرازیر شد .
حالم داشت بهم میخورد .
وارد آشپزخانه شدم بدون اینکه نگاهی به خاله مژگان کنم روبه زن عمو گفتم : اگر اجازه بدید من دیگه برم بیشتر از این مزاحمتون نشم .
بعد نگاهی به خاله مژگان انداختم که معلوم بود به زور داره لبخند میزنه .
_این چه حرفیه عزی دلم بزار بگم احسان بیاد .
لبخندی زدم که زن عمو دستم را گرفت و به سمت پذیرایی رفت .
_احسان همتا میخواد بره خونه بیا ببرش.
احسان نگاهی به من انداخت : چشم .
بعد رو به من گفت : بریم ؟
سرسم را را تکان دادم .
بعد از خداحافظی از همه سوار ماشین شدم .
_خوش گذشت بهت؟
_بله ممنون .
خواهش میکنمی گفت و تا خود خونه سکوت کرد .
چشمانٺ چہ جادو و جبلے بلد بود...
آݩ را نمی دانم
اما این را خوب مےدانم
ڪہ پس از آن نگاه
این دل براے ڪسے جز تو ویران نشد...
چہ معجزه اے داشٺ چشمانٺ
ڪہ این گونہ ویرانم ساخٺ
#فاطمهصادقی
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_نهم (بخشاول)
.
قاشق چای خوری را داخل استکان میچرخاندم نگاهم به فرش کوچک آشپزخونه بود .
سرم داشت منفجر میشد و از درد میلم به صبحانه کشیده نمی شد .
با صدای مامان به خودم آمدم و سر بلند کردم : چاییت سرد شد برو عوَضش کن .
نگاه سردی حوالهی استکان چای شیرین کردم و از پشت میز بلند شدم و راه اتاقم را در پیش گرفتم مامان صدایم زد : کجا؟ تو که هیچی نخوردی بگیر بشین بخور .
دستم را روی سرم گذاشتم : اشتها ندارم .
منتظر پاسخ نشدم و از آشپزخونه خارج شدم .
روی تخت دراز کشیدم و با گوشی ام وَر میرفتم سه روزی میشه که احسان نه بهم زنگزده نه اومده دیدنم .
دلم براش تنگ شده بود فکر کنم کم کم دارم تسلیم قلبم میشم ، یه نه صد دل عاشقش شدم ، هیچوقت فکر نمیکردم دلبسته مردی بشم که آوردن اسمش حالمو بد میکرد چقدر جایش خالیست ، نبودنش آزارم می دهد ؛ کاش اینجا بود گونه های خیسمو لحظه هایم را لمس میکرد ، خدایا خیلی دوستش دارممممم ...
خسته تر از همیشه بودم و به وجودش نیاز داشتم .
دستم را روی پیشانی ام گذشتم داغ بود مثل سماور خان جون ؛ برام مهم نبود فقط منتظر تماس و اومدن یک نفر بودم ..
اما انگار سرش خیلی شلوغه و من رو یادش رفته .
از خودم به خدا پناه بردم
با خدا حرف زدنم گاهی سخت میشه ؛گاهی اونقدر دلتنگ و سنگین می شوی اینجور مواقع یک راه بیشتر نداری جز اینکه دلت رو بشکونی ..
اشکانم را پاک میکنم سرم در حال انفجار بود دستم را روی سرم میگذارم از جایم که بلند میشوم جلوی چشمانم سیاه میشود و روی زمین می افتم و هیچی حالیم نمیشود .
•••
چشمانم را باز میکنم نوری که به چشم میخورد باعث میشود چشمانم را دوباره ببندم و باز کنم ؛ سرم را به سمت راست میچرخانم با دیدن مادرم قطره اشکی روی گونه ام سر میخورد و زمزمه میکنم : مامان .
سرش را بلند میکند و به سمتم می آید : جان مامان تو که مارو نصف جون کردی دختر .
با صدایی گرفته میگویم : چیشده ؟
لبخند غمگینی میزند : چیزی نیست مامان جان حالت بد شد اوردیمت بیمارستان .
در اتاق باز شد و بابا وارد اتاق شد .
با دیدن من به سمتم آمد : حالت خوبه بابا؟
با اینکه هنوز ازش دلگیر بودم اما دلم نیومد جوابشو ندم سرم را تکان دادم .
_الان دکتر میاد وضعیتشو چککنه .
مادرم سری تکان داد بعد از چند دقیقه دکتر وارد اتاق شد و وضعیتم را چک کرد و با لبخند گفت : دختر جان چرا مواظب خودت نیستی یه فشار عصبیه چیزی نیست باید بیشتر مراقب باشی میتونید ببریدشون خونه .
سری تکان دادم و در دل گفتم دوای درد من احسانِ .
بعد از رفتن دکتر پدرم دنبال کارای ترخیص رفت و من هم لباس هایم را پوشیدم .
سوار ماشین شدم و به خیابان خیره شدم .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_نهم(بخشدوم)
.
به اجبار مامان حمام کردم و برگشتم به اتاقم ؛ تمام بدنم درد میکرد زوی تخت دراز کشیدم و چشمانم را بستم .
با نوازش های کسی چشمانم را باز کردم و نگاهی به احسان انداختم قطره اشکی روی گونه ام سر خورد و رو
دستش افتاد .
با صدایی لرزان زمزمه کردم : احسان .
چشمانم قرمز بود و خسته ؛ لبخند غمگینی زد : جانِ احسان ؛ چیکار کردی با خودت دختر ؟
_کجا بودی؟ چرا بهم زنگ نزدی چرا نیومدی ؟
دستش را روی سرم گذاشت : سرم شلوغ بود شرمنده .
دلم میخواست بگم کاش بین اون شلوغیا یاد قلب عاشق منم می افتادی که اگر دو روز تورو نبینه تاب نمیاره ؛ نیومدی دیدنم قبول اما کاش حداقل یه پیام میدادی ببینی این عاشق حالش چطوره؟
سکوت کردم .
دستم را فشار داد : چرا اینجوری شدی ؟
میخواستم بگم بخاطر #تو اما بازم سکوت کردم و زمرمه کردم : چیز خاصی نبود .
کاش میتونستم تمام جای خالی های قلبم را حالا پر کنم اما بازم نتونستم .
•••
یک هفته ای میشد که حالم بهتر شده بود و از تو رختخواب بلند شده بودم .
مغنعه ام را برداشتم و طلق روسری را تنظیم کردم و مغنعه ام را سر کردم .
چادرم را برداشتم و بعد از خداحافظی از مادرم به طرف خیابان رفتم و دستم را برای تاکسی بلند کردم و سوار ماشین شدم .
آدرس را دادم و سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم بعد از نیم ساعت روبه روی دانشگاه پیاده شدم و به طرف ساختمان دانشگاه رفتم .
وارد کلاس شدم و نفس عمیقی کشیدم .
به سمت میز رفتم و نشستم جزوه هایم را دسته کردم و بغلم گذاشتم .
بعد از چند دقیقه استاد وارد کلاس شد .
امروز برنامم خالی بود و همین یدونه کلاس رو داشتم از دانشگاه بیرون آمدم قصد کردم به سمت ایستگاه اتوبوس بروم که تلفنم زنگ خورد بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم : بله؟
_اگر دوست داری واقعیت زندگیتو بدونی پاشو بیا به این آدرسی که برات میفرستم .
صداش آشنا بود کمی فکر کردم؛ صدای ساناز بود دستم را مُشت کردم : چی میخوای از جونِ منچرااا دست از سر منو زندگیم برنمیداری من چیکارت کردم که هنوز دنبال کینه و انتقامی ؟؟!!!
_هه نمیای قطع کنم ؟
نمیدونم چرا دوست داشتم برم و بپرسم دلیل این بلاهایی که سرم اورده با کمی مکث گفتم : بفرست.
باشه ای گفت و قطع کرد بعد از چند دقیقه پیامک اومد پیام رو باز کردم و تاکسی گرفتم .
داشتیم از شهر خارج میشدیم نگران بودم میخواستم به احسان زنگ بزنم اما پشیمون شدم نمیخواستم الکی نگرانش کنم ؛ روبه روی یک ساختمون نیمه کاره نگه داشت .
تشکر کردم و کرایه را حساب کردم .
وارد ساختمان شدم و آرام از روی پله های نیمه کاره بالا رفتم چند تا در جلویم بود با صدای نسبتا بلند گفتم : ساناز ؟؟
صدایی نشنیدم وارد اتاقکی شدم که دَرش باز بود : ساناز کجایی!؟؟
کم کم داشتم میترسیدم به خودم لعنت فرستادم که چرا تنها اومدم .
با صدای قدم های کسی به سمت عقب برگشتم پسری روبه رویم ایستاده بود .
انگار همه چیز داشت دوباره تکرار میشد ؛ در اتاق رو بست و نزدیک شد...
هر قدم که نزدیک میشد من یه قدم عقب میرفتم تا جایی که میتونستم ازش فاصله گرفتم ولی به راحتی فاصله رو پر کرد زبانم بند اومده بود و فقط میلرزیدم .
اما با هر زحمتی بود لب زدم : تو کی هستی ؟؟ نزدیککک مننن نشووو برووو گمشو ..
لبخند کثیفی زد و نزدیکم شد و به چشمانم خیره شد : چه چشمای خوشگلی داری .
از این جمله پشتم لرزید و یه لحظه حالم از خودم بهم خورد که چرا بی فکر راه افتادم اومدم اینجا .
وحشت زده بودم و نگران ؛
با کوله ای که در دستم بود هُلش دادم به سمت عقب و با صدایی که میلرزید گفتم : بیشعوررر مگه غیرت ندارییی؟؟ ترس از سر و کول وجودم بالا میرفت ؛ خدایا نجاتم بده من فقط تورو دارم ، آیهی نجات یونس از لبم نمی افتاد و با هق هق ادا میکردم .
نزدیکم شد همزمان دستش روی دهنم نشست
دهنم به ثانیه ای پر از خون شد از شدت ضرب دستش...
دستش را دوباره بلند کرد که صدای آشنایی به گوشم خورد : چه غلطی میکنی برو گمشو بیرون .
لبخند و نگاه کثیفش مثل خوره جونم رو میخورد و از اتاق خارج شد .
اخمی کردم : ساناز ؟
لبخندی زد : گفته بودم تلافی میکنم .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
••
توصیہ رهبرانقلابـ
بہ جوانان مؤمنـ و انقلابے✌️🏻:
•|هدفـتـان "انجامـ تکلـیـف" باشد🙂✊🏻
👈🏻 نہ فقط شهادت✨|•
#انجامـ_تڪلیـف🍃
@montazer_shahadat313
📩 #کلام_شهید
مےگفت هر ڪارے مے خواهم بكنم
اول #نگاه میڪنم ببينم #امام_زمان
از اين ڪار راضيه✨
مےگفت اگر مے بينيد امام زمان
از ڪاری ناراحت مےشود انجام ندهيد...❌💔
@montazer_shahadat313
••انقلابی بودن فقط به چفیه انداختنُ مزارشهدا رفتن نیست؛🖇
••به خسته نشدنُ هرلحظه بیدار بودنِ
به دغدغهمند بودنِ :)
••چفیه بنداز،مزارشهدا هم برو
اما؛↓
••دغدغه خودسازی داشته باش..
••دغدغه فرهنگی داشته باش..🌿
@montazer_shahadat313
فعالیت هامون 👇👇🌹
#جوک #jok #لبخندانه
#استیکر_خنده_دار
#دهه_شصتی_ها
#ترفند #کاردستی
و....
دوستان کانالمون پر از جوک های خنده دار هست✅ مطمئن باش ✅🌹👌
https://eitaa.com/joinchat/2290155573C0c20316317
کانالمون عالی هست 👌👌👌🌹❤️💙
@Jook_khash
لطفاً با ماسک وارد شوید😷😷😍😉
🦋✿﷽✿🦋
❣️مـقـامِ مُـعَـظَـمِ رَهـبَـرے:
جَـوانِ دَهـہ هـشـتـادے
مَـفـاهـیـمِ اِنـقِـلـاب را مـانَـنـدِ جَـوانِ اَولِ اِنـقِـلـاب دُنـبـال مـےڪُـنَـد.🌸🍃
بـا سـلامـ✋🏻
اگہ دنبال یہ ڪانال #خــاص و دخترونه هستے🌸
#پیشنهادمون این ڪانالہ👇
@Haram4
❣️عکس نوشته هاے عارفانہ
❣️چالش و مسابقه 🎁
❣️تصاویرمذهبے
❣️دلنـوشـتہ 📝
❣️داستانڪ هاےجذابـــ📚
❣️مطالبــ نابـــ قرآنے📖
❣️همراه بااحادیث حکمت📒
❣️کلیپـــ مذهبے🎞
🌸غـنـچــه هــای حــرم 🌸
@Haram4
⊰᯽⊱┈┈──┅┅🦋┅┅──┈┈⊰᯽⊱
﷽
ښݪآم ښࢪبآز إݥاݦ زݥآڹ😍
یھ دعۅٺنآݥھ أز طࢪف نوڪࢪ زهرا ۜدآرے
ڪآنآݪ ڊخٺࢪآے #ݥذهبے✉
ڊنیآے عڪس ݐࢪوفآیݪツ
پࢪ أز #تم ھآی دخٺࢪۅنہ✔
دنيآے ڪلیپ هآے #مذھبے♥
ھمھ ڊخٺࢪ ݥذهبيآ ایڹڄآن ...
توام بیا😚
قدمٺ ࢪو ݘشݥݦۅن👀
@porafdontkilip <<<<
وهیچکسنفهمیدِꔷ͜ꔷ▾‹🖤⃟🌻›"
کهخداوندهمِꔷ͜ꔷ▾‹🥀⃟🕸›"
تـــــنـهاییـشرافریادزدِꔷ͜ꔷ▾‹🔞⃟🌙›"
_قُلهُوَاللّهُاَحَدِꔷ͜ꔷ▾‹💔⃟🌿›"
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
﷽ ښݪآم ښࢪبآز إݥاݦ زݥآڹ😍 یھ دعۅٺنآݥھ أز طࢪف نوڪࢪ زهرا ۜدآرے ڪآنآݪ ڊخٺࢪآے #ݥذهبے✉ ڊنیآے عڪس ݐࢪوفآی
وایسا وایسا✋
یادم رفت بگم
کانال دخترای مذهبی...
بدو زود عضو شو
همشون دارن با هم جز؏ ۳۰ میخونن
واسه رفع بیماری و ظهور آقا
بیا بدوووووو🏃♀🏃♀
@porafdontkilip
هدایت شده از 「الحـٰان」
(:"💜❥↷:)
بعدازتو؛ایندنیا
یکدنیاکاردارد
تادوباره↓
دنیاشود ... !💔
-〖جِنآبِسَردآر〗-
【°♡ツ°】🍭ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ربناآتنافیالدنیاحَسَنھ...♡
|حَسَنھ|❝
هَمآننیمنگاهِتوستبہمآسردارِجآن ^_^🌿°•|
「°.•🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1394343980Cd8c59b126e ♡ツ
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
(:"💜❥↷:) بعدازتو؛ایندنیا یکدنیاکاردارد تادوباره↓ دنیاشود ... !💔 -〖جِنآبِسَردآر〗- 【°♡ツ°】🍭ـــــــ
+برآمُحَرمچیڪارڪردۍ ؟!
- پروفایلموعوضڪردم ...!
#زیباست :)💔!
•🖇🎈
-منبعِ〖تڪسآۍمَفہومے〗📚
-راهےبراۍ〖پریدندرآغوشِآخُدا〗🌸
-دݪتوبابوۍ〖خُدآ〗پرڪناینجا ... ↓
➜•🐾 @alhandel :)...
➜•🍃 @alhandel :)...
➜•⛓ @alhandel :)...
➜•🎨 @alhandel :)...
#ازوندݪبرآکہبعداحسرَتِشومیخوری... !
#نوڪرِاربآبجآتسبز💜
هدایت شده از 【 آیـٰات 】
↯❝↯❥↯
^_^↷🌿°•|
مَرا シ !
بھگوشھۍآغوشِخویشدعوٺڪُـن
مگـࢪبھجز【طُ】ڪسۍࢪآ؛
گوشھۍدݪـمدآرَم ؟!🌿
-معصومہصآبـࢪ-
﴾🧡🌿﴿ https://eitaa.com/joinchat/1351024678Cd6dfd608f7 ﴿
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
↯❝↯❥↯ ^_^↷🌿°•| مَرا シ ! بھگوشھۍآغوشِخویشدعوٺڪُـن مگـࢪبھجز【طُ】ڪسۍࢪآ؛ گوشھۍدݪـمدآرَم ؟!🌿 -م
〖↷❥🌱〗
ازعطرِبہآرنارنجهاۍحیاطِمان
نویدۍازعشقمیرسد😌
بہگمانمخوشبختے❝
اینبارپشتِدرِخانہماست(:"🍃
➜〖⇆ @Ayatedel❥
➜〖⇆ @Ayatedel❥
#ازجذآبـےجآتِایتا🍊
#جآتخالیہبچہشیعہجآن
زیارت عاشورا .:
توصیه_علامه_امینی_به_فرزندش :
🍃فرزندم زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک و فراموش نکن . این زیارت دارای آثار و برکات زیادی است که موجب سعادت مندی در دنیا و آخر تو میشود...
.
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً سَلاٰمُ اللهِ اَبَداً مٰا بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، يا اَباعَبْدِالله لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلىٰ جَميعِ اَهْل ِالْاِسْلام ِوَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمٰوٰاتِ عَلىٰ جَميعِ اَهْلِ السَّمٰوٰاتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ ، وَ اَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللهُ فيهٰا ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ ، وَ لَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُم ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَيْكُمْ مِنْهُمْ ، وَ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِيٰائِهِمْ ، يا اَباعَبْدِالله اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ،وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ،وَ لَعَنَ اللهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجٰانَةَ ، وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ، وَ لَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى ، لَقَدْ عَظُمَ مُصٰابى بِكَ ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَكَ ، وَاَکْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ،اَللّٰهُمَّ ٱجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ ، يا اَبا عَبْدِاللهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَ اِلىٰ رَسُولِهِ ، وَاِلىٰ اميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اِلىٰ فاطِمَةَ ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَ اِلَيْكَ بِمُوالاتِكَ ، وَبِالْبَرائَةِ مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ ،وَبِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَسٰاسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِعَلَيْكُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَى اللّهِ وَ اِلى رَسُولِهِ ،
مِمَّنْ اَسَسَّ اَسٰاسَ ذٰلِكَ وَبَنىٰ عَلَيْهِ بُنْيانَهُ وَجَرىٰ فىظُلْمِهِ وَ جَوْرِہِ عَلَيْكُمْ وَعَلىٰاَشْيٰاعِكُمْ،بَرِئْتُ اِلَى اللَّهِ وَ اِلَيْكُمْ مِنْهُمْ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوٰالاتِكُمْ وَمُوالاةِ وَلِيِّكُمْ ،وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِكُمْ وَ النّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ وَ وَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عادٰاکُمْ ،فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيٰائِكُمْ ،وَرَزَقَنِى الْبَرائَةَ مِنْ اَعْدائِكُمْ ،اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَ الْاٰخِرَةِ ، وَاَنْ يُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَاَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ، وَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثاریکُم مَعَ اِمامٍ [مَهْدیٍ] هُدىً ظاهِرٍ ناطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْكُمْ، وَ اَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَەُ اَنْ يُعْطِيَنى بِمُصابى بِكُمْ ،اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ،مُصيبَةً مٰا اَعْظَمَهٰا وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَها فِى الْاِسْلامِ وَ فى جَميعِ السَّمٰوٰاتِ وَالْاَرْضِ اَللّهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هٰذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ ،اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيٰاىَ مَحْيٰا مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَ مَمٰاتى مَمٰاتَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،اَللّهُمَّ اِنَّ هٰذا يَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آکِلَةِ الْاَکْبٰادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ ،عَلىٰ لِسٰانِكَ وَ لِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ،فى کُلِّ مَوْطِنٍ وَمَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ ،اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعٰوِيَةَ ،وَ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ ، عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ، وَهٰذا
يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زيٰادٍ وَآلُ مَرْوانَ ، بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ،اَللّٰهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِم اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ [الاَْليمَ] ، اَللّٰهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى هٰذَالْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هٰذا وَ اَيّامِ حَيٰوتى بِالْبَراَّئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَآلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ
پس مى گوئى 0⃣0⃣1⃣مرتبه :
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ ، وَشٰايَعَتْ وَبٰايَعَتْ وَتٰابَعَتْ عَلىٰ قَتْلِهِ ،اَللّٰهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
پس مى گوئى 0⃣0⃣1⃣مرتبه :
اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً مابَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ ،
🌹 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ، وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن🌹
پس مى گوئى:
اَللّٰهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ،ثُمَّ [العنِ] الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً ، وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زِيٰادٍ وَابْنَ مَرْجٰانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَشِمْراً وَآلَ اَبى سُفْيانَ وَآلَ زِيادٍ وَآلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
پس به سجده مى روى ومى گوئى:
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلٰى مُصابِهِمْ ،اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلٰى عَظيمِ رَزِيَّتى ، اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْن،ِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.
🌹🌹🌹یارَبَّ الحُسَینِ ، بِحَقِّ الحُسَینِ ، اشفِ صَدرَالحُسَینِ ، بظُهورِالحُجَّة🌹🌹🌹
🌷شادی روح تمامی شهدای اسلام، صلوات🌷
#شهیدانه ♥️↓
گفتم: دارم از استرس میمیرم!گفت: یہ ذڪر بهت میگم هر بار گیر ڪردی بگو، من خیلی قبولش دارم: گرهیڪار ِمنم همین باز ڪرد...💔
(آخہ خودشم بسختـی اجازهی خروج گرفت)
گفتم: باشہ داداش بگو، گفت: تسبیح داری؟ گفتم: آره،
گفت: بگو "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
حتمـا سہ سـالہی ارباب نظر میڪنہ، منتظرتم و قطع ڪردم.
چشممو بستم شروع ڪردم:الهی
بالرقیہ سلاماللهعلیها...الهی بالرقیہ سلاماللهعلیها...✨
۱۰تا نگفتم ڪہ یهو گفتن: این پنج نفـر آخرین لیستہ، بقیہاش فـردا‼️، توجہ نڪردم همینجور ذڪر میگفتم ڪہ یهو اسمم رو خوندن...،
بغضم ترڪید با گریہ رفتم سمت خونہ حاضرشم، وقتی حسین رو دیدم گفتم: درستشد😭
اشڪ تو چشمش حلقہ زد و گفت: "الهی بالرقیہ سلام الله علیها"...
-سرباز روح الله
#شهید_حسین_معز_غلامی
🖤🖤🖤🖤
@montazer_shahadat313
【🔖🌿】
گفت:
+عاشقکیست؟🙂✨
باهمبہگلزارشہدارفتیم💔☺️
#شهیدانه:)
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
شهیدای گمنام
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
400
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
°🐝| #چالش_نےنے_من|🐝°
با من بودین فَلمانده؟؟🤔
دَشم. الان میام انجام میدم.
☺️ امیرسالار هستن.
👼•°⇦ شماره: 2⃣
استودیو نےنےشو؛
گردانِ زره پوشکے😁👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
🌿
#دل_نـویس
#تلنگرانهـ
قلمت را بردار ….
بنویس از همہ ےخوبے ها …..
زندگے ..
عشق ..
امید …
و هر ان چه بر روی زمین زیباست …..
گل یاس ….
گل رز …
روے کاغذ بنویس :
زندگے با همه ے تلخے هایش زیباست🌸
🖤 @montazer_shahadat313
#تلنگرانهـ
💫مادر بزرگ می گفت:
خدا نگاه می کنه ببینه
تو با بنده هاش چه جوری تا میکنی....
تا همونجوری باهات تا کنه...!!
پس یه جوری باهاشون تا کن
که دلت میخواد خدام باهات تا کنه:)
🖤 @montazer_shahadat313
#سخن_نابـ
انسان بزرگ نمیشود
جز با افڪارش،
شریف نمیشود،
جز با رفتارش،
و قابل احترام نمیگردد
جز به واسطه اعمال نیڪش...
🖤 @montazer_shahadat313