eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
دلمونـ از فراقتـ دارهـ ڪباب میشهـ🍂
🍁••• ●•° چیزی که باعث غرق شدنت می‌شه افتادن توی آب نیست... موندن زیر آب و بالا نیومدنه. ⚠️مراقب باشیم تو اشتباهات خودمون نمونیم❗ ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
💚 بیـوگرافیشونوشتہ‌بود : [ اَلسَّـلامُ‌عَلَیک یااَباصالـحَ‌المهَـدی(عج)... ] می‌گفت: وقتی‌آقام‌اکانتم‌و‌چک‌میکنن من‌که‌نمیدونم‌چه‌وقت‌میان؟ زشته‌ایشون‌بیان‌ونوکرشون سـلام‌نکـرده‌باشـه... :) 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
▪️خواستم اين اربعين را كربلا باشم، نشد 🥺 از نجف، پای پياده... كربلا باشم، نشد 😔 ▪️آرزويی در دلم ماند و ... همين ... بغضم گرفت🥺 خواستم با مادرم در كربلا باشم، نشد 🥀🖤 ▪️رأس ساعت، پخش زنده، ارتباط مستقيم خواستم همراهتان تا كربلا باشم، نشد🖤🥀 ▪️زائران بين نمازی در حرم يادم كنيد 🥺 هر نمازی خواستم در كربلا باشم، نشد 🧎😔 ▪️تقديم به زائران هر ساله اربعین که امسال از کربلا جا ماندند! التماس دعا🍃🙏 🌟 @montazer_shahadat313
😭 فقط یک کلام: 🌱 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین به چه گناهی مبتلا شدیم که مبتلای آه نجف و کربلا شدیم نمی دانم ارباب جان تو رو به جان رقیه ات قسم هر چه سریعتر ما را به کربلا برسان... @montazer_shahadat313
•☄🌍• . :) . دنیـایـےکه‌: امام‌زمـانـش‌صبح‌تاشب‌اشک‌بریـزد ارزش‌دل‌بستن‌نــدارد...💔 . :) . 🌱 💌 ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ 🖤 @montazer_shahadat313
👞 کفشاشو نمیبرد 😇داخل حرم 🧐دلیلشو پرسیدم گفت... 🖤 🖤 🖤 @montazer_shahadat313
به تو از دور سلامـ✋ به سلیمان جهاݩ از طرف مور سلامـ... 💔✨ ═════•.○♡○.•═════ @montazer_shahadat313
سلام دوستان امروز به تاریخ قمری روز شهادت این شهید بزرگوار هست یکی از اعضا درخواست کردن همگی زیارت عاشورا بخونیم هر چقدر میخونید برام بفرستین زیارت عاشورا تلاوت شده: 1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 . روے پله هاے ایوان خان جون نشسته بودم ڪه در حیاط باز شد چادرم را روے سرم جا به جا ڪردم . بابا بزرگ همانطور ڪه با امیر حرف میزد وارد حیاط شد . بابا بزرگ دوچرخه اش را گوشه اے از حیاط گذاشت و به سمت من آمد : سلام قیزیم (دخترم )‌ چرا اینجا نشستی؟ لبخندے زدم : سلام بابا جون خسته نباشید هیچی حوصلم سر رفت اومدم بیرون . لبخندی زد و از ایوان بالا رفت . امیر شیر آب را باز ڪرد : علیڪ سلام همتا خانم بی محلے میڪنی به ما . به سمت امیر رفتم : سلام خسته نباشی چه بی محلے؟ خندید و روبه رویم ایستاد :‌ درمونده نباشی هیچے خواستم مزه بپرونم ریحانه ڪو؟ همانطور ڪه قدم مے زدم گفتم : دست خان جون خیلے گریه میڪرد خان جون برد تو اتاق .. _چرا چیزے شده؟ ایستادم : نمے دونم از صبح تا حالا ڪه بلند شده داره گریه میڪنه ڪلافه ڪرده بود منو حالا یه چند دقیقه اے هست آروم شده .. نگاهے به چشمانم انداخت : الهے بمیرم برات . _خدانڪنه. _ببخش ڪه نمے تونم ڪمڪت ڪنم . خندیدم : اشڪالے نداره . وارد خانه ڪه شدیم بابا بزرگ روبه روے تلویزیون نشسته بود و اخمانش را در هم ڪشیده بود و زیر لب چیز هایے زمزمه میڪرد . به طرف آشپزخانه رفتم و چایی ریختم . امیر هم ڪنار بابا بزرگ نشسته بود و دستش را مشت ڪرده بود . چایی را روے زمین گذاشتم و به تلویزیون خیره شدم .. فیلم هایے از یه گروه تروریستے رو نشون میداد . _اے خدا بگم چی بشن بی همه چیزا همه رو سر می برن الله اڪبر . _سلام . بابا بزرگ و امیر به احترام خان جون ایستادند و احوالپرسے ڪردند. _همتا جان مادر بچه رو خوابوندم . _دستتون درد نڪنه اذیت شدید . _چه اذیتی مادر بچه دلش درد میڪرد . امیر نزدیڪ شد : من برم ریحانه رو ببینم . سرے تڪان دادم با اجازه اے گفت و به طرف اتاق رفت . بابا بزرگ استڪان چایی را نزدیڪ لبانش ڪرد و جرعه اے نوشید . _اعصابم خورد شد ما اینجا نشستیم داریم چایی میخوریم اونور زن و بچه ها زیر بمب و ... خان جون آهی ڪشید : خدا به دادشون برسه . به سمت اتاق رفتم امیر ڪنار ریحانه دراز ڪشیده بود و نوازشش میڪرد . به سمتش رفتم : امیر ؟ برگشت : جانم ؟ چشمانش بارانے بود .. نزدیڪ شدم و ڪنارش نشستم : گریه ڪردے؟ لب زد : نه خمیازه ڪشیدم . سرے تڪان دادم ڪه نگاهے به ریحانه انداخت : معلوم نیست چند تا دختر بچه مثل ریحانه ‌ے من شهید شده چند تا ... _خدا ازشون نگذره . دستی به سر ریحانه ڪشید : حاضرم جونمو بدم براش اما چیزیش نشه. لبخندے زدم : به ریحانه حسودیم میشه ..برگشت و نگاهم ڪرد : چرا؟ _یه پدرے مثل تو داره . لبخندے زد از آن هایی ڪه بوے یاس میدهد : خوشبحال من ڪه تورو دارم . _خیلی خوبه ڪه هستے امیر ... نگاهش را به ریحانه دوخت : تورا چہ غم ڪہ یڪے در غمت بہ جان آمد. نگاهش ڪردم چقدر برایم مهم شده بود شده بود جان من ... لبخندش به شیرینی عسل است . قلبش به مهربانے مهر مادر .. وقتی میشنیدم صداے مردانه اش را یه چيزی تو دلم هری پايين میریخت مثل ريختن برفای جمع شده روی شاخه‌های بيد مجنون تو حياط.. اونوقت انتظار داری دوستت نداشته باشم جان من ؟ •••• همانطور ڪه ریحانه را روی پاهایم تڪان می دادم دوباره شماره‌ے‌ تلفن امیر رو گرفتم . بعد از چند تا بوق بلاخره جواب داد : جان دلم بانو ؟ با لحن تندے گفتم : معلوم هست ڪجایے چرا گوشیتو جواب نمیدے؟ _علیڪ سلام احوال خانومم چطوره؟به جان خودم شارژ نداشتم از صبح تا حالا درگیر بودم شرمنده . _سلام ممنونم ڪی تشریف میارید؟ خندید : اگر امڪان داره درو باز ڪن ڪه پشت درم بانو . باشه اے گفتم و تلفن رو قطع ڪردم . پامو تڪون دادم ڪه صداے گریه ے ریحانه بلند شد بغلش ڪردم و به سمت آیفون رفتم در را باز ڪردم. به سمت اتاق ریحانه رفتم و داخل گهواره گذاشتنش و تڪانش دادم تا بخوابه . _سلام خانوم جان تازگیا به استقبال آقاے خونه نمیاے.. دستم را روے بینی ام گذاشتم و با دست اشاره ڪردم الان میام . پتو را روے ریحانه ڪشیدم و از اتاق خارج شدم . _سلام خسته نباشے. لبخندے زد : سلام درمونده نباشے. به سمت آشپزخانه رفتم ڪه جعبه‌ے‌شیرینے رو روے میز دیدم : خبریه؟ شاخہ گـلے را به سمتم گرفت : تقدیم با عشق . لبخندے زدم : ممنونم . گل رو بو ڪردم و با چشم اشاره ڪردم به جعبه شیرینی ڪه دستم را گرفت : میگم حالا بهت صبر ڪن . باشه اے گفتم ڪمڪ ڪرد میز شام رو چیدم. بعد از خوردن شام ظرف هارو شستم . _همتا؟ _جان! دستم را گرفت : بیا بشین ڪارت دارم . به سمت مبل ها رفتیم . روبه روے من نشست ؛ و سرش را بین دو دستش گرفت . _چیزے شده؟ سرش را بلند ڪرد : دوتا خبر خوب دارم . ڪنجڪاو نگاهش ڪردم ڪه لبخند زد : ان شاءالله اربعین سه تایے بریم ڪربلا پاے پیاده . بلافاصله بعد از حرفش به سمتش رفتم : جان همتا راست میگے؟ _اولا قسم نخور دوما بعله ... دستم را روے دهانم گذاشتم : واااے باورم نمیشه .. لبخندے به رویم زد : واقعیته بانو . خندیدم : خبر دومت؟
دستانش را دراز ڪرد و دستم را محڪم گرفت . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . به چشمانم زل زد : چجورے بگم بهت ! نگران بهش خیره شدم : بگو دیگہ جون به لب شدم . نفس عمیقے ڪشید : اگر بهت بگم براے دفاع از حرم بی بی دارم میرم سوریه چیڪار میڪنے.. چند ثانیه بهش زل زدم دستش را جلویم تڪان داد : نگفتے؟ به خودم اومدم : چے؟ لبخند مهربانے زد : میخوام مدافع حرم بی بی بشم اجازه میدے؟ دستم را از دستش بیرون ڪشیدم : نه اجازه نمیدم . بلند شد : چرا آخه من دنبالم ڪارامم همتا فقط رضایت تو براے من مهمه . برگشتم و نگاهش ڪردم با صدایے ڪه میلرزید گفتم : اگر رضایت من مهمه من مخالفم خوبه دیگه دنبال ڪاراتونم بودے اصلا ببینم نگاه به ریحانه ڪردے !؟؟ من هیچی چجورے از دخترت میخواے دل بِکَنـے؟؟؟ دستش را داخل موهایش برد : باشه همتا جان نمیرم ولے... سڪوت ڪرد ‌نگاهش ڪردم : ولی چی بگو ؟؟ نگاهم ڪرد : هیچے عزیزم . _بگووو! _ولی اون دنیا خودت جواب بی بی رو میدے . چند ثانیه بهش نگاه ڪردم دلم خیلی بد لرزید ... راه اتاق رو در پیش گرفتم .. وارد اتاق شدم خدایا این چـے گفت ! گفت ڪه خودت جواب بے بے رو میدے! دلم بد گرفته بود تا حالا تو این موقعیت نبودم .. به سمت اتاق ریحانه رفتم و ڪنار گهواره اش نشستم . نگاهے به چهره‌ے ریحانه انداختم ڪه لبخندے ڪنج لبش نشسته بود . قطره اشڪی روی گونه ام چڪید ... با انگشت پاڪ ڪردم چراغ خواب رو روشن ڪردم . وارد اتاق شدم امیر دراز ڪشیده بود و با گوشے اش وَر مے‌رفت . قرآنم را از روے میز برداشتم . الان تنها چیزے ڪه آرومم میڪرد خواندن قرآن بود . قصد ڪردم از اتاق برم بیرون ڪه صدام زد : همتا! ایستادم : همین جا بشین بخون. _میرم پذیرایی. _بیا اینجا میخوام گوش ڪنم بهم آرامش میده . ڪنار تخت نشستم دستن را گرفت قرآن رو باز ڪردم . _بسم الله الرحمان الرحیم ... شروع به خواندن ڪردم .. هر آیه اے رو ڪه میخوندن حس می ڪردم آرامشی بهم تزریق میشد اما یه چیزے اذیتم میڪرد اونم رفتن امیر بود . نگاهش ڪردم خوابش برده بود چطورے مے تونستم ازش دل بڪنم فڪرشم منو آزار میداد من نمیزارم بره حتی بخاطر ریحانه .... با دست دیگرم پتو را رویش ڪشیدم . اگر تڪان میخوردم از خواب بلند می شد همونجا سرم را روے تخت گذاشتم و چشمانم را بستم . با تڪان هاے آرام امیر از خواب بلند شدم . _عزیزم پاشو اذان گفت . بدنم درد میڪرد .. بلند شدم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم . امیر سجاده ے خودش و من رو پهن ڪرده بود . چادر نمازم را سَرم ڪردم .. قامت بستم . بعد از خواندن نماز مشغول ذڪر گفتن شدم . نگاهے به من انداخت و آهے ڪشید . بعدداز خواندن نماز سجاده ام را جمع ڪردم نگاهی به ریحانه انداختم ڪه بیدار شده بود ڪنجڪاو از اینڪه چرا گریه نڪرده بود!؟‌ به طرفش رفتم و بغلش ڪردم نگاهی به من انداخت و خمیازه اے ڪشید پیشانی اش را بوسیدم و بالشتش را برداشتم و به طرف اتاق مشترڪمان رفتم . ریحانه را روے پاهایم گذاشتم و تڪانش دادم .. _بدش به من تو برو بخواب . _نمیخواد تو بخواب . به سمتم آمد و ریحانه را بلند ڪرد : من میخوابونمش تو برو بخواب . _خسته اے فردا باید برے دانشگاه .. بالشت را برداشت و نگاهی به من انداخت : خسته نیستم عزیزدلم تو بخواب . بلافاصله از اتاق خارج شد . روے تخت دراز ڪشیدم ... خمیازه اے ڪشیدم و چشمانم را بستم ... •••• یڪ هفته اے مشغول جمع ڪردن وسایل بودم از اون روز تا حالا امیر حرفی نزد . ریحانه را داخل ڪالسڪه گذاشتم و پتو را رویش ڪشیدم سر مرز تقریبا شلوغ بود ... به طرف امیر رفتم شال گردنش را سفت ڪردم و سربندش را بستم . ڪمڪ ڪردم و ڪوله را روے دوشش انداختم . تشڪر ڪرد و ڪالسڪه ریحانه را در دستش گرفت و راه افتادیم . موڪب به موڪب قدم میزدیم حس عجیبی داشتم از اینڪه پیاده دارم میرم نجف .. هر از گاهے می ایستادیم و استراحت میڪردیم و دوباره راه مے افتادیم . از پیر و جوان ؛ ڪوچیک و بزرگ اومده بودند . بین راه دخترانے رو میدیدم ڪه سینے خرما به سر گرفته بودند و با صدایے بلند میگفتند : حلبیڪم یا زوار .. برای استراحت ایستادیم دختر بچه ے ڪوچڪی به سمت امیر اومد و به عربی بهش چیزے گفت . امیر هم پیشانی اش را بوسید و جوابش را داد . _عربی بلدے؟ نگاهم ڪرد : از وقتی با حامدم یاد گرفتم اے ڪم و پیش بلدم . _چی گفت ! لبخندے زد : گفت ڪه بریم تو موڪب اونا استراحت ڪنیم . لبخندے زدم : از ڪوچیڪ و بزرگ دارن براے ارباب نوڪرے میکنن همینڪه به زائراے آقا میرسن و پاهاشون رو میشورن و مالش میدن نمیدونم غذا میدن ... امیر لبخندے زد و دستش را پشت ڪمرم گذاشت و به طرف جلو هولم داد تا ڪسی بهم نخوره : خوش به سعادتشون .. سرے تڪان دادم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . به نجف ڪه رسیدیم به خاطر جمعیت زیاد در هارو بسته بودند ڪنار ایستاده بودیم قطره اشڪے روے گونه ام چڪید .. چادرمو ڪشیدم جلو و اونجا نشستم برای مظلومیت آقام گـریه ڪردم . امیر هم ڪنارم نشست و ریحانه را بغل ڪرد .. _چه راحت این جمعیت دارن اینجا زیارت میڪنند اما سوریه ... حرم بی بی ... چادرمو ڪنار زدم نگاه اشڪ آلودم را به امیر دوختم .. این چرا این حرفارو میزنه من یه بار گفتم نه ... نگاهم ڪرد دور و اطرافمون رو نگاه ڪرد بعد هم انگشتش را دراز ڪرد و اشڪانم را پاڪ ڪرد .. قلبم گرفت ... به سمت ڪربلا راه افتادیم . در طول مسیر خیلیا وسط راه روضه میخواندند و سینه میزدند ..شب رو یڪ جا استراحت ڪردیم . نگاهے به ریحانه انداختم و دستش را بوسیدم .. نگاهم ڪشیده شده یه خانمے ڪه به همراه یڪ دختر بچه ۲یا۳ساله و نوزادش نشسته بود ڪنجڪاو پرسیدم : سختتون نیست؟ لبخندے زد : سخت ڪه هست ولے براے ارباب باید جونمونم داد . _ڪاملا درسته . همانطور ڪه پاهایم ها مالش میدادم پسر بچه اے به سمتم آمد و به عربی چیزی گفت و به در اشاره ڪرد .. ریحانه را بغل ڪردم و به سمت در رفتم . امیر همانطور ڪه لبخند میزد به سمتم آمد و ریحانه را بغل ڪرد . _خوابم نمیبرد گفتم بیاے یه زره باهات حرف بزنم . سرے تڪان دادم و به طرف صندلے رفتیم و نشستیم . _همتا ! نگاهش ڪردم : جانم ؟ _دوباره ازت میپرسم رضایت میدے برم سوریه؟ پوفے ڪردم : گفتم رضایت نمیدم. _چرااا؟؟ _نگاه به ریحانه ڪردے! اگر برے و بلایے سرت بیاد چے؟؟؟ من نمیزارم . اخمے ڪرد : مگه اون بچه هایے ڪه تو سوریه شهید میشن عین ریحانه نبودن .. تو ڪه دارے میبینے دنیا چه خبره ؟ اگر الان جلوشونو نگریم پس فردا میان ایران .. همتاااا سخته دل ڪندن از خانوادم اما اگر براے اهل بیتم باشه از همه چیز و همه ڪس دل می ڪَنم ... اصلا ببینم خودت چجورے اون دنیا میخواے جواب بی بی رو بدے !!! همتااا ما ڪه هر روز دم میزنیم ڪربلا نبودیم ڪمڪ ارباب ڪنیم اگر بودیم میرفتیم الان اون روز نباید بزاریم دست حرومی به حرم بی بی بخوره ؛ اصلا این جماعت و دیدے چجورے به عشق ارباب پا تو همچین راهے گذاشتند ... دستم را جلوے دهانم گذاشتم : همه ے اینارو میدونم امیر بیشتر از این ادامه بدے شڪایتت و پیش بی بی میڪنم . سڪوت ڪرد و سرش را پایین انداخت ریحانه را از دستش گرفتم و شب بخیرے گفتم و رفتم .... •••• ڪربلا خیلی شلوغ بود و برای همین نمیشد رفت داخل رو زیارت ڪرد اما هر جور بود من رفتم و ریحانه رو دست امیر سپردم . روبه روے ضریح ایستادم بودم از پشت پرده‌ے اشڪ به ضریح نگاه ڪردم زانوهام رمقی نداشتند خودم را به گوشه اے رساندم و یه دیوار تڪیه دادم . قطره اشڪی روے گونه ام سُر خورد : السلام علیڪ یا اباعبدالله ... هر چے ڪه از این چندین سال تو دلم مونده بود به ارباب گفتم و اشڪ ریختم .. صداے مردانه اے اے از طرف مرد ها بلند شد : براے سلامتے مدافعان حرم بی بی زینب صلوات ... صداے صلوات بلند شد زیر لب صلواتی فرستادم . به خاطر ازدهام جمعیت زیاد نمیتونستم اونجا بمونم براے همین به سمت در خروجی رفتم با چشم دنبال امیر گشتم گوشه اے نشسته بود و با ریحانه بازے میڪرد به سمتش رفتم پوشیه ام را صاف ڪردم لبخند غمگینی به رویم زد : قبول باشه عزیزم . _قبول حق . قصد ڪردم ریحانه را از دستش بگیرم ڪه نگذاشت . دستم را گرفت و به طرف گوشه اے رفت . _زیارت ڪردے؟ همانطور ڪه لباس ریحانه را درست میڪرد گفت : نه . ایستادم : چرا بده من ریحانه رو برو زیارت ڪن . نزدیڪم شد : قرار بود بیام اینجا اجازه ے جهاد بگیرم ڪه ... سرم را پایین انداختم . نگاهے به گنبد حضرت ابولفضل و بعد امام حسین انداخت : آقا از ازل تا روز قیامت نوڪرتم . صداے دسته سینه زنی و طبل بلند شد . گوشه اے ایستادیم ڪه از دور تابوت شهیدے دیده شد . نگاهے به امیر انداختم قطره اشڪی روی گونه اش سُر خورد نگاهش را از تابوت گرفت و به گنبد امام حسین چشم دوخت خیلے دوست داشتم بدونم چے داره میگه . تابوت شهید رو دور دادند و رفتند . امیر گوشه اے زانو زد ڪنارش نشستم ڪه شروع ڪرد به خواندن : مرحم واسه چشم ترم میخوام حال دلم بده حرم میخوام حال دلم خیلی بده جا موندم از قافله بازم ... دستم را جلوے دهانم گرفتم و نگاهے به امیر انداختم . تو انقد قشنگی که دوس دارم ساعت ها بشینم رو به روت تو حرف بزنی من نگاهت ڪنم . آره چشمات اونقد قشنگه که آدم دوس داره روزها شایدم سالها غرق شه توش .. چشمانم را بستم نه نمیزارم بره من چجورے مے تونم ازش دل بڪنم شاید وجود ریحانه بهانه است بهانه براے بودن در ڪنار خودم ... پ.ن : سلام شب تابستونیتون بخیر💛 حرفے سخنے اگر با بندهـ دارید↓ https://harfeto.timefriend.net/721968360 . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
…~●🌼🌙●~… خواستم از "بـﮯ کسـﮯ" ام حرف بزنم دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ" دیدم خودم در ''خون بـﮧ دل'' کردنِ شما کم نگذاشتـﮧام... قلم کم آورد... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت ((مظلومیت)) شما قابل اندازه گیرے نیست @montazer_shahadat313
🌹 به نام خـدا🌹 صلوات ناقص ْ حضرت محمد﴿ص﴾فرمود: هر کس بر من صلوات بفرستد ولی بر آل من نفرستد بوی بهشت به او نخواهد رسید در حالی که بوی بهشت از راه پانصد ساله استشمام می شود• محو شدن گناهان با صلوات ْ ”حضرت محمد﴿ص﴾فرمودند: هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد گناهان او ذره ایی باقی نمانده• ثبت نشدن گناهان تا سه روز با صلوات ْ پیغمبر خدا فرمودند:هر کس یک مرتبه صلوات بر من بفرستد آن دو ملکی که محافظ رفتار او هستند تا سه رو هیچ گناهی نمی نویسنـد• @montazer_shahadat313
365 روز تا عاشقے تا اربعین بعد..✋🏻° ان شاالله سال بعد جا نمونیم😢•|°
•﷽• کسی‌ میتواند از سیم خار دارهای دشمن عبور کند که‌ در سیم خاردارهای نفْس خود گیر نکرده باشد! 🌱 🌙|@montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متن زیارت عاشورا: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویى: اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَ
مَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
✨ شرمنده‌ام آقا.. برای زمانے ڪہ من با لبے خندان گناه میڪنم.. و شما با چشمے گریان نظاره.. @montazer_shahadat313
ختم صلوات امروز بہ نیت: صاحب الزمان (عج) |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: ♡ @zeinabi82 ♡ |جمع صلـوات تلاوت شده: 100
•سردار شهید مهدی زین الدین• "فسنجون سياه "  همسر شهید؛    🌻وضع غذا پختنم دیدنی بود. برایش فسنجان درست کردم. چه فسنجانی! گردوها را درسته انداخته بودم توی خورشت. 🌻 آن قدر رب زده بودم، که سیاه شده بود. برنج هم شورِشور.😉 نشست سر سفره. دل تو دلم نبود. 🌻 غذایش را تا آخر خورد. بعد شروع کرد به شوخی کردن که «چون تو قره قروت دوست داری، به جای رب، قره قروت ریخته ای توی غذا.» چند تا اسم هم برای غذایم ساخت؛ ترشکی، فسنجون سیاه. 🌻 آخرش گفت «خدارو شکر. دستت درد نکنه. @montazer_shahadat313
•﷽• هنگامی‌ که‌ کسی ‌را دوست ‌میداری، او را از این محبت آگاه‌ کن، زیرا این کار دوستی بین ‌شما را محکم میکند! کافی،ج۲،ص۶۴۴📚 (ع)🌱 🌙|@montazer_shahadat313