شهیدی که وقتی مادرش تماس میگرفته
با وجود آسیبی که پاشون دیده بود
اگه دراز کشیده بودن مینشستن
اگه نشسته بودن میایستادن
و میگفتن درسته که مادرم نیست و نمیبینه
اما خدا که هست و میبینه
شهیدی که صبحها
موتورش رو تا سر کوچه روشن نمیکرده
تا مبادا صدای موتور همسایهها رو اذیت نکنه
شهیدی که هروقت از سرکوچه رد میشده
به پیرمردی که آلزایمر داشته و متوجه نبوده
سلام میکرده و احوالش رو میپرسیده
خانومشون گفتن
حمید ایشون که متوجه نمیشن
شهید هم گفتن فرزانه یه روزی میفهمی
بعد روز شهادت شهید این پیرمرد فقط گریه میکرده
شهیدی که میتونست یه خونه بزرگ و راحت
برای زندگی مشترکش تهیه کنه اما با رضایت
و اجازه همسرش پول خونه رو نصف کرد و
به دوست نیازمندش داد و خونهی کوچیک و
نقلیتری تهیه کرد
آره رُفقا
از مرام و معرفت شهدا هرچقد بگیم کم گفتیم
آخه تو وصف ما نیست
شهدا رو خدا خریده
ما هنوز نمیدونیم کی هستیم
چی هستیم
شاید خودمون هنوز توصیفی از خودمون نداریم
با هر بادی میلرزیم
تو گرما گرم میشیم و تو سرما لرز میکنیم
در حالی که اعتقاد و اراده محکم برا بچهشیعهست
موتورش رو روشن نمیکرده تا همسایه اذیت نشه
پیرمردی که آلزایمر داشته سلام میکرده
خونه کوچیک رو ترجیح داده تا دوستش هم
خونه داشته باشه
اما ما چی..؟!
فقط دل شکستیم
دل خدا، دل بقیةالله، دل مامان و بابا
دل آدما رو شکستیم
به نیازمند کمک نکردیم و اصلا برامون مهم نبود
سلام نکردیم و گفتیم نمیفهمه که
رُفقا..!
زندگینامه شهدا رو بخونید
ببینید اینا چی بودن
چیکار کردن که شهید شدن
فقط بخون ببین چجوری زندگی کرده
بعد من الکی الکی
گناه کنم
هرکاری دلم خواست انجام بدم
بعد آخرش بگم که میخام شهید بشم
آخه شهادت آرزومه
بچهها..!
به دوتا برادر گفتن
به دوتا گلزار رفتن
به دوتا خادم شدن نیست
به شبیهشون شدنه
مثل شهدا زندگی کردنه
صراط مستقیم جستنه