آخرهفته ای دیگراز راه رسید🌼
اولین پنجشنبه اسفند ماه تون 🍃
بخیر و شادی 🌻
الهی امروز🍃
رزق و روزی شما بیشتر🌼
وپرازخیروبرکت باشه🍃
الهی تنتون سالم🌻
وزندگیتون پراز 🍃
عشق وآرامش باشه🌼
→🌥💛←@B_rang_khodaa
❄️
❄️آرامش یعنی بدونی:
🌼خدا بالاترین قدرته
❄️که باور کنی ....
❄️خدا بهترین رو برات میخواد
🌼هر کس به اندازه دلهایی
❄️که آرام میکند آرام میشود...
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️
→🌥💛←@B_rang_khodaa
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸نیمه شعبان
🎉سرود زندگی است
🌸نیمه شعبان
🎉قـرار بندگی است
🌸نیمه شعبان
🎉سـلامی از خـدا
🌸بر همه
🎉افراد شهربندگی است
🌸پیشاپیش
🎉ولادت حضرت مهدی(عج)
🌸بر شمـا مبـارک بـاد💐
→🌥💛←@B_rang_khodaa
✨﷽✨
🔴نمی توانم نگاهم راکنترل کنم!
✍یک جوان ازعالمی پرسید:
من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟
آن مرد عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار وخفیف بشوم...
🔰عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد...
💠آیاانسان نمی داندکه خدا او را
می بیند!!(سوره علق آیه ۱۴)
🌸🌸🌸
→🌥💛←@B_rang_khodaa
✨﷽✨
#داستانک_آموزنده
✍دکتری برای خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید! آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست.. حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است.به نظرتان چکار کنم!! استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی.
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد..زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم..چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!!
🌸🌸🌸
→🌥💛←@B_rang_khodaa
تمام پنجرهها رو به آسمان باز است
🌺خادمان حرم مطهر رضوی درحال نصب کتیبههای ولادت امام زمان(عج) در آستانه نیمه شعبان
→🌥💛←@B_rang_khodaa