فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کربلایی محمدحسین پویانفر
«تو نشونه بهاری»
عید_بیعت
آغاز_ولایت_امام_زمان
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 هر وقت از مردم وفا دیدیم، موقع برگشتن ماست
🎥 با سخنرانی استاد رائفی پور
🌹 آغاز امامت و ولایت منجی عالم بشریت، امام زمان (عج) مبارک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم_استوری_شهدایی ۳
🌺 فیلم کوتاه از شعرخوانی شهید سلیمانی
@B_rang_khodaa
قسمت دوازده
یک فنجان چای باخدا
🌸🌸☕️☕️🌸🌸
مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد.. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد. عثمان با سلام و لبخندی عصبی، من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما، مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.
صدای زن از جایی به نام آشپزخانه بلند شد ( خوش اومدین.. داشتم چایی درست میکردم.. اگه بخواین برای شما هم میارم..) و من چقدر از چای متنفر بودم.
عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد.
نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت.. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتم و فقط دلم دانیال را میخواست..
کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگویم..
چهره زن را نمیدیم اما آهی که از نهادش بلند شد حکم خرابی پله ای پشت سرش را میداد.. و عثمان با کلافگی از خانه بیرون رفت.
زن با صدایی مچاله در حالیکه سینه به دهان کودکش میگذاشت، لب باز کرد به گفتن.. از آرامش اتاقش.. از خواهرو برادرهایش.. از پدر و مادر مهربان ومعمولیش.. از درس و دانشگاهش.. از آرزوهایی که خود با دستانش سوزاند.. همه و همه قبل از مبارزه..
رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمع بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تیکه ای از پازل آن مربوط به او نمیشد.. اما مسلمان وار رفت.. و از منوی جهاد، نکاحش را انتخاب کرد.. نکاحی که وقتی به خود آمد، روسپی اش کرده بود در میان کاباره ای از مردان به اصطلاح مبارز.. و او هروز و هر ساعت پذیرایی میکرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلا مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر میکردند. و وقتی درماندگی ، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمیدانست کدام را پدر، نوزادش بخواند و کدام را عاملِ ایدزِ افتاده به جان خود و کودکش. دلم لرزید..
وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت درست وقتی که راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا میزد در میان مردانی که گاه به جان هم میافتادند محضه یک ساعت داشتنش.. تنم یخ زد وقتی از دختران و زنانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده. و هروز هستند دخترکانی که به طمع بهشت خدا میروند و برگشتشان با همان خداست..
و من چقدر از بهشت ترسیدم وقتی پوشیه از صورت کنار زد و بازمانده زخم های ترمیم شده از چاقوی مردان مست روی گونه و چانه و گردنش، سلامی هیتلر وار روانه ام کرد..
یعنی دانیال هم یکی از همین مردان بود؟؟
این داستان ادامه دارد...
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
@B_rang_khodaa
⭕️تحقیق و تفحص از نهاد ریاست جمهوری کلید خورد
«نظری» نماینده مجلس:
🔹️ نمایندگان مجلس برای بررسی عملکرد مالی نهاد ریاست جمهوری در حال جمع آوری امضا جهت تحقیق و تفحص از این نهاد میباشند.
🔹️ علاوه بر «حساب خاص» که در روزهای اخیر جنجال برانگیز شد عملکرد مالی نهاد ریاست جمهوری از سال ۹۲ الی ۹۹ از محورهای این تحقیق و تفحص خواهد بود.
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️صحبتهای دلنشین شهید احمد کاظمی
@B_rang_khodaa
خداوندا
در این بَرهوتِ عاطفه، هرکه را تَتَمه دلی برای مهر وَرزیدن هست، گرامی بِدار و سَرش را به سنگِ جفا آشنا مَکُن.
سیدمهدی شجاعی
@B_rang_khodaa
▪️وقتی کفگیر تحریم ها به ته دیگ می خورد. اعتراف مشاور امنیت ملی ترامپ به شکست سیاست فشار حداکثری: "مشکل ما با ایران و روسیه این است که ما هرچه تحریم بوده بر این دو کشور اعمال کرده ایم و دیگر کار بیشتری از دستمان بر نمی اید"
@B_rang_khodaa
༻﷽༺
تاج زیبـای ولایـت به شــما مینازد
علی آن شاه هدایت به شما مینازد
مـهدی فاطمه ای منتقم خون حسین
تو امامی و امامت به شـما مینازد...
🌹سالروز آغاز امامت حضرت
مهدی صاحب الزمان (عج) مبارک باد.
@B_rang_khodaa
قسمت سیزده
وا مانده ومتحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود..
پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد (سارا.. حالت خوبه؟؟) . آری..عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود.
آرام در خیابان ها قدم میزدیم، درست زیر باران. بی هیچ حرفی.. انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق..
عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد ( واسه امروز بسه.. اما لازم بود.. روز بخیر..)
رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت.. و باز حصر خودساخته ی خانگی. خانه ای بدون خنده های دانیال.. با نعره های بدمستی پدر.. و گریه های بی امان مادر، محضه دلتنگی..
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. دقیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیداستم چه کنم. باید آرام میشدم. پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و هدف گام برمیداشتم.
کجا باید میرفتم.؟ دانیال کجا بود.. ؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟ کاش مانند مادر ترسو میشد.. حداقل، بود..
ناگهان دستی متوقفم کرد. عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. (معلوم هست کجایی؟؟ گوشیت که خاموش.. از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد.. الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی..) و با مکثی کوتاه ( سارا.. خوبی؟؟) و اینبار راست گقتم که نه.. که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟ عثمان خوب بود.. نه مثل دانیال.. اما از هیچی، بهتر بود..
پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف میزد.. از گروهی به نام داعش که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکند. که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده. که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی. که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم. چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده..
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان.. راستی او هم هانیه را دفن میکرد؟؟ با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت.. از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت.. از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش خونخواری هرزه میماند یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم میکرد.
قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمان با آهی بینهایت گفت (سارا.. میخوام یه دروغ بزرگ بهت بگم..)
و من ماندم خیره و شنیدم ( همه چی درست میشه..)
و ای کاش راست میگفت ...
با ما همراه باشید
یک فنجان چای با خدا☕️
@B_rang_khodaa
4_5886688124427306862.mp3
7.4M
نماهنگتایم🎙
کربلاییمحمدحسینپویانفر✨
منهمونمهمیشهازخودمفراری...
کهجزشماندارهیاری ...
اللهمعجللولیڪالفرج🤲🏻
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@B_rang_khodaa
┅═══✼❤️✼═══┅┄
سـ🍁ـلام
🍂صبحتون بخیر و نیکی
🍁الهی ڪه
🍂مهربانی رسمتون
🍁موفقیت سهمتون
🍂خوشبختی حقتون باشه
🍁خیر و برکت
🍂تو زندگیتون جاری
🍁حاجت دلتون روا
🍂وتنتون سلامت باشه
@B_rang_khodaa
صبح بوی زندگی🍃
بوی دوست داشتن
وبوی عشق ومهربانی می دهد
الهـی🌸🍃
زندگیتون مثل صبح
پرازعطرخوش باشد
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون بخیر و پر نشاط🌸🍃
@B_rang_khodaa
واقعا زیباست .....
در حیرتم از "خلقت آب "
اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند
اگر با آتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.
اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.
اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا آماده طبخ میکند.
اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.
ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گنداب میگردد.
دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تأثیر پذیر است، و در تنهایی مرده وگرفته است...
"باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...
@B_rang_khodaa
🌼دهم_ربیع_الاول
🌼 موسم وصل دل و دلبر مبارک
🌼شــادی دلـهای غم پرور مبارک
🌼به تمــام خلـــق دو عــالــم
🌼جشن دامادی پیغمبـر مبارک
@B_rang_khodaa
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
@B_rang_khodaa