32.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینین و بیاندیشین👌👌👌
@B_rang_khodaa
🌸خـــدایا...
🍃سرآۼاز صبحمان را
🌸با یاد و نام تو میگشایم
🍃پنجره های قلبمان را
🌸عاشقانه بسویت باز میکنیم
🍃تا نسیم رحمتت به آن بوزد
🍃🌸 خدایا به امید تو 🌸🍃
@B_rang_khodaa
🌸ســـلام
🍃صبح بهاریتون بخیر
🌸طلوع صبحی دیگراز زندگی
🍃بر شما مبارک باد
🌸دلتان شاد
🍃از غم ها آزاد
🌸خانه اميدتان آباد
🍃زندگیِ تان بر وفق مراد...
🌸🍃
@B_rang_khodaa
شهید ابراهیم هادی🌷
تمام مشکل ما این است که رضایت هر کس برایمان مهم است جز رضایت خدا.
@B_rang_khodaa
🍀تلنگر
شیطان یک دزد است
هیچ دزدی خانه خالی را
سرقت نمیکند
پس اگر شیطان
زیاد مزاحمت میشه
بدان درقلبت گنجینه ایست
که ارزش دزدی را دارد
پس از آن نگهداری کن
و آن گنجینه ، ایمـان توست
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حمایت خوزستانی ها از دکتر سعید محمد ادامه دارد......
@B_rang_khodaa
📚 داستان کوتاه
گفته اند اسبی به بیماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بیفتاد. صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به این روزگار پرنکبت بیفتاد. مرد گفت از آنجایی که غمخواران نازنینی همچون شما نداشت و مجبور بود دائم برای من بار حمل کند.
پیرمردی گفت به راستی چنین است. من هم مانند اسب تو شده ام. مردم به هیکل نحیف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشیدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب این مرد تنهایم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم.
می گویند آن پیرمرد نحیف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحیف تر از خود می برد و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت. چند روز که گذشت اسب بر روی پای ایستاد و همراه پیرمرد به بازار شد.
صاحب اسب و مردم متعجب شدند. او را گفتند چطور برخاست. پیرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجایی که دوستی همچون من یافت که تنهایش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم.
می گویند: از آن پس پیر مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سیراب می کردند و دیگر مرگ را هم انتظار نمی کشیدند.
ارد بزرگ می گوید : دوستی و مهر ، امید می آفریند و امید داشتن همان زندگی است.
@B_rang_khodaa
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥پست ویژه
♉️ دجال در آخرالزمان میآید کیست؟
👤استاد عالی
@B_rang_khodaa