مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🌸🕊🕊🌸🌸
@B_rang_khodaa
🔴 رسوایی اخلاقی برای خانواده «جو بایدن»
🔺 «جولیانی» وکیل ترامپ گفته تصاویر جنسی مربوط به دختران زیر سن قانونی در لپتاپ پسر جو بایدن پیدا شده و همچنین از وجود پیامهایی خبر داده که به گفته روزنامه واشنگتن اگزمینر، بایدن کوچک در مورد رابطهاش با هاله بایدن (بیوه برادرش)، در برنامه نیوزمکس برای پدرش نوشته بود
🔺 حالا فکر کن یک میلیونم درصد این اتفاق برای یکی از نامزدهای انتخابات ایران افتاده بود، ۲۵ تا فیلسوف از سقوط اخلاق در ایران مقاله مینوشتن و ۷۲ ساعت منوتو و bbc میزدن تو سر خودشون، تاجزاده و زیباکلام هم تا ده سال قلمفرسایی میکردن راجع به این موضوع
🔹 ولی خب اونجا آمریکاست و فرق داره، بالاخره ۴۰ درصد آمار فرزندان نامشروع در آمریکا باید یک جایی خودشو نشون بده
🔹 البته از کسی که پدرش جو بایدن هست و به طور مشمئزکنندهای دختربچهها رو لمس میکنه، اصلا بعید نیست همچین کارهایی
@B_rang_khodaa
فنجانی چای با خدا قسمت های 3_4
روزهای هجده سالگیم بود. سال و روزهایی که ققنوس شد و زندگیم را سوزاند. زندگی همه ما را. من.. دانیال..مادر و پدرِ سازمان زده ام.
آن روزها، دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب میخواند. آن هم کتابهایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود. به مادر محبت میکرد. کمتر با پدر درگیر میشد. به میهمانی و کلوب و .. نمی آمد و حتی گاهی با همان لحنِ عشق زده اش، مرا هم منصرف میکرد. رفت و آمدش منظم شده بود. خدای من مهربان بود، مهربانتر شده بود.
اما گاهی حرفهایش، شبیه مادر میشد و این مرا میترساند. من از مذهبی ها متنفر بودم. مادرم ترسو بود وخدایی ترسوتر داشت. اما دانیال جسور بود، حرف زور دیوانه اش میکرد. فریاد میکشید. کتک کاری میکرد. اما نمیترسید، هرگز.. خدای من نباید شبیه مادر و خدایش میشد. خدای من، باید دانیال، برادرم می ماند.
پس باید حفظش میکردم، هر طور که شده. خودم را مشتاق حرفهایش نشان میدادم و او میگفت. از بایدها و نبایدها. از درست و غلطهای تعریف شده. از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود ایستاده بود و دانیال میجنگید با پدر، با یک شرِ سیاست زده. در زندگی آن روزهایم چقدر تنفر بود و من باید زندگیشان میکردم. من از سیاست بدم میآمد و پدرِ سیاست زده .
ثانیه های عمرم میدویدند و من بی خیالشان. دانیال دیگر مثله من فکر نمیکرد. مثله خودش شده بود. یک خدای مهربانتر. مدام افسانه هایی شیرین میگفت از خدای مادر. که مهربان است. که چنین و چنان میکند. که…. و من متنفرتر میشدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانیهای دوستانه ام، حذف کرده بود. این خدا، کارش را خب بلد بود.
هر چه بیشتر میگذشت، رفتار دانیال بیشتر عوض میشد. گاهی با هیجان از دوست جدیدش که مسلمان بود میگفت، که خوب و مهربان و عاقل است. که درهای جدیدی به رویش باز کرده.. که این همه سال مادر میگفت و ما نمیفهمیدیم.. که چه گنجی در خانه داشتیمو خواب بودیم.. و من فقط نگاهش میکردم. بی هیچ حس و حالی.. حتی یک روز عکسی از دوست مسلمانش در موبایل، نشانم داد و من چقدر متنفر بودم از دیدن تصور پسری که خدایم را رامِ خدایش کرده بود.
روزها میگذشت. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود. حالا دیگر مادر یک هم تیمی قوی به نام دانیال داشت و پدر توانی برای مبارزه و کتک زدن،در خود نمیدید. پس آتش بسی، نسبی در خانه برقرار بود.
دیگر علیرغم میل دانیال خودم به تنهایی در میهمانی ها و دورهمی های دوستانمان شرکت میکردم. و این دیوانه ام میکردم. اما باید عادت میکردم به خدایی که دیگر خدا داشت.
حالا دیگر دانیال مانند مادر نماز میخواند. به طور احمقانه ایی با دخترانِ به قول خودش نامحرم ارتباط نداشت. در مورد حلال بودن غذاهایش دقت میکرد. و.. و.. و… که همه شان از نظر من ابلهانه بود. قرار گرفتن درچهارچوبی به نام اسلام آن هم در عصری که هزاران سال از ظهورش میگذشت، عقب افتاده ترین شکل ممکن بود.
دانیال مدام از کتابها و حرفهایی که از دوستش شنیده بود برام تعریف میکرد و من با بی تفاوتی به صورت مردانه و بورش نگاه میکرد. راستی چقدر برادر آن روزهایم زیبا بود. و لبخندهایش زیباتر. انگار پرده ایی از حریر، مهربانی هایش را دلرباتر کرده بود. گاهی خنده ام میگرفت، از آن همه هیجان کودکانه اش، وقتی از دوستش تعریف میکرد. همان پسره سبزه ایی که به رسم مسلمان زاده ها، ته ریشی تیره رنگ بر صورت مردانه و از نظر آن روزهایم زشت و پر فریبش، خودنمایی میکرد.
نمیدانم چرا؟ اما خدایی که دانیالِ آن روزها، توصیفش را میکرد، زیاد هم بد نبود.. شاید ، فقط کمی میشد در موردش فکر کرد. هر چه که میگذشت، حسِ مَلس تری نسبت به خدای دانیال پیدا میکردم.
خدایی که خدایم را رام کرده بود،حتما چیزی برایِ دوست داشتن، داشت. و من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کمی از خدای دانیال خوشم آمد. و دانیال این را خوب فهمیده بود..گاهی بطور مخفیانه نماز خواندهای دانیال را تماشا میکردم و فقط تماشا بود وبس.. اما هر چه که بود، کمی آرامم میکرد.حداقل از نوشیدنی های دیوانه کننده بهتر..
حالا دیگر کمی با دقت محو هیجانهای برادرم میشدم. و چقدر شبیه مادر بود چشمها و حرفهایش.. آرامش خانه به دور از بدمستی های شبانه و سیاست زده ی پدر برام ملموستر شده بود. و دیگر از مذهبی ها متنفر نبودم. دوستشان نداشتم، اما نفرتی هم در کار بود. آنها میتوانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس.. و این کام تفکراتم را شیرین میکرد.
حالا با اشتیاق به خاطرات روزمره دانیال با دوست مسلمانش گوش میکردم. مذهبی ها شیطنت هم بلد بودند.. خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگیشان بود. حتی سلفی های بامزه و پر شکلک هم میگرفتند..
کم کم داشت از خدای دانیال خوشم میآمد..
که ناگهان همه
چیز خراب شد..
خدای مادر و دانیال، همه چیز را خراب کرد…
همه چیز...
@B_rang_khodaa
شهیدانھ{🌹}•°
ازآݩ↜زمانےڪهنگاهمـოε
بهنگاه •›تـღـو
گرهخورد•🌱
تمآم آرزویم↶
•||ایݩشد دنیا راازقابـ
چشمهای توببینم••°🥀
هماݩ•›چشم هایی∞ڪه
غیر از خــدا•›📿 را ندید||•
ما_ملت_امام_حسینیم
عند_ربهم_یرزقون
خداهوایهمهیبندههاشوداره
---••*•🍃🌸🍃•*••----
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درگیری شدید بین نیروهای ارمنستان و جمهوری آذربایجان در فاصله خیلی نزدیک از روستای اوزان در شهرستان خداآفرین در ایران.
@B_rang_khodaa
💢کشف حجاب گزینه وزارت ورزش در فدراسیون شطرنج!
🔹🔸این روزها که انتخابات ریاست فدراسیون شطرنج نزدیک است، اطلاعات تکان دهنده ای درباره یکی از کاندیداها به بیرون درز کرده است.
♦️این کاندید که از قهرمانان این رشته است و نایب رئیسی بانوان فدراسیون را برعهده داشته، به کشف حجاب پرداخته است. وی هیچ ابایی از این موضوع نداشته و بارها این اقدام را صورت داده است. از همین بی اعتقادی به مبانی اسلام می توان ریشه بسیاری از ناهنجاری ها در این فدراسیون را فهمید.
♦️پریدر که اکنون با این ویژگیها و عدم تقید به اصول اسلامی وارد معرکه فدراسیون شده، نایب رئیس فدراسیون بوده که در آن دوران، انواع هنجارشکنی و رفتارهای غیرمتعارف داشته و ارتباط ویژه با شهره بیات یهودی مخفی فدراسیون شطرنج دارد. حال این شخص، وارد کارگزار انتخاباتی فدراسیون شده تا عنان کار را در اختیار گیرد.
♦️وی با چنین وضعیتی مورد حمایت مستقیم وزارت ورزش قرار گرفته است. هم اکنون، به دلایلی نامعلوم مهدی علی نژاد معاون ورزش قهرمانی به عنوان حامی چنین گزینه ای شناخته می شود.
@B_rang_khodaa
اولین جمعه آبان تون پرازآرامش🍃🌼
براتون روزی پراز
نشاط،شادی و بهروزی
آرزومیکنم🍃🌺
امیدوارم لحظات رابه شادی
وآرامش درکنارخانواده
ودوستانتان سپری کنید
آدینه تون بی نظیر 🍃🌸
@B_rang_khodaa
🌸سلام صبح آدینه تون بهشت
🍃به اولین آدینه آبان ماه خوش آمدید
🌸روزی بی نظیر
🍃صبحی دلنشین
🌸لبخندی از ته دل
🍃با هزار آرزوی زیبا
🌸تقدیم لحظههاتون
🍃امیدوارم آدینه آرومی
🌸در کنار عزیزان تون داشته باشید
@B_rang_khodaa
امید جانم ز سفر باز آید
شکر دهانم ز سفر باز آید
🌸🌸🌸🌸🌸
اللهم عجل لولیک الفرج
🕊🕊🕊🕊🕊
@B_rang_khodaa
🔺 همین که تاجزاده از عدم استیضاح روحانی اینجوری برافروخته شده، خودش نشونه خوبیه
🔺 خدا را شکر که مجلس جلوی این پروژهی اتلاف وقت (استیضاح) رو گرفت و دولت رو به یکی بدتر از روحانی (جهانگیری) نسپرد
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آن شب غیر قابل باور
🔻تعجب کردم که چرا اون شب امین به ما زنگ نزد...
🔺همسر شهید امین شیرازی روایت میکند
عند_ربهم_یرزقون
@B_rang_khodaa
قسمت پنج
یک فنجان چای با خدا
مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت. پدر باز هم در مستی، با نعره رجوی را صدا میزدم و سر تعظیم به مریمِ بی هویتش فرود می آورد. اما برایم مهم نبود. حالا دیگر احساس تنهایی و پاشیده بودن، کوچ میکرد از تنِ برهنه ی افکارم و چه خوش خیال بود سارایِ بیچاره..
زندگی روالی نسبی داشت. و من برای داشتنِ بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذرانی هایم را دنبال میکردم. صورتِ نقاشی شده در ته ریشِ برادر برایم از هر چیزی دلنشین تر بود. دیگر صدای خنده مانند بوی غذا در خانه ی ما هم میپیچید. و این برای شروع خوب بود..
مدتی به همین منوال گذشت. که ناگهان موشی به جانِ دیوارِ آرامشِ زندگیمان افتاد.. و باز خدایی که نفرتِ مرده را در وجودم زنده کرد..
چند ماهی بود که دانیال عجیب شده بود. کم حرف میزد. نمیخندید. جدی و سخت شده بود. در مقابل دیوانگی های پدر هیچ عکس العملی نشان نمیداد. زود میرفت، دیر می آمد. دیگر توجهی به مادر نداشت. حتی من هم برایش غریبه بودم.
نگرانی داشت کلافه ام میکردم. آخر چه اتفاقی افتاده بود. چه چیزی دانیال، برادری که خدا میخواندمش را هرروز سنگتر از روز قبل میکرد. چند باری برای حرف زدن به سراغش رفتم اما با بی اعتنایی و سردی از اتاقش بیرونم کرد.
چند بار مادر به سراغش رفت، اما رفتاری به مراتب بدتر از خود نشان داد. سرگردان و مبهوت مانده بودیم. من و مادر.. حالا هر دو یک هدف مشترک داشتیم، و آن هم دانیال بود. دیگر نمیخواستیم تنها ته مانده ی امید به زندگی را از دست بدهیم. اما انگار باید به نداشتن عادت میکردیم..
دانیال روز به روز بدتر میشد. بد اخلاق، کم حرف، بی منطق.. اجازه نمیداد، دستش را بگیرم یا بغلش کنم، مانند دیوانه ها فریاد میکشد که تو نامحرمی..
و من مانده بودم حیران، از مرزهایی بی معنی که اسلام برای دوست داشتنی ترین تکه ی زندگیم ایجاد کرده بود.
بیچاره مادر که هاج و واج میماند با دهانی باز، وقتی هم تیمی اش از احکامی جدید میگفت.. و باز ذهنم غِر غِر میکرد که این خدا چقدر بد بود..
دانیال با هر بار بیرون رفتن خشن و سردتر میشد و این تغییر در چهره ی همیشه زیبایش به راحتی هویدا بود.
حالا دیگر این مرد با آن ریشهای بلند و سبیلهای تراشیده، و چشمهای از خشم قرمز مانده اش نه شبیه دانیالم بود و نه دیگر مقامی برای خدایی داشت. تازه فهمیده بودم که همه ی خداهای دنیا بد هستند.. و چقدر تنها بودم من…
و چقدر متنفر بودم از پسری مسلمان که برادرم را به غارت برد..
ادامه دارد....
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 یکی به ترامپ بگه واکسن واسه پیشگیریه، نه درمان 😂
نکنه واقعا کرونا نگرفتی و همش نمایش بوده 😂
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺عملیات روانی یعنی روان مردم رو به هم زدن
🔻یعنی یه موضوع جزئی رو بزرگ کردن
🔻شبکههای فارسی زبان ماهوارهای کجای این پازل هستن؟
@B_rang_khodaa
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
اللهم عجل لولیک الفرج 🙏
@B_rang_khodaa